بسم الله الرحمن الرحیم
توحید صدوق؛ جلسه 96 28/8/1404
بسم الله الرحمن الرحیم1
در حدیث سی و دوم بودیم. حضرت به جناب ابن ابی عمیر فرمودند:
واعلم أن الله تعالى واحد ، أحد ، صمد ، لم يلد فيورث ، ولم يولد فيشارك ، ولم يتخذ صاحبة ولا ولدا ولا شريكا2
حضرت بعد از «واحد احد»، «صمد» را فرمودند. یکی از مهمترین اسماء حسنی الهی است. هر چه هم انسان جلوتر برود، اهمیت و ابهت و عظمت این اسم بیشتر معلوم میشود. لذا آدم میبیند که حضرت از باب مثال نگفتهاند. اینطور به ذهن من میآید. یک وقتی است که امام علیهالسلام میفرمایند اگر برای من فراهم شود، از هر آیهی قرآن، توحید و علم و معارف را بیرون میکشم…؛ عبارت امام این بود: اگر برای من زمینهای فراهم شود، «لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله عزوجل حملة لنشرت التوحيد والإسلام والإيمان والدين والشرائع من الصمد»3. ممکن است این به ذهن بیاید که امام علیهالسلام از باب صغری و مصداق بیان کرده باشند. چون صحبت از صمد و تفسیر صمد بود، فرمودند اگر حَمَله پیدا کنم، از آن بیرون میآورم. این یک جور است. شاید مدتها که من این روایت را خواندم، همین در ذهنم آمده بود. یعنی امام علیهالسلام از باب صغرای یک کبری میفرمایند. اگر حمله پیدا کنم، از همین صمدی که بحث ما بود همه دین را نشر میدهم. خب حالا اگر صحبت از «احد» هم باشد همینطور است. صحبت از سائر اسماء دیگر مثل «الله» هم باشد همینطور است. و سائر اسماء. اما بعد از اینکه اطلاعات انسان در اطراف بحث گستردهتر میشود و مطالعه میکند، این احتمال به ذهن میآید که امام علیهالسلام بهخصوص «صمد» عنایت دارند. این خیلی فرق میکند. میگویند خصوص اسم اعظم «صمد» این قوه و پتانسیل را دارد که من میتوانم این کار را بکنم. این خیلی تفاوت میکند.
چرا این معنا به ذهنم آمد؟ به این خاطر که وقتی آدم در اطراف این اسم شریف مطالعه میکند و کار میکند، بهخصوص روشی که امام علیهالسلام به مخاطبشان القاء کردند، میبیند که این احتمال قوی میشود. حضرت هم «لمثله» نفرمودند، فرمودند «لنشرت التوحید و الاسلام… من الصمد». نه اینکه «صمد» یکی از مصادیقی است که اگر حاملی را یافتم قدرت دارم این کار را کنم؛ ولو در آن هم مشکلی ندارم؛ نه اینکه بخواهم آن را رد کنم؛ میخواهم بگویم عنایت زائدهای در اینجا هست؛ دست امام بسته نیست ولی خدای متعال در این اسم اعظم خودش یک خصوصیتی گذاشته که این قدرت را دارد که امام علیهالسلام این کار را بکنند.
شاگرد: در جمله خود فرمودید با روشی که امام القاء کردهاند.
استاد: روش ایشان این بود؛ فرمودند «تفسیره فیه»؛ اگر میخواهید ببینید صمد چیست، جای دیگری نروید. در خودش بروید. «سألوه عن الصمد، فقال: تفسيره فيه، الصمد خمسة أحرف»4؛ خیلی جالب است. فرمودند جای دیگری نروید، سراغ خودش بروید. حروفی که در «الصمد» بهغیراز الف و لام فعال است، صاد و میم و دال است. حضرت هم اینها را توضیح میدهند. صاد را به صدق ارجاع میدهند. میم را به ملک و دال را به دوام ارجاع میدهند. «صمد» یعنی یک چیز مستحکم پایدار مسیطر ثابت. حالا وقتی لغت آن را ببینیم شما میبینید همه اینها چطور بهصورت برهان در میآید.
قبل از اینکه برگردیم، حضرت سید الشهدا در حدیث قبلی یک تعبیری دارند. آن هم در جلسات قبل اشاره کردم. الآن بهعنوان یک احتمال عرض میکنم. در روایت آمده:
أن أهل البصرة كتبوا إلى الحسين بن علي عليهماالسلام ، يسألونه عن الصمد فكتب إليهم : بسم الله الرحمن الرحيم ، أما بعد فلا تخوضوا في القرآن ، ولا تجادلوا فيه ، ولا تتكلموا فيه بغير علم ، فقد سمعت جدي رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم يقول : من قال في القرآن بغير علم فليتبوء مقعده من النار ، وإن الله سبحانه قد فسر الصمد فقال : ( الله أحد. الله الصمد ) ثم فسره فقال : ( لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا أحد ). ( لم يلد ) لم يخرج منه شيء كثيف كالولد وسائر الأشياء الكثيفة التي تخرج من المخلوقين ، ولا شيء لطيف كالنفس ، ولا يتشعب منه البدوات كالسنة والنوم والخطرة والهم والحزن والبهجة والضحك والبكاء والخوف والرجاء والرغبة والسأمة والجوع والشبع ، تعالى أن يخرج منه شيء ، وأن يتولد منه شيء كثيف أو لطيف. ( ولم يولد ) لم يتولد من شيء ولم يخرج من شيء كما يخرج الأشياء الكثيفة من عناصرها كالشيء من الشيء والدابة من الدابة والنبات من الأرض والماء من الينابيع والثمار من الأشجار ، ولا كما يخرج الأشياء اللطيفة من مراكزها كالبصر من العين والسمع من الأذن والشم من الأنف والذوق من الفم…5
«أن أهل البصرة كتبوا إلى الحسين بن علي عليهماالسلام، يسألونه عن الصمد فكتب إليهم : بسم الله الرحمن الرحيم ، أما بعد فلا تخوضوا في القرآن ، ولا تجادلوا فيه ، ولا تتكلموا فيه بغير علم»؛ وقتی میخواهید حرف بزنید باید علم داشته باشید.
«فقد سمعت جدي رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم يقول : من قال في القرآن بغير علم فليتبوء مقعده من النار، وإن الله سبحانه قد فسر الصمد فقال : (الله أحد. الله الصمد ) ثم فسره فقال : (لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا أحد)»؛ خب چطور شد؟! خیلی عجیب شد. فرمودند خدای متعال «صمد» را تفسیر کرده است؛ آن وقت فرموده «الله احد»، «ثم فسره فقال لم یلد و لم یولد». معنای این چیست؟ اینطور به ذهنم میآید که اگر سوره مبارکه توحید را مثل کوه دماوند در نظر بگیرید، قله دماوند و قله سوره مبارکه توحید، این اسم شریف «صمد» است. یعنی خدای متعال برای تفسیر «صمد» یک تمهید میآورد و یک اثر.
البته منافاتی ندارد؛ دستگاه سوره مبارکه توحید عجائب است. از هزاران منظر میتوانید به آن نگاه کنید. ولی منظری که امام در این روایت فرمودند خیلی زیبا میشود. یعنی وقتی سوره مبارکه را نگاه میکنید، آن قله صمد است. قبلش تفسیرش بهعنوان ممهد بیان آن است، بعد هم ممهد میشود بهعنوان آثار او. هویت احدیه متمحض در تأله، «صمد» است. ببینید اینها مقدمه شد تا بفهمیم «صمد» چیست. حالا که اینطور شد، «لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد». در همان حدیث، امام علیهالسلام عجائبی فرمودند.
امروز که این را دوباره نگاه کردم، دیدم تاریخ گذاشتهام: شب بیستویکم ماه مبارک هزار و چهارصد و ده. مرحوم آسید هاشم بر فرمایش حضرت سید الشهدا تعلیقه ای دارند. ایشان میگویند ظاهر آن را باید تاویل کنیم. اولی آن را میگویند مانعی ندارد، ولی سه تای بعدی را باید تاویل کنیم. ایشان میفرمایند:
هذه الثلاثة من قبيل خروج القوة وظهورها في محلها لا خروجها إلى خارج المحل كخروج قوة البصر إلى خارج العين على القول بالشعاع ، ويمكن أن تكون كذلك ولما يدركها الإنسان.6
من راجع به تعلیقه ایشان فکر میکردم، یادداشتهایی که داشتم ذیل تعلیقه مرحوم آسید هاشم است. حضرت فرمودند: «(ولم يولد) لم يتولد من شيء ولم يخرج من شيء كما يخرج الأشياء الكثيفة من عناصرها كالشيء من الشيء والدابة من الدابة والنبات من الأرض والماء من الينابيع والثمار من الأشجار، ولا كما يخرج الأشياء اللطيفة من مراكزها كالبصر من العين والسمع من الأذن والشم من الأنف والذوق من الفم»؛ چهارتا شد. بصر و سمع و شم و ذوق. ایشان میگویند اولین آنها بحثهایی دارد که قابل تبیین هم هست. اصحاب هندسه «خروج الشعاع من البصر» را میگویند، ولی خب بعدی ها را چه کنیم؟! آیا واقعاً سمع از گوش بیرون میآید؟! «کخروج السمع من الاذن»! تعبیری است! «و الشم من الانف»؛ بوییدن از بینی بیرون میآید؟! «و الذوق من الفم»؛ چشیدن از دهان بیرون میآید؟! ایشان میگویند نمیشود! لذا باید بگوییم خروج یعنی ظهور قوه در محل خودش. آن شب بیستویکم مطالبی به ذهنم آمده که در اینجا یادداشت کردهام. البته خود همان یادداشت هم هنوز قابل بسط است.
میخواهم عرض کنم، در آن حدیث که حضرت «صمد» را قله قرار میدهند، ادامه اش هم مطالب عجائبی هست. مثلاً حضرت میفرمایند: وقتی چرت میزنی، والدش هستی. «( لم يلد ) لم يخرج منه شيء كثيف كالولد وسائر الأشياء الكثيفة التي تخرج من المخلوقين ، ولا شيء لطيف كالنفس ، ولا يتشعب منه البدوات»؛ وقتی میگویید «لم یلد»، یعنی هیچ بدواتی از خداوند ظهور نمیکند. مثل «كالسنة،والنوم والخطرة والهم والحزن والبهجة والضحك والبكاء والخوف والرجاء والرغبة والسأمة والجوع والشبع ، تعالى أن يخرج منه شيء». ببینید چه لطافتی دارد. وقتی شما خوشحال میشوید، «یخرج منک الشیء». وقتی چرت میزنید، «یخرج منک الشیء». خیلی منظر عالی و لطیفی را میفرمایند. «لم یلد» را کجا بردند! خروجی کلیِ کلی است. «و لم یولد» هم همینطور است. در همین مثالهایی که حضرت زدند، چه عجائبی از علوم است! ولو مقصود حضرت این بوده که اینها را از خداوند نفی کند، اما به این لطائفی از عالم خلق مثال زدهاند تا بعد از خداوند نفی کنند.
در چنین فضایی، حضرت «صمد» را به این صورت قرار میدهند. «وإن الله سبحانه قد فسر الصمد فقال : (الله أحد. الله الصمد) ثم فسره فقال : (لم يلد ولم يولد)»، گویا سوره مبارکه اینطور اوجی را دارد. اوج آن کلمه «صمد» است. حالا که به این صورت شد، به لغت آن میآییم.
شاگرد: «الله الصمد» هم مقدمهای برای «صمد» است؟
استاد: یعنی «هو الله احد»، و «الله» به «صمد» میرسد. یعنی خود خود اسم مبارک «صمد» رأس است. حالا وقتی لغت آن را بررسی میکنید میبینید چقدر مناسبت دارد. به تمام معنا مناسبت دارد. یکی از جاهای خیلی خوب التحقیق مرحوم آقای مصطفوی ذیل همین اسم شریف «صمد» است. از جاهای خیلی عالی است. هم تفسیر ارائه فرمودهاند. و هم مطلبی که گفته اند عالی است. «صمد» به چه معنایی است؟ من قبلش از کلمات دیگران بخوانم تا به فرمایش ایشان برسیم.
مقاییس میگوید، «صمد» دو اصل دارد که به یک معنای واحد بر نمی گردد.
صمد: مقا- صمد: أصلان: أحدهما القصد، و الآخر- الصلابة في الشيء. فالأول- الصمد: القصد، يقال صمدته صمدا، و فلان مصمد، إذا كان سيدا يقصد اليه في الأمور، و صمد أيضا. و الله جل ثناؤه الصمد: لأنه يصمد اليه عباده بالدعاء و الطلب. و الأصل الآخر- الصمد، و هو كل مكان صلب.7
«صمد: مقا- صمد: أصلان: أحدهما القصد، و الآخر- الصلابة في الشيء»؛ محکمی و استحکام دارد. «فالأول- الصمد: القصد، يقال صمدته صمدا، و فلان مصمد، إذا كان سيدا يقصد اليه في الأمور»؛ آقایی است که وقتی هر امری پیش میآید همه متوجه او میشوند. سید و سیادت و برتری دارد. «و الله جل ثناؤه الصمد: لأنه يصمد اليه عباده بالدعاء و الطلب»؛ پس اینکه خدای متعال الصمد است، یعنی مقصود کل است. «و الأصل الآخر- الصمد، و هو كل مكان صلب»؛ هر مکان صلبی صمد است. چند صفحه قبل هم کلمه «صلد» است؛ «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا»8. «صلد» و «صمد» در عین الفعل تفاوت دارند. «صلد» هم همین است. یک چیز خیلی محکم است. همان جا بیان کردهاند، اینجا ایشان میگویند «کل مکان صلب».
ازهری در تهذیب اللغه هم خوب میگوید؛
التهذيب 12/ 150- الصمد: من أسماء اللّه جلّ و عزّ. عن أبي وائل: الصَّمَدُ: السيّد الّذي قد انتهى سؤدده. قال أبو عبد الرحمن السلمي: الصَّمَدُ الّذي يصمد اليه الأمر فلا يقضى دونه، و هو من الرجال الّذي ليس فوقه أحد. وقال الحسن: الصَّمَدُ: الدائم. و قال ميسرة: المصمت المصمد. و قيل: الصمد: الذي صمد اليه كل شيء.
و قيل: الصمد: الدائم الباقي بعد فناء خلقه. و قال الليث: صمدت صمد هذا الأمر: أي قصدت قصده و اعتمدته. و قال أبو زيد: صمده بالعصا صمدا إذا ضربه بها، و صمد رأسه تصميدا: إذا لف رأسه بخرقة أو منديل أو ثوب ما خلا العمامة، و هي الصماد. عن ابن الأعرابي: الصماد: سداد القارورة.9
«الصَّمَدُ: السيّد الّذي قد انتهى سؤدده»؛ سید و آقایی است که آقایی او دیگر بالاتر ندارد. بالاترین سید است که دیگر کسی روی دست او نیست. سیادتش برتر از همه است و بالادست ندارد.
«قال أبو عبد الرحمن السلمي»؛ ظاهراً منظور صاحب تفسیر است. یا منظور مقری است؟ چون به ابوعبد الرحمن السلمی صاحب تفسیر میآید که در تفسیرش گفته باشد. به گمانم در قرن پنجم است. معاصر شیخ الطائفه است. ظاهراً کل تفسیر او موجود نباشد. ولی خب تفسیر معروفی است.
«الصَّمَدُ الّذي يصمد اليه الأمر فلا يقضى دونه»؛ این هم چه معنای قشنگی است. صمد کسی است که حرف نهائی و حل نهائی به دست او است. دیدید میگویند آخرین حرف را او میزند. «فلا یقضی دونه»؛ مقضی الامر شدن فقط به دست او است. «و هو من الرجال الّذي ليس فوقه أحد»؛ دیگر بالاتر از او نیست. «وقال الحسن: الصَّمَدُ: الدائم»؛ ببینید هر کدام از اینها یک وجهی از کلمه را میگویند. امام علیهالسلام فرمودند «تفسیره فیه». همه اینها که جدا جدا میگویند، حضرت همه را آوردهاند. الآن دالش را میگویند. بعضیها از صاد گرفتهاند. بعضیها از میم میگیرند.
شاگرد: ازهری برای سیصد و هفتاد است، بعید است که از مفسر نقل کرده باشد. لذا طبیعتاً ابو عبدالرحمن قاری است.
استاد: بله، ازهری سیصد و هفتاد است. با ابن فارس معاصر است. سه لغوی مهم هستند که نزدیک هم وفات کردهاند. ازهری سیصد و هفتاد است. صاحب بن عباد سیصد و هشتاد و پنج است. ابن فارس سیصد و نود است. یعنی با این فاصله ده-پانزده سال سه نفر از لغویین خیلی مهم بودند. کتابهای مهمی هم دارند. کتاب هایشان در نرمافزار قاموس نور هم هست. کتاب صاحب بن عباد المحیط است.
از کتاب جمهره هم نقل میکند.
الجمهرة 2/ 274- و الصمد من الأرض: الأرض الصلب الشديد، و الجمع أصماد و صماد. و الصمد: اختلفوا في تفسيره، فقالوا المصمود المقصود في الأمور من قولهم صمدته أي قصدته. و قال قوم: الصمد الذي لا جوف له. و الأول أعلى في اللغة و أعرف10
«… و قال قوم: الصمد الذي لا جوف له. و الأول أعلى في اللغة و أعرف»؛ حالا به «لاجوف له» میرسیم. در لغت هم دارد که صمد چطور جوف ندارد.
صحا- الصمد: المكان المرتفع الغليظ. و المصمد لغة في المصمت و هو الذي لا جوف له. و صمده يصمده: قصده. و الصمد بالتحريك السيد، لأنه يصمد اليه في الحوائج.11
حرف خوب را صحاح زده است. حرف قبلی ها خوب بود ولی آن چه که اساس کار لغت است را صحاح میگوید. «الصمد: المكان المرتفع الغليظ. و المصمد لغة في المصمت و هو الذي لا جوف له»؛ تاء به دال تبدیل شده. ببینید آن چیزی که در کتاب و کلمات قبلی خودش را خوب نشان نداده بود، آن رفعت و علو است. تردیدی نیست وقتی شما همه موارد را میبینید، میبینید معنایی که «صمد» بهوضوح میرساند، قله بودن است. بالاترین درجه بودن است. معنای سید هم از موارد کاربردی بود. «السيّد الّذي قد انتهى سؤدده» در قله است. چون «صمد» یعنی نقطه بالا که دیگر بالاتر از آن معنا ندارد، این معنای لغویش است. اگر معنایش این است، همه قبلی ها کاربرد و مصادیق آن میشوند. این معنای اصلی «صمد» است. در التحقیق، خوب فرمودهاند. فرمودهاند:
و التحقيق: أن الأصل الواحد في هذه المادة: هو المقام العالي المرتفع الصلب الذي يعلو و لا يعلى عليه و يتفوق على جميع أطرافه، و سواء كان ماديا أو معنويا. و يرجع الى الأصل ما يذكر في تفسيرها: من أنه السيد الذي قد انتهى في سودده، و الذي يقصد اليه في الأمور و الحوائج، و الذي ليس فوقه شيء، و الدائم الباقي بعد فناء الخلق، و الصلب الشديد الذي لا جوف خاليا له، و غيرها. فهذه التفاسير إنما هي بالتقريب و بمناسبة المورد. و أما سداد القارورة و ما يشبهه: فهو مأخوذ من اللغة السريانية، يقول في- فرهنگ تطبيقي- admeS (صمدا) سرپوش.12
بعد هم ایشان تفسیر مختصری از سوره مبارکه توحید دارند. بسیار مختصر است اما بسیار دلنشین و عالی است. فرمودهاند:
ففي هذه السورة المباركة يشار الى مراتب التوحيد له تعالى.
1- مرتبة الغيب و الذات و الهوية المنفية عنها الأسماء و الصفات… .
2- مرتبة التوصيف و التعريف المطلق، … .
3- مرتبة توحيد الذات و الوحدانية المطلقة، … .
4- مقام الصمدية، و هو تعريف عن مرتبة الالوهية و كشف جامع عن اسم- الله، فان الصمد هو المقام العالي الثابت الحق المرتفع عن أي جهة و في أي وصف، و هو العلو المطلق يعلو كل شيء، و يخضع لديه كل شيء، و هوالرفيع الدرجات في حياة و قدرة و علم و إرادة، فالصمد هو المتعالي في جميع ما يتصور عن أي وصف و خصوصية و كمال و جمال، فلا بد أن كل موجود قاصد نحوه و خاضع لديه و عابد و خاشع لوجهه.
5- مقام نفي الولادة عن شيء و ولادة شيء عنه، … .
6- مقام نفي الكفو عنه: فانه تعالى أحد ليس له شريك و لا نظير و لا ند و لا ضد….13
خیلی عالی است، در منزل نگاه کنید.
آن چه که مقصود من است، این است: بعضی میگویند خیلی مواظب باشید که «صمد» در سوره مبارکه توحید تبدیل به سین نشود. اگر سین شود معنای بدی میدهد. «سمد» بهمعنای «سماد النبات» است. «سماد الزرع» است. کود کشاورزی است. لفظ بدی است. لذا شما نباید به سین بگویید. اگر گفتید چیز بسیار بدی را گفته اید. ولی به گمانم کاربرد «سمد» در کود به این خاطر است که معمولاً کود روی زمین میآید، یا باعث رشد و بالا آمدن گیاه میشود. بنابراین اینکه «سمد» بهمعنای کود باشد و معنای بدی داشته باشد، درست نیست. «سمد» هم بهمعنای علو است. شما مواردش را نگاه کنید. اشتقاق کبیرش هم «سمو» و «سماء» است. در سائر مواردیکه به کار میرود همینطور است. «سمد» هم بهمعنای علو است. به خلاف «صمد». «سمد» علو است اما «صمد» بالاترین است، قله است. «سمد» یعنی بالا. بنابراین وقتی سین، صاد شد، چون صاد اطباق و استعلاء دارد، نسبت به سین که استفال دارد و پایین است، تفاوتش روشن است. «سمد» در خصوصیاتش طوری است که بهمعنای بالا بودن است. اما وقتی سین، صاد شد، به اوج قله میرود.
خب اگر به این صورت باشد، برگردیم؛ اگر گفتیم «صمد» بهمعنای بالاترین درجه ارتفاع است، در روایت که امام معنای صمد را در سوره مبارکه فرمودند، هیچ بعید نیست که بگوییم «صمد» قله سوره است. خداوند اول «صمد» را تفسیر فرموده و گویا سوره مبارکه دارد بهسوی «صمد» میرود. «الله فسّر الصمد»؛ یعنی خدای متعال اول شروع کرده بهسوی «صمد»ی که قله بود. لفظ و معنایش با قله بودن کاملاً متناسب است. یعنی «صمد» بی خود قله سوره مبارکه نشده است. اصلاً «صمد» بهمعنای قله است. «صمد» بالاترین نقطه قله است. خب وقتی در سوره مبارکه میآید، «صمد» قله سوره میشود. ببینید چقدر ظریف است! امام علیهالسلام میفرمایند قبلش تفسیر آن است تا به آن برسیم، بعدش هم تفسیر آن است. چون «صمد» از نظر معنا قله است و در سوره مبارکه هم وضعا قله شده است. این برای لطافت ظاهر امر است.
شاگرد: «هو» در سوره مبارکه قله نیست؟
استاد: حرفی ندارم. قبلاً هم یادداشتی دارم. اینکه از «هو» بهعنوان قله شروع کنیم، از باب وجوه یک معنا یا از باب استعمال لفظ در اکثر از یک معنا منافاتی ندارد. یعنی چندین نگاه میکنید و به یک نگاه، «هو» محور شروع و قله است. مانعی هم ندارد. اما به یک نگاه و وضعیت دیگری و با یک اصل موضوع و نظام و آکسیوم دیگری که به پا میکنید، در آن نگاه «صمد» قله میشود و «هو» قله نیست. اگر رسیدم توضیح آن را عرض میکنم. در این نگاه جالب است که «هو» مقدمه میشود. «صمد» است که قله است.
شاگرد: درحالیکه وصف است، قله میشود و «هو» کنار میرود؟
استاد: حالا باید ببینیم. اگر وصف باشد که اینطور نمیشود.
ببینید یک آیهای هست که اگر در این مباحثات بزنید شاید بالای صد بار آن را تذکر دادهام. به گمانم افتخار مسلمین است که وقتی در مباحثه معارفی وارد میشوند، بگویند در کتابی که ما مسلمین به آن عقیده داریم و تلاوت میکنیم، این آیه را داریم. یعنی این آیه چیز کمی نیست. ظاهرش هم خیلی ساده است و همینطور رد میشویم ولی وقتی امر دقیق شد، مثل کلمه «صمد» که امام فرمودند من از خودش میگویم، این آیه شریفه هم همینطور است. در این آیه شریفه دقیقاً همین معنای «صمد» را بیان میکند. یعنی کلمه «صمد» در آن جا نیست ولی همه محتوایی که برای «صمد» توضیح دادم در آن آیه استدلال میشود. در سوره مبارکه اسراء است. این سوره مربوط به معراج حضرت است. هر آیه این سوره برای خودش دم و دستگاهی دارد. در همین سوره مبارکه است که میفرمایند: «وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ»14. آیه چهل و دومش این است: «قُلْ لَوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لَابْتَغَوْا إِلَىٰ ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا، سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا، تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ ۚ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ۗ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا»15. ببینید آیات برای کجا است!
شروع آیه خیلی عجیب است. میگوید اینها میگویند «معه اله»! قرآن میخواهد بگوید نگویید «اله»، من به مبدائی دعوت میکنم که غیر از آن اله، الهی نیست. هر چه اله بیاورید، «اذا لابتغوا الی ذی العرش سبیلا». «ابتغوا» یعنی طلب کردن و بهدنبال آن بلند شدن. هر خدائی بیاورید، دنبال ذی العرش بلند میشوند. اینجا دیگر نفرمود «الله». یعنی هرچه خدا بیاورید، فضای بحث شما یک عرشی دارد، من میگویم وقتی عرش را درک کردید، آن خدایی که من به او دعوت میکنم، ذو العرش است. محال است که اله های شما از العرش بالا بروند. هر الهی بیاورید، «ابتغوا» است. یعنی آن را طلب میکند و سراغ یک مبداء میرود.
«لَابْتَغَوْا إِلَىٰ ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا»؛ خب حالا عرش چیست؟ قرآن کریم این واژه را سر جایش به کار میبرد. برهان مبدائیت مطلقه که عرض میکردم از اینجا بود. بارها گفته ام. «صمد» یعنی همین «ذوالعرش». یعنی هر جا شما بروید، سقف تمام کارهای شما العرش است. اصلاً خود «ع ر ش»، علو مبسوط مسیطر بر تمام جوانب است. مستوعب است. راء، بسط است. شین هم تفرق است. الآن به سقف، عرش میگویند. «خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا»16؛ سقف برای ما به چه صورت است؟ چرا این سقف است؟ چون هم بالا است و هم مبسوط است و همه را گرفته و چیزی از تحت آن بیرون نیست. «عرش المَلِک»، «کرسی المَلِک». کرسی جایی است که می نشیند و ظهور سلطنت او است. عرش هم مجموع سایبانی است که بر سر ملک و کرسی است. این عرش آن است. دیگر بالاتر از این برای ملک تصور نمیشود. «رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ»17؛ «عما» به عرش میخورد. یعنی «اعلی علیهماالسلام یصفون».
در مانحن فیه قرآن میفرماید: «العرش»، شما ممکن نیست بتوانید از این سقف بالا بروید. اگر کسی این «العرش» را بهعنوان سقف هر چیزی درک کرد، «لا یذل من فهم هذا الحکم أبدا و هو التوحید الخالص»18. حالا «لایذل» باشد یا «لایضل». در اینجا اگر عرش را فهمید، فرارابطه را میفهمد، مبدائیت مطلقه را میفهمد. چشم عقل میبیند. اینها تعبدی نیست. فقط میخواهد آدم انس بگیرد. هر چه تکوینا بروید میبینید نمیتوانید از این سقف بالا بزنید. «العرش» ال جنس است. مستوعب است. «لَوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ…»؛ این آلهه نمیتوانند از العرش بالا بزنند. او ذو العرش است. یعنی این عرش، این بستر نفس الامری، بستر تمام حقائق، او است که صاحبش است. او است که قله است و دیگر بالاتر از او نیست. سقف العرش غایت است. او غایة الغایات است. هر چیزی که به دنبالش بروید به یک غایتی میرسد، آن عرش همان است، العرش، الغایات است. اما او ذو العرش است. صاحب آن نهایت است. پس کسی که صاحب نهایت است، خودش نهایه را ندارد. «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن». «هو الذی فرّق بین الظاهر و الباطن و الاول و الآخر». جلسه قبل صحبت شد؛ «قبّل القبل».
ببینید وقتی او «حیّث الحیث» است، پس «صمد» است. یعنی «ذو» است. ذو الحیث، ذو المکان، ذو القبل، ذو البعد، ذو المضادة، ذو الجواهر و … . او بر همه اینها یک سبقتی دارد که همه اینها مسبوق به او هستند. اگر یادتان باشد عرض کردم که همه چیز به آن مسبوق است اما او سابق نیست. این نکته مهمی بود. یعنی اگر بخواهیم آن را به سابقیت موصوف کنیم دوباره خراب میشود. اصلاً آن جا یک معنای بسیار لطیف خاص خودش را دارد. همه اینها مسبوق هستند. وقتی مسبوق شدند، او «هو» میشود.
الآن چرا او «هو» است؟ غیب مطلقی است که هیچ وقت به حضور نمیآید؟ در فضای رابطهها نمیتواند محدود شود؟ چون «هو» است. غیب مطلق است. خب وقتی غیب مطلق است، ذو العرش است. وقتی ذو العرش است، آن ذو، «صمد» میشود. آن قله ای میشود که همه سقفها و غایت ها تحت سلطه و سیطره و مسبوقیت به هویت غیبی و ذات الهی است. بنابراین «هو» بهعنوان اسمی که اشاره به غیبوبت مطلقه دارد، میتواند مقدمهای باشد برای «ذو العرش». بالاتر از همه، العرش بود. اما او که «ذو العرش» است، بالاتر از او نیست. قله است. به این معنای بسیار لطیف در سوره مبارکه توحید فرموده «الله صمد» ودر سوره مبارکه اسراء به جای «الصمد»، «ذو العرش» گذاشته است. «الصمد» یعنی «السید الذی ینتهی سودده». دیگر بالاتر از او نیست. اینجا هم «ذو العرش» است. چقدر زیبا آیه فرمود «لابتغوا». یعنی اصلاً نمیتوانند او را طلب نکنند. «لو کان معه آلهة کما یقولون اذا لابتغوا». همه بهدنبال او بلند میشوند. این به چه معنا است؟ شما اگر دقت کنید وقتی مشرکین هر الهی بیاورند، خودش هنوز دون العرش است. «لابتغوا الی ذی العرش سبیلا». لذا این سوره مبارکه برای کسانی که در معارف کار میکنند، افتخاری برای مسلمانان میشود. یعنی وقتی صحبت از «آلهه» میشود، میگویند کتاب ما میگوید هر الهی را فرض بگیرید، ابتغاء الی ذی العرش. یک عرشی هست که این اله به آن بر میگردد، آن مبدائی که قرآن میفرماید ذو العرش است. بنابراین «العرش» در اینجا بهمعنای علو نیست، بهمعنای یک چیزی فوق طبیعت علو است. مکانی که جای خودش است. حتی تمام علوها، این العرش جنس تمام علوها است. طبیعی و جنس همه علوها خیلی متفاوت با مصادیق علوها است.
با این بیان حالا برگردیم؛ به این بیان میگوییم معنای صمد چیزی شد که امام اختصاصی همان میگویند اگر حامل علم پیدا کنم، نه اینکه از اسماء خدا نشر میدهم، بلکه توحید و اسلام وشرایع را از الصمد نشر میدهم. این اختصاصی صمد است. چرا از صمد؟ چون دارد از ذو العرش حکایت میکند. دارد مبدائیت مطلقه را میگوید. دارد فرارابطه بودن ذات الهی را میگوید. وقتی آن مقام را میگوید، پس او است که چنین قدرتی را دارد؛ یعنی وقتی مبدائیت مطلقه را بیان میکند و نوک قله را نشان میدهد، لذا میتوان تمام اینها را از آن به دست بیاوریم. آن وقت در ادامه حضرت فرمودند «ص» و «م» و «د» دارد. فرمودند صاد، بهمعنای صدق است. از خاطراتی که همیشه تکرار میکنم این است. اولین باری که من با مقاییس ابن فارس آشنا شدم همین بود. اصلاً مقاییس را نشنیده بودم. در مباحثه معانی الاخبار بود. من المنجد را نگاه کرده بودم. آمدم و گفتم من که از المنجد نگاه کردم، چند شماره زده است ولی به ذهنم میآید که اصلاً صدق بهمعنای راستگویی نیست. اصل معنای صدق، محکم بودن و استحکام است. این را یادم هست. فردای آن روز، یکی از اعزه ای که به مباحثه میآمد، گفت اتفاقا این معنایی که تو گفتی در مقاییس اللغه ابن فارس آمده است. آن جا اولین باری بود که من با مقاییس و ابن فارس آشنا شدم. بعد هم ایشان زحمت کشید و برای من آورد.
خب ببینید صدق بهمعنای راستگویی نیست. چون حرف راست محکم است و تذبذب در آن نیست، صادق است. «حجر صَدق» یعنی محکم. الآن هم که امام علیهالسلام فرمودند، باز دارند از خود صاد کمک میگیرند. یعنی وقتی میخواهند صاد در «صمد» را توضیح بدهند، سراغ کلمهای میروند که درست است چیزهای دیگری هم در آن هست، اما شروعش با خود همین صاد است. وقتی میخواهند میم را توضیح بدهند سراغ «ملک» میروند که حرف اولش میم است. وقتی میخواهند دال را توضیح بدهند، سراغ «دوام» میروند که اولین حرفش دال است. «دوام» واو و میم هم دارد، «ملک» لام و کاف هم دارد، اما شروعش با حرفی است که امام سراغش میروند. یعنی «دلّ علی ذاته بذاته». اگر امام بخواهد باز «صدق» را توضیح دهند، سراغ همین صاد میروند؛ جاهای دیگری که جلوه کرده است. صادی که در «صمد» جلوه کرده، همین صادی است که در «صدق» هم جلوه کرده است. و لذا با حالت وحدت در کثرت، صاد را بهعنوان یک واحدی در کثرات نشان بدهند؛ وقتی شما صاد را بهعنوان واحد، در کثرت دیدید ذهنتان سراغ اصل ذاتش میرود و بعداً هم کثرت در وحدت است.
شاگرد: آیه «الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ»19 مناسبت با این وجه دارد؟
استاد: بسیار دارد. آن «ذو العرش» است و این «استوی علی العرش». حضرت تعبیر کردند که یعنی «استولی». استوی دو مقام است. تا اولی نباشد استوای دومی هم که ظهور عرفیش است، نیست. «اسْتَوْلى عَلى مَا دَقَّ وَ جَلَّ»20. استیلاء، مبداء استوی است. یعنی تا چیزی مقام کثرت در وحدت نداشته باشد، نمیتواند مقام وحدت در کثرت داشته باشد. تا آن استولی نباشد، استوی نیست. اینها بر هم رابطه ترتب دارند.
شاگرد: این «صمد»ی که فرمودید همان «النعوت نعوت الذات» میشود؟ فرمودید بعضی نعوت هست که مختص ذات است و بالا است.
استاد: یعنی الآن این «صمد» را بهصورت اشاری در ذات به کار میبرد؛ واقعیتش نعوت ذات است که «لاتلیق الا به». «اسمائها جاریة علی المخلوقین». ولی نکتهای که هست، این است: الآن ما «صمد» را معنا کردیم ولی اشاره ما به آن «صمد» فوق العرش است. ولی الفاظ و تفاهم ما همه دون العرش بود. حتی برای «صمد». ولی خدا این قدرت را به انسان داده که به جای اینکه توصیف کند، اشتراک معنوی و لفظی به کار ببرد، سراغ استعمال اشاری میرود. با این توضیحات دیگر مانعی ندارد. یعنی با این بیان نه تعطیل است و نه تشبیه.
شاگرد: گویا «صمد» یک خاصیتی دارد که روی هیچیک از مخلوقین هم بار نمیشود.
استاد: اتفاقا از خصوصیات صمد این است -چون قله بوده- که کاربرد «صمد» در مخلوقات هم خودش را نشان نداده است. حتی «اسمائها جاریة علی المخلوقین» عرف انسانها برای خودشان در «صمد» کاربردی ندارند. این از کارهای الهی است. یعنی این برای من است. قله من هستم، صمد من هستم، کاربردش هم قلهای است و خیلی به کار شما نمیآید. چون قله نمیتواند سریان پیدا کند. سمع و بصر و علم میتواند در عوالم خلقت بسط پیدا کند. اما قله که نمیتواند بسط پیدا کند. اصلاً قله بودن قله به این است که بالاترین جا باشد.
شاگرد2: جلسه قبل فرمودید «احد» یعنی تکوینا امکان ندارد مثل او پیدا شود؟ یا الآن اگر تک باشد هم احد میگویند؟
استاد: ببینید لغت با کاربرد دو تا است. «احد» یعنی مثلش نیست. این معنای لغوی آن است. اما انسان وقتی آن را به کار میبرد، یک حیث را در نظر میگیرد و میگوید در این حیث نظیر ندارد. به این معنا درست است. بنابراین مخالفتی با لغت نشده است. حصر اضافی و احد اضافی مجاز نیست. تحیث است. کاربرد یک معنای لغوی و خمیر مایه است.
شاگرد2: آیا «صمد» را میتوان به جای «واجب»ی که در فلسفه میگذارند بگذاریم؟
استاد: مانعی ندارد. اصلاً به این معنایی که گفته شد، فوق واجب میشود. مرحوم قاضی سعید قمی فرمودند من واجب نمیگویم. بحثهای جنجالی هم بود. این حرف با مبنای ایشان هم جور است. یعنی صمد به یک معنایی فوق وجود است. ذو العرش است. امکان، وجوب، امتناع و … مؤلفههای نفس الامری ای هستند که در بستر روابط شکل میگیرند. وقتی او ذو نفس الامر است، ذو العرش است، واجب اسمی میشود که دون صمد است.
والحمد لله رب العالمین
کلید: صمد، احد، توحید، معرفة الله، امکان معرفت، رابطه خالق و مخلوق، مبدائیت مطلقه، فرا رابطه، معنای صاد، فقه اللغه،
1 شاگرد: روایت «ان النمل الصغار» را از شیخ بهائی نقل کردید، در عوالم این روایت را از کتاب حظیرة القدس محمد صدیق خان نقل میکند. بخشی از این روایت گاهی از امام باقر علیهالسلام و گاهی از امام صادق علیهالسلام نقل شده است. بعضی از جاها هر دو قسمت روایت از امام باقر علیهالسلام نقل شده است. مرحوم میرداماد وقتی در الرواشح نقل میکنند، میگویند قسمت «زبانیتین» این روایت تصحیف شده است.
استاد: الآن که فرمودید، در خاطرم آمد که قبلاً راجع به «جناحتین» یا «زبابتین» دیده بودم، ولی الآن حاضر نشد.
شاگرد: الآن خاطرم نیست ولی مرحوم میرداماد میفرمایند اهل عصر تصحیف کردهاند و عبارت این نیست.
استاد: نمیدانم در فدکیه صفحه گذاشتهاند یا نه. خصوصیت فرمایش مرحوم میرداماد الآن خاطرم نیست. ان شاءالله نگاه میکنیم برای جلسه بعدی.
2 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 76
3 همان 92
4 همان
5 همان 90
6 همان 91
7 التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج6، ص: 336
8 البقره 264
9 التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج6، ص: 337
10 همان ص: 337
11 همان
12 همان
13 همان ص338
14 الاسراء 13
15 همان 42 و 43 و 44
16 البقره 259
17 الزخرف82
18 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 192
19 طه 5
20 معاني الأخبار نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 4