بسم الله الرحمن الرحیم
فقه الضمانات؛ جلسه 27 8/9/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض شد صاحب حدائق در سه مخالفت با مشهوری که محقق اردبیلی در ابتدای بحث فرموده بودند، در دوم و سوم موافقت کردند، و با اولی که صبی بود موافقت نکرده بودند. مشهور میگویند بیع صبی، ولو مراهق باشد صحیح نیست. اما محقق اردبیلی میفرمایند چرا صحیح نباشد؟! صاحب حدائق میفرمایند:
أقول: لا يخفى ان ما ذكره و ان كان جيدا من حيث الاعتبار بالنظر الى ما عده من الافراد، الا انه بالنظر الى الاخبار لا يخلو من تطرق الإيراد. و ها أنا اذكر ما وصل الى من الاخبار الجارية في هذا المضمار.1
«أقول: لا يخفى ان ما ذكره و ان كان جيدا من حيث الاعتبار بالنظر الى ما عده من الافراد»؛ اعتبارا خوب است. «الا انه بالنظر الى الاخبار لا يخلو من تطرق الإيراد».
جلوترها راجع به کلمه اعتبار در عبارات فقها بحثی داشتیم. شاید هم وجه آن عبارت محقق اول بود. در باب وقت یک روایتی بود، محقق اول فرموده بودند این مخالف اعتبار است.
شاگرد: سال نود بود.
استاد: از آن جا سراغ این رفتیم اینکه میفرمایند مخالف اعتبار است، به چه معنا است. در کلمات مختلف پی جویی کردیم که منظور از اعتبار چیست. اینکه بگویند موافق اعتبار است، خیلی مئونه ندارد، اما اینکه یک فقیه یک روایت را رد کند به اینکه مخالف اعتبار است، اینجا بود که زمینه داشت برویم ببینیم مخالف اعتبار بودن به چه معنا است.
شاگرد: محصل فرمایشتان را بفرمایید.
استاد: محصَّل نزد محصِّل است. ما محصل نیستیم! مثل اینکه کاربردهای آن مختلف میشد. الآن جمعبندی بحث یادم نیست. آقا که فرمودند سال نود بوده، موید من بودند.
ایشان هم میفرمایند از حیث اعتبار خوب است اما از حیث اخبار و ادله ی خاصه ای که این اعتبار را به در کند، «لا يخلو من تطرق الإيراد».
ایشان پنج روایت فرمودهاند. به روایت اول اشاره کردم. میخواهم یک مروری روی روایات داشته باشیم و بعد برگردیم به فقه الحدیث آنها. آیا این روایاتی که ایشان آوردهاند رد آن حرف محقق هست یا نه؟ خب اگر رد حرف محقق شد که هیچ. اگر رد حرف او نشد، حالا باید ببینیم اعتباری که ایشان فرمودهاند تام است یا نه. این گام بعدی است. اول باید ببینیم این روایات، رد حرف محقق اردبیلی هست یا نه. روایت اول از کافی بود. آن را خواندیم. نکتهای که آن جا عرض کردم، این بود که امام علیهالسلام موضوع واقعی حکم را ابتدا گفتند. اگر راوی سؤال نکرده بود و ادامه نداده بود مطلب امام تام بود.
قلت له: متى يجب على الغلام ان يؤخذ بالحدود التامة و يقام عليه و يؤخذ بها؟ قال: إذا خرج عن اليتم فأدرك…2
جمعآوری واژههای به کار رفته برای تحقیق بحث خیلی خوب است. الآن در اینجا «غلام» آمده است. از چه سنی «غلام» میگویند؟ آیا به رضیع و شیرخواره «غلام» میگویند؟! در چه سنی به او «غلام» گفته میشود؟ واژه عرفی است. هم در کتب لغت میتوانید معنای لغوی برای آن پیدا کنید و هم در کاربردهای عرفی.
در مانحن فیه، «صبی»، «صغیر» و «طفل» را داریم. در فتاوای فقها این سه تا خیلی کاربرد دارد. «اطفال»، «صبی» که خیلی کاربرد دارد، و دیگری «صغیر». جلسه قبل عرض کردم که در مدعی میگویند باید او کامل باشد تا دعوای او نزد حاکم مسموع باشد. بعد فرمودند «فلایسمع الدعوی من الصبی». همان جا کلمه «صبی»، «مراهق»، «غلام» هم میتواند بیاید. میگویند تعلیق حکم به وصف است. خب مناسب بود که «صغیر» بگویند اما به صرف اینکه آن جا «صغیر» بگوییم و برای اذهان یک نحو اقناع باشد، بحث تمام نمیشود. بلکه باید برسیم. «صبی» و «صغیر» و «طفل». بعد در ذهنم آمد که حضرت فرمودند «خرج من الیتم». یتیم هم همین است؛ وقتی بالغ شد دیگر یتیم نیست. فقط یادم هست که وقتی در ذهنم «یتم» آمد و ردیف شد، گفتم این «یتم» هم پنجمی است. بعد با فاصلهای برگشتم و گفتم خب چهارمی آن چه شد؟ دیدم یادم نمی آمد. یا من اشتباه کرده بودم یا فراموش کرده بودم. اگر شما یادتان آمد بفرمایید. غیر از «غلام» است. کاربردهای زیادی در فقه هست؛ «صبی» و «صغیر» و «طفل» و «یتم»، پنجمی یادم نیست.
شاگرد: رضیع هم بود.
استاد: نه، رضیع که شیرخوارده است. ده-دوازده واژه را نوشته ام.
شاگرد: با «غلام» پنج تا میشود.
استاد: نه، غیر از «غلام» بود. مثلاً اصلاً مرسوم نیست که در شرایع بگویند «فلایصح من الغلام». اما «صبی» بسیار کاربرد دارد. در رده بعدی هم «طفل» و «صغیر» است. الآن برای دعوی میفرمایند «لایسمع من الصغیر». «طفل» هم که کاربرد دارد، «اذا بلغ الاطفال».
شاگرد: ممیز نبود؟
استاد: نه، همه اینها را آوردهام. ولی به نظرم چیز دیگری در ذهنم بود. «صبی» و «صغیر» و «طفل» و چهارمی بود. وقتی «یتم» را دیدم گفتم پنجمی است. یا من اشتباه میکنم یا اگر به ذهنم آمد بعداً عرض میکنم.
شاگرد2: مراد از یتم چیست؟
استاد: حالا میرسیم. آن چه که برای من خیلی جالب بود، تفاوت همین سه واژه پر کاربرد است. «صبی» و «طفل» و «صغیر». «صغیر» که نسبتاً معلوم است. «صغر» و «کبر» مربوط به ظاهر شکل و حجم و اندازه شیء است. مربوط به فیزیکی است. صغیر است یعنی جثه کوچکی دارد. کبیر است یعنی بزرگ شده است.
شاگرد: در مورد عمر هم صادق است.
استاد: عمر محسوس نیست. یکی از بحثهای خوب لغوی این است که خاستگاه اصلی لغت، جایی است که با حواس خمس درک شود. عمر با حواس خمس درک نمیشود. از قواعد فقه اللغه است. حالا سر برسد یا نه. البته گرایشی هم الآن هست و خیلی کتاب نوشته اند؛ اینکه هر لغتی را شما پیدا میکنید، خاستگاه اولیه اش به یکی از مشاعر خمس بر میگردد. با چشم ببینید، با گوش بشنوید، با دست لمس کنید. این پنج تا است که مشت پر کن است. مشموم هم مشت پر کن است. اصطلاح مشت پر کن به این معنا نیست که حتماً در مشت بیاید. وقتی هم شنید یک جور مشت پر کن است. یعنی داری میشنوید. میبینید و … . لذا آن چه که از «کبر» به چشم میآید، «کبر» هندسی و فیزیکی است. لذا بعد از اینکه «کبر» و «صغر» را از خاستگاه مشاعر خمس فهمید، آن وقت بالمجاز و استعاره مفهومی برای معانی هم به کار میبرند. خیلی هم کتاب برای استعاره مفهومی نوشته اند. این حرفها فی الجمله درست است و روی آن هم کار شده است. اما بالجمله هنوز خیلی کار دارد. بعد در سن هم میرود. سن هم ازدیاد پیدا میکند. کبر سن یعنی اگر سن او را در حرکت قطعیه ای در نظر بگیرید، مثل یک خطی است که وقتی ده ساله است، یک خط ده سانتی است. وقتی پنجساله است یک خط پنجسانت است. این خط نمایانگر آن زمانی است که غیر قار است. کم غیر قار را به محسوس قار تبدیل میکنید. خط میکشید و میگویید این عمرش پنج سال است و دیگری ده سال است. لذا او اکبر میشود و دیگری اصغر میشود. میگویید ببین خط عمرش پنج سانت است، لذا اصغر است. این از باب توسعه دادن است. علی ای حال «کبیر» و «صغیر» به این صورت است.
دو مورد دیگر قشنگ و یادداشت کردنی است. از جاهایی که مرحوم آقای مصطفوی در التحقیق، اشتقاق را در کار آوردهاند و ضابطه فصل معجمی ای که حسن جبل میگفت را آوردهاند، همینجا است. چون بناء ایشان در التحقیق این نبوده است. ولی در باب «طفل» و «صبی» این را اعمال کردهاند. خیلی هم جذاب است و ذهن را تحریک میکند تا آدم بهدنبال مطالب بعدی برود.
ایشان میگویند ما طبق لغویین در «صبو» آوردهایم اما میگویند مختار ما این است که «صبی» و «صبو» دو باب هستند که به هم بر نمی گردند. میفرمایند: «و الحق هو تفکیک مادته». یعنی ناقص واوی و ناقص یایی.
و التحقيق أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو التمايل مع الاشتهاء في ظاهر أو باطن. و هذا المفهوم الكلّي مشترك بين موادّ الصبّ و الصبأ و الصبو و الصوب، في مطلق التمايل. فَالصَّبُّ بالتشديد يدلّ على انحدار قهريّ و تمايل شديد، و الصَّبَأُ بالهمزة: يدلّ على خروج و تمايل بالاختيار. و الصَّبْوُ يدلّ على تمايل لطيف مع اشتهاء و عطوفة، بوجود حرف اللين. و إذا استبدلت الواو ياء: يدلّ على تمايل في نفس الشيء و انخفاض و ضعة.
فالمادّة من الواويّة ناقصة، ثمّ تتبدّل الواو ياء في بعض صيغها بمناسبة، كَالصَّبِيِّ فان أصله صبيو كفعيل، قلبت الواو ياء كما في الدعيّ بمناسبة الكسرة و الياء، و هكذا في الصبية و الصبيان و غيرهما. فَالصَّبِيُّ يطلق على مرحلة من السنين فيها ضعف و انخفاض طبيعيّ و تمايل الى غير ما يليق و يناسب له من اللغو و اللهو و اللعب، و هو متمايل عن فطرته الأصليّة الانسانيّة، و منخفض في الانحطاط و الانحراف.3
«و التحقيق أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو التمايل مع الاشتهاء في ظاهر أو باطن». «وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ»4؛ یعنی تمایل. خب صبی به چه معنا است؟ معنای قشنگی دارد. البته ایشان میفرمایند: «و هذا المفهوم الكلّي مشترك بين موادّ الصبّ و الصبأ و الصبو و الصوب، في مطلق التمايل. فَالصَّبُّ بالتشديد يدلّ على انحدار قهريّ و تمايل شديد»؛ میخواهید به سرعت بروید. «صب» ریختن است.
«و الصَّبَأُ بالهمزة: يدلّ على خروج و تمايل بالاختيار»؛ همزه میآید و اختیار را به «صبّ» اضافه میکند.
«و الصَّبْوُ يدلّ على تمايل لطيف مع اشتهاء و عطوفة، بوجود حرف اللين»؛ حرف لین، برای کلام لینت میآورد. در «صب» شدت هست. با شدت میریزد. در «صبأ»، همزه اختیار را میآورد، ولی «صبو» لین میآورد. پس «صبو» بهمعنای میل با لینت است.
«و إذا استبدلت الواو ياء: يدلّ على تمايل في نفس الشيء و انخفاض و ضعة»؛ میفرمایند همین واوی که لینت آورد، اگر این واو به یاء قلب شود، ضعة و انخفاض هم در آن میآید. اینها مطالبی است که در همه جا التحقیق نیست. اینها یادداشت کردنی است. شاید مجموعش پنجاه مورد نباشد. هر چه بیشتر شود ما از افادات علماء خوشحال میشویم، اما التحقیق که برای این نبوده است. ولی به مناسبتها اینجا یکی از جاهای خیلی جالب میشود. «صبّ»، «صبأ»، «صبو» و «صبی».
شاگرد: وقتی واو به یاء منقلب شد چه فرقی کرد؟
استاد: چون در کسره و یاء، انخفاض هست؛ در مقابل واو که در آن علو هست. اصلش حرف لین است و لینت در آن میآید. لینتی را واو آورد، اما اگر همان لینت را تلطیف کنید و خیلی پایین بیاورید، «صبی» میشود.
«فَالصَّبِيُّ يطلق على مرحلة من السنين فيها ضعف و انخفاض طبيعيّ و تمايل الى غير ما يليق و يناسب له من اللغو و اللهو و اللعب، و هو متمايل عن فطرته الأصليّة الانسانيّة، و منخفض في الانحطاط و الانحراف»؛ خب این یک معنای خوبی است. الآن «صبی» به چه معنا است؟ تا حالا میگفتیم بهمعنای صبی است! ایشان میگویند نه، صبی کسی است که به بازی میل دارد. مثلاً میگویند قدش بزرگ شده ولی هنوز دلش بچه است! صبی است یعنی مایل به لهو لعب است. مایل به چیزهایی است که با انسانیت جور نیست.
حاج آقا یک وقتی چیزی گفتند، فرمودند اینکه برای بچهها است! ایشان خندیدند و گفتند از این بچههای ریش سفید خیلی داریم! صباوت، تمایل به یک چیزی است که شأن او نیست. خلاف مروت هم همینطور است. خیلی معنای قشنگی است. البته اگر اصل «صبی» بهمعنای میل است، به بچهای که به دنیا میآید هم «صبی» میگویند، ولی چرا به او صبی میگویند؟ به این خاطر که وقتی به دنیا میآید، «یمیل الی امه». هیچ انس دیگری ندارد جز انس به کسی که از او استفاده کند و شیر بخورد. قبل از اینکه به فرمایش ایشان برسم، من میل در صبی را میفهمیدم که یعنی «یمیل الی انسه و مانوسه و امّه». اصلاً «امّ» یعنی مقصد. «یامّه الولد». امّ، مقصود و مقصد است. چرا؟ چون «یامّه الولد و یقصده الولد». شاید امام علیهالسلام هم در رساله اهلیلجه فرمودند. کسی بود که طرفدار حس گرائی بود. فرمودند بچه به دنیا میآید و بهدنبال سینه مادر میگردد، اگر حرف تو باشد که ما هیچ درکی نداریم مگر آن چه که ببینیم و مشاعر خمس درک کنند، این بچهای که آمده، هنوز مشاعرش فعال نبوده است؟! او از کجا میداند و دارد لبش را دور میگرداند و میبیند که خدا یک چیزی را برایش آماده کرده و باید بخورد؟! در این رساله امام علیهالسلام به طبیب هندی مثال زدند.
شاگرد: اینکه از فطرت انسانیش پایینتر است، می خواسته ضعة و پستی را بیان کند؟ میل به بازی ای که از فطرت انسان به دور است.
استاد: از فطرت اصلیه او به دور است.
شاگرد: می خواسته آن پستی را بیان کند که میل به بازی باشد، چرا از فطرت انسانی دور است؟
استاد: ایشان به این صورت معنا کردهاند. اما اینکه واقعاً این جور هست یا نه، باید ببینیم. چون مطالبی است که فکر علماء است. اینکه در فضای طلبگی میخوانیم، مناقشه کردن در آنها قدم به قدم ممکن است. مباحثه این است. ولی فرمایش ایشان این است. وقتی «صبی» میگویند، شما یک نحو انخفاض در آن میبینید. اما انخفاضی است که برای او خفض نیست. شاید ایشان هم میخواهند همینطور بگویند. یعنی میگویند انسان یک شأنی دارد که صبی هنوز به آن نرسیده است. «شیخ متصبی» یعنی خودش را پایین میآورد. «صبی یتشیخ» یعنی میخواهد خودش را از آن چیزی که هست بالاتر ببرد.
شاگرد: یعنی میل به اموری دارد که آن امور در مراحل انسانی پایین است.
استاد: بله. یعنی برای او خفض نیست.
شاگرد2: علت اینکه بعد به یاء قلب میشود… .
استاد: آخرش فرمودند:
ثمّ لا يخفى أنّ ذكر هذه المادّة في ذيل عنوان- الصَّبْوِ: قد كان تبعا لأهل اللغة، و الحقّ هو تفكيك المادّتين و ذكر الصبي تحت عنوان مستقلّ على مفهوم خاصّ كما ذكرنا.5
ولی خب «مفهوم خاص» نشد؛ یک مفهوم شبکهای درست کردند. «صب» و «صبأ» و «صبو» و «صبی» را فرمودند. بحث ایشان خیلی جالب بود. از این حیث که ذهن را برای سائر موارد فعال میکند.
پس وقتی «صبی» میگوییم، یعنی کسی که هنوز میل به لهو دارد.
اما «طفل» چطور است؟ این هم جالب است.
و التحقيق أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو نعومة في حداثة، سواء كانت في إنسان أو حيوان أو نبات أو شيء يفرض فيه تولّد و حداثة. و من أتمّ مصاديقه الوليد الصغير من الإنسان ما دام بدنه لطيفا ليّنا ناعما، و قد كثر استعماله فيه. و بهذا اللحاظ يطلق على المتولّد الناعم من الحيوان، و من النبات، بل و من الريح إذا حدثت و لطفت و لانت، و على امرأة بقيت لها من نعامة حداثتها و لطافة بدنها، و على نور أو ظلمة متولّدة رقيقة.فهذا هو الفارق بينه و بين الصبىّ و الصغير: فانّ الصبىّ يلاحظ فيه جهة التمايل و الحنّة. و الصغير يلاحظ فيه الصغارة. و بالنظر الى هذه القيود يطلق كلّ منها و يستعمل في مورد يناسبه.«وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا ...»، «مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا». 6
حرف ابن جنی در خصائص یادتان هست؟ اولین مثالی که ایشان زد «قول» بود. «وقل» و «قول» و «لقو» بود. خصائص کتاب مهمی است. ایشان هم در اینجا میگویند اگر «طفل» را نگاه کنید، غیر از اصل یابی در کتب لغت، هر سه حرفش با «لطف» و «لطیف» یکی است. چرا به «طفل» طفل میگویند؟ چون نه مربوط به میل او به چیزهای لهو و لعب میشود و نه مربوط به حجم او که صغیر و کبیر است میشود، بلکه مربوط به بدن او است که وقتی به دنیا میآید لطیف است. استخوانهای او مثل غضروف است. غضروف هایش مثل لحم است. لحمش مثل مایع است. بچه این قدر لطیف است. خب چرا به «طفل» طفل میگوییم؟ طفل یعنی جثه لطیفی دارد. خیلی جالب است. ایشان میفرمایند:
«هو نعومة في حداثة»؛ یک چیز نرم و نو باشد. اگر یک چیزی نرم و قدیمی و کهنه باشد، طفل نمیگویند. «سواء كانت في إنسان أو حيوان أو نبات أو شيء يفرض فيه تولّد و حداثة».
شاگرد: مورد چهارم «حداثه» نبود؟
استاد: نه، منظورم در فتاوا است. اگر شرایع و مختصر النافع را ببینید، کتب علامه و قواعد را ببینید، این ها را به کار می برند. منظورم در متن کتب فقهی است. «صبی» و «طفل» و «صغیر». «یتم» را که دیدم در ذهنم گفتم این پنجمی شد. با فاصله ای خواستم بنویسم در خاطرم نبود.
شاگرد: «یافع» نبود؟
استاد: «یافع» را هم یادداشت کرده ام. شاید اگر در کل شرایع به دنبال «یافع» بگردید، یک مورد نباشد. با این که در لغت هست. «فتی»، «شاب». چهارده مورد را یادداشت کرده ام. در فارسی هم همین طور است. کاربردهایش جالب است. در فارسی شیرخوار را به کار می برید. اما یک جا کودک می گوییم، یک جا کوچک می گوییم، یک جا خردسال می گوییم، یک جا بچه میگوییم. ببینید کاربردهای این ها خیلی فرق می کند. یعنی می گویید «فلانی بچه او است»، اما همان جا هم حاضر نیستید بگویید «کودک او است». کودکی یک قیدی دارد که برای بچه ده ساله حاضر نیستند بگویند کودک او است. در لغت مرز ندارد، ولی وقتی این ها را به کار می بریم کامل می فهمیم. کودک و شیرخواره و ... فرق می کند. «بچه» واژه ای است که خیلی نزدیک صبی است. بچه، یعنی هنوز به چیزهایی میل می کند که در شأن و قد و قواره او نیست. برای او زشت است ولی عملا می بینیم.
در خاطرم هست. پدری بود و بچه هایی داشت. بچه ها کاری کردند و میهمان از کار بچه های او دفاع کرد، گفت دعوایشان نکنید، بچه هستند! او گفت نه، خرچه هستند! سریع جوابی داد که میهمان از بچه های او دفاع نکند. او که می گفت بچه هستند یعنی در یک سنی هستند که مانعی ندارد این کارها از او سر بزند. خر، به معنای بزرگ است. مانعی ندارد. شاید نمی خواست معنای بد آن را بگوید. پدر واقعا این طور بود؛ موجه بود. شاید از همین ماده منظورش این بود که بچه نیستند و بزرگ شده اند.
ایشان می فرمایند:
«فهذا هو الفارق بينه و بين الصبىّ و الصغير: فانّ الصبىّ يلاحظ فيه جهة التمايل و الحنّة. و الصغير يلاحظ فيه الصغارة»؛ و الطفل یلاحظ فیه النعومه. ایشان بحث زیبایی دارند. می فرمایند:
«و بالنظر الى هذه القيود يطلق كلّ منها و يستعمل في مورد يناسبه»؛ یک جایی هست که می خواهیم لطافتش را بگوییم، می گوییم طفل. یک جا می خواهیم میلش به چیزهایی که شأنش نیست را بگوییم، می گوییم «صبی» است. ایشان شروع به مثال زدن می کنند. «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا ...»، «مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا». آن جا صباوت به کار می رود. میل هم جور واجور است. مانعی ندارد. این طور نیست که بگوییم دیگر نسبت به پیامبر نمی توانیم صبی بگوییم. قرار شد صبی، به خاطر نقص او نباشد. بلکه نقصی از سن متعارف کلی باشد. این جا نسبت به سن به کار می رود.
حاج آقا این حدیث را زیاد به کار می بردند. چون زیبا بود نقل می فرمودند. می گفتند حضرت عیسی ع گریه می کردند. سنشان هم کم بود. حضرت مریم گفتند چرا گریه را رها نمی کنی؟! گفتند من دلم درد می کند. داروی دل من هم در فلان قسمت بیابان، فلان گیاه است. اگر مثلا دم کرده آن را به عنوان دوا بخورم خوب می شوم. مادر هم با یک زحمتی رفتند و آن را پیدا کردند و آوردند و به صورت دوا در آوردند و گفتند حالا بیا بخور تا دیگر گریه و درد دل نداشته باشی. حضرت هم گفتند نمی خورم. وقتی لب زدند، دیگر نخوردند. در بحار7 هست. شاید از امام صادق ع باشد. گویا حضرت مریم به قول امروزی ها به تناقض و پارادوکس خورده بود! گفت عزیز من تو خودت به من گفتی. من این قدر راه رفته ام و برای تو آماده کرده ام و آوردم، حالا می گویی تلخ است و نمی خورم؟! اصلا حاضر نیستی بخوری! پس زحمت من چه می شود؟! یک جمله ای فرمودند که بعدا با آن کار دارم. حضرت فرمودند آن چه که گفتم برای دل درد من نافع است، از علم نبوتم بود. اما حالا که نمی خورم به خاطر صباوت من است. آخرش من طفل هستم. بچه نمی تواند دارو را به این صورت بخورد. می خواهم بگویم صباوت برای پیامبر نقص نیست. یعنی برای او نقص نیست. الان در شرائطی است که نمی تواند داروی تلخ بخورد.
شاگرد: به زور می دادند!
استاد: قدیم یک دارودان بود. خیلی زیاد بود. شاید یکی از چیزهایی که همراه جهزیه دخترها می دادند، دارودان بود. مثل ناودان بود. ظرف کوچکی بود به اندازه یک استکان کوچک. یک لوله بلندی مثل ناودان داشت. مادر بچه را می گرفت و از دور که بچه نتواند دست بزند، با لوله به او می داد. در آن دارو می ریختند تا بتوانند در حلق بچه کنند. دست های او هم زیر پای مادر بود تا نتواند تکان بخورد!
شاگرد2: همین مطلب برای امام هم هست؟
استاد: الان روایتی راجع به چهارده معصوم در ذهنم نیست.
شاگرد: بازی کردن آن ها هست.
شاگرد2: «ما للعب خلقنا».
استاد: آن برای وقتی بود که مناسبت داشت. برای امام کاظم ع دارد که «و هو یلعب». الان دو تا یادم هست. یکی برای امام کاظم ع هست.
شاگرد: برای امام جواد ع هم هست.
استاد: بله، حضرت بقیة الله عج هم دارد. پدر ایشان توپ را می انداختند که ایشان بیاورند. در روایت سعد هست. «کالاترجه» بود. همان جا که حضرت اترجه را می انداختند، سعد سوالی را که آن سنی در خراسان از او پرسیده بود یادش رفته بود. امام عسگری به او گفتند از پسرم بپرس. وقتی سوالات را پرسید گفت دیگر تمام شد و دفترش را بست. حالا چرا به سامرا رفته؟ اصلا برای آن حدیثی که سنی گفته بود رفته بود. خود سوال اصلی یادش رفته بود. وقتی سعد کتابش را بست، امام ع در همان سنی که اترجه می آوردند، فرمودند: سعد چرا سوال اصلی را که این مسافرت را به خاطر آن آمده ای نمی پرسی؟ گفت بله آقا. من یادم رفته بود. سوال چه بود؟ کسانی که شما منافق -شیخین- می دانید، در مکه جزء قبل الفتح هستند. در شدت ضعف اسلام مسلمان شده اند، آن وقت شما می گویید منافق هستند؟! یعنی در زمان ضعف که باید تو سری بخورند، نفاق معنا دارد؟! آن سنی این را به سعد گفت و سعد گیر افتاد. به قم نزد احمد بن اسحاق آمده بود. احمد بن اسحاق گفته بود بیا به سامرا برویم و خودت از اصل بپرس. وقتی سوالاتش را پرسید این سوال را یادش رفته بود. حضرت گفتند آن سوال را نپرسیدی. او هم گفت خب بفرمایید. حضرت هم بین نفاق خوف و نفاق طمعی تفکیک کردند. شواهد مفصلی هم از کتب خود اهل سنت دارد. جریانات مفصلی است که شاید در فدکیه هم گذاشتهام.
شاگرد: زمانی که امام به امامت می رسد، صباوتش حذف نمی شود؟
استاد: این جور که عقیده شیعه است، همان لحظه ای که روح قدسی امام ع به جنین تعلق می گیرد، سر سوزنی در حجاب این عوالم واقع نمیشوند. حجاب به معنای شئوناتی که خدا تقدیر آن ها می کند و در عوالم سیر می دهد، آن مانعی ندارد. آن سیر است. اما حجاب به معنای محجوب شدن و در ظلمت واقع شدن و فراموش کردن، نه. «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»8؛ حضرت آدم اولوا العزم نیستند. اوالو العزم از رسل درجه ای است که مربوط به پنج نفر است.
شاگرد: در روایتی که فرمودید معنای میل در صباوت هست؟ حضرت فرمودند دارو را به خاطر صباوت ترک می کردند.
استاد: میل به کاری دارند که افراد متعارف ندارند. خودش می گوید این دوای من است ولی بعد نخورند. این جا صباوتی است که ظهور کرده است. برای او در این شرائط نقص نیست. یعنی «نقص عن الخلقة الاصلیة». خلقت اصلی صبی در این شرائط این است. این مشکلی ندارد. برای او نقص است. ولو بالاترین کمالات هم از او ظهور کند. ظهور کمالات منافاتی با ظهور چیزی که مناسب شأن و سن او است ندارد. در روایت امام کاظم ع هم حضرت دنبالش فرمودند:
وَ رَوَى اَلْوَشَّاءُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ اَلْجَمَّالِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ صَاحِبِ هَذَا اَلْأَمْرِ فَقَالَ صَاحِبُ هَذَا اَلْأَمْرِ لاَ يَلْهُو وَ لاَ يَلْعَبُ فَأَقْبَلَ أَبُو اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ مَعَهُ بَهْمَةٌ لَهُ وَ هُوَ يَقُولُ لَهَا اُسْجُدِي لِرَبِّكِ فَأَخَذَهُ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ بِأَبِي وَ أُمِّي مَنْ لاَ يَلْهُو وَ لاَ يَلْعَبُ .9
حضرت با یک بزغاله ای بازی می کردند اما به بزغاله می گفتند «اسجدی». در دل او آمده بود که اهل البیت نباید بازی کنند، وقتی «اسجدی» را گفتند، حضرت فرمودند دیدی! این از آن هایی است که در خانه ما بازی می کند اما آن بازی ای که تو خیال می کنی نیست. لذا دنباله اش حضرت فرمودند: «بابی و امّی من لا یلهو و لایلعب».
شاگرد: این معنایی که شما می فرمایید با حرف صاد جور نیست. صاد در صبی و صغیر این معنا را نمی پذیرد.
استاد: آقای مصطفوی فرمودند «صب» ریختن است. در صاد، علو است و در باء الصاق است. وقتی «صب» به معنای ریختن باشد، چه بسا صاد می خواهد بگوید از بالا یک چیزی پایین می آید. صبی هم همین طور است. یعنی الان یک خلقت اصلیه ای دارد؛ «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ، ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ»10. «ثم» را بعدا می فرماید. البته غیر از تاویلاتی که برای منافقین صدر اول است، ظاهر آیه این جور است. لذا صبی یک علوی دارد که به سوی یاء می آید. یعنی به خاطر سنش به چیزهایی میل می کند که نسبت به احسن تقویم، مناسب او نیست.
شاگرد: حسن جبل صاد را غلظت و قوت می داند.
استاد: در صاد علو هم هست. استعلاء و اطباقی که در صاد هست، دلالت بر این مفهوم می تواند بکند. چهارشنبه راجع به «صمد» عرض کردم.
حالا کلمه «اشدّ» را هم بخوانم. مباحث ما لغوی شد ولی این بحث های لغوی برای آینده مطلب خیلی خوب است. در دو جای مجمع البیان هست.
اللغة؛ الأشد واحدها شد مثل الأشر في جمع شر و الأضر في جمع ضر و الشد القوة و هو استحكام قوة الشباب و السن كما أن شد النهار هو ارتفاعه.. و قيل هو جمع شدة مثل نعمة و أنعم و قال بعض البصريين الأشد واحد فيكون مثل الآنك11
«قال بعض البصريين الأشد واحد»؛ اشد جمع نیست. مثل «بلغ بلوغه»، «بلغ کماله». اشدّ اصلاً مفرد است. «فيكون مثل الآنك». این را این جا فرمودند. در سوره مبارکه یوسف ذیل آیه « وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»12 هم دارند. در آیه اول ظاهر مختارشان این بود که «الأشد واحدها شد». در آیه دوم می فرمایند:
و أشد جمع لا واحد له و قيل هو واحد و إن كان على وزن الجمع فهو مثل الآنك و هو الرصاص و قيل أنه جمع واحده شد كما أن واحد الأشر شر13
البته مفرد بودن «اشدّ» به ذهن می آید. در آیه دوم فرمودند جمعی است که واحد ندارد، ولی در آیه اول فرمودند واحد دارد. خود کلمه «اشدّ» و «شدّ» با «رشد» در اشتقاق کبیر همراه هستند. «شدّ» خیلی لغت مهمی در کاربردهایش است. «نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ»14. در این جا به گمانم کلمه «اسر» و «شدّ» معنای خوبی دارند. «شدّ» به معنای محکم کردن است اما نه محکم کردنی است که همین طور مثل سرب بگویند یک چیز محکم است. سرب خیلی محکم است، اما شدّ نیست. از شین و دال در «شدّ» استفاده می شود که باید چند چیز با هم یک نظام و هم بافته درست کنند اما بافت محکم. این «شدّ» می شود.
یکی از معانی خیلی عالی که برای «اسر» هست، «اسرة» است که به معنای خانواده است. «اسر» به معنای بافت است. «نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ»؛ این بافت انسانی را بافت مشدود و محکم قرار دادیم. «سَبْعًا شِدَادًا»15. این بافت محکم است. بافت محکم به چه معنا است؟ یعنی نمی توان آن را با کارد ببرند؟! نه. این منظور نیست. یعنی به قدری هماهنگ هستند؛ امروزه میگویند ارگانسیم؛ یعنی ترکیب عضوی در آن ها به قدری بالا است که شاید هیچ ذره ای در آن نباشد که با سائرین کمک نکند. از تعریف های زیبا برای ترکیب عضوی این است که همه دخیل هستند و همه با هم وابسته هستند. همان اندازه ای که قلب به مغز وابسته است، مغز به قلب وابسته است. همان اندازه ای که خون به قلب وابسته است، قلب هم به خون وابسته است. همان اندازه ای که مغز به کلیه وابسته است، کلیه به مغز وابسته است. «شددنا اسرهم»؛ آن بافت را بسیار مشدود و با استحکام قرار دادیم.
البته یک معنای قشنگی هم دارد؛ یکی از معانی «اسر» کمر است. عرب به کمر چه می گوید؟ منطقه، کمربند است. کمر خاصره است. «شددنا اسرهم» با این گفته مفسرین که «اسر» به معنای کمر است، احتمال دارد این آیه یکی از آیاتی باشد که بعدا مثل یک کرامتی برای قرآن جلوه کند. «نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ»؛ یک معنای «اسر» کل بدن ما است، یک معنای آن هم خصوص خاصره است. آن جا یک تشکیلاتی دارد. من از حافظه ام از مجمع گفتم. حالا شما هم ببینید.
شبیه آیه شریفه ای است که هدد آمد و گفت: «وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ»16. بعد قرآن کریم می گوید: برای خورشید سجده می کنید؟! خب چه چیزی بزرگ تر از خورشید داریم؟! بالاترین بت پرست ها خورشید پرست ها هستند. چون هر چه را پرستش کنند روی حساب ظاهر امر همه به خورشید بند هستند. آن وقت قرآن می خواهد بگوید به دنبال خورشید نروید. بگوید خالق شمس و ... خوب است. اما یک چیزی فرموده که بعدها می بینید صدایش در می آید. عرض کردم استفتائی به دفتر حاج آقا آمده بود که قرآن راجع به امواج الکترو مغناطیس حرفی دارد یا نه؟ این جا ببینید؛ وقتی می خواهد بگوید این شمسی که این قدر عظیم است را چرا سجده می کنید، میفرماید: «أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ»؛ «خبء» به چه معنا است؟ شما می خواهید بگویید خورشید سجده کردنی نیست! خدائی که «یخرج الخبء» است. یعنی فوری ذهن آن ها را جلو می برد؛ چون قرآن تا روز قیامت قرآن است. حالا ببینید خبء به چه معنا است. شاید جلوترها هم در مباحثه عرض کرده باشم. یکی از معانی زیبای خبء این است: جاریه ای که در خیمه است و گاهی سرش را بیرون می آورد و دوباره داخل می برد، میگویند این خبء است. یک عجائبی در معنای لغوی خبء هست. ما هنوز آن را به مخفی معنا می کنیم؛ «یخرج امرا مخفیا»! خب چطور خداوند امر مخفی را «یخرج فی السماوات و الارض»؟! خب آن امر مخفی در آسمان و زمین چیست؟ شما یک مصداق آن را بگویید؟ مثلا باران را می آورد. همه این ها مثال های خوبی است. اما یک «خبء»ای که هر چه علم پیشرفت میکند، در کنار ردع بشر از سجده بر شمس، می گوید سراغ خدایی بروید که «یخرج الخبء» است. وقتی لغتش را می بینید، می بینید دم و دستگاهی به پا می شود. در این جا هم می بینید «شددنا اسرهم» می فرمایند.
«اشدّ» هم یعنی کمال مترقب از شیء. پنج روایت در حدائق هست. من لغت های آن را بحث کردم، انشاءالله محتوای آن را هم فردا بحث می کنیم.
شاگرد: این که وجه اشدّ را احتلام معنا می کنند، با معنای لغوی چطور جور در می آید؟
استاد: الان احتلام کمال نیست؟! به رجولیت نرسیده؟! کاری که قبلا از او نمی آمد درست شده است. این که استیلاد داشته باشد و بچه درست کند کمال است. «اشدّ» کمال است و شئونات مختلفی دارد.
والحمد لله رب العالمین
کلید: معنای صاد، فقه اللغه، التحقیق فی کلمات القرآن، معنای صبی، معنای صبو، معنای صب، معنای صغیر، معنای طفل، معنای اشدّ، اعجاز قرآن، موافقت با اعتبار، مخالفت با اعتبار، خبء، اعجاز علمی قرآن،
1 الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة نویسنده : البحراني، الشيخ يوسف جلد : 18 صفحه : 369
2 همان
3 التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج6، ص: 189
4 یوسف 33
5 التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج6، ص: 190
6 التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج7، ص: 93
7 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج14، ص: 253
8 طه 115
9 الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد , جلد۲ , صفحه۲۱۹
10 التین 4 و 5
11 مجمع البيان في تفسير القرآن، ج4، ص: 592
12 یوسف 22
13 مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5، ص: 338
14 الانسان 28
15 النباء 12
16 النمل 24