بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۴-جلسات مباحثه فقه-فقه الضمانات

جلسه بعدفهرست جلسات مباحثه فقه--فهرست همه بحث‌ها--کتاب الضمان--هوش مصنوعیجلسه قبل

فهرست جلسات مباحثه فقه الضمانات

فقه الضمانات؛ جلسه 29 10/9/1404

بسم الله الرحمن الرحیم

نقد برداشت صاحب حدائق از روایات صبی ؛ تفکیک بین نفی جواز مطلق با مطلق الجواز

دیروز پنج حدیثی که مرحوم صاحب حدائق در رد محقق اردبیلی فرمودند را مرور کردیم. آن چه که حاصل عرض من شد، این بود: روایاتی که ایشان در رد محقق اردبیلی استفاده کردند، نمی‌تواند حرف ایشان را رد کند. چرا؟ چون فقه الحدیث روایات جواز امر صبی، جواز مطلق را نفی کرده بود. و حال این‌که صاحب حدائق از این روایات، نفی مطلق الجواز را استفاده کرده‌اند. لذا جلوتر هم عرض کردم مجبور شدند که به تقریب و تقریر نص، «بوجه من الوجوه» ضمیمه کنند. چون این در نص نبوده و ایشان ضمیمه کرده‌اند. این «بوجه من الوجوه» یعنی نفی مطلق الجواز. ایشان این‌طور استفاده کرده‌اند. و حال این‌که روایات جواز مطلق را نفی می‌کند. این خیلی اهمیت دارد؛ این‌که ایشان بخواهد استفاده خودشان -نفی مطلق الجواز- را کنند، با این‌که ادله فقط نفی جواز مطلق است. ولذا آن ادله رد محقق اردبیلی نخواهد شد. مخصوصاً با این‌که ایشان قبول کردند که توضیحات محقق موافق اعتبار است.

توضیح این عبارات، منجر شد به بحث از بلوغ و مباحث مرتبط با آن. در جلد بیست و ششم جواهر بحث‌های خیلی خوبی هست. تقریباً در جلسات متعددی از آن‌ها صحبت کردیم. دیروز هم فاهم خطاب را عرض کردم. بعد که مراجعه کردم، دیدم ما که فاهم خطاب را مطرح کردیم به مناسبت تصحیح نماز و صوم صبی ای بود که در حین روزه یا در حین صلات بالغ می‌شود. بحث ما در آن فضا بود، لذا گفتیم فاهم خطاب مقصود است. اما الآن که بحث ما مطلق است و در ضمانات و … است، فاهم خطاب به آن معنایی که آن جا محل بحث ما بود را باید توسعه بدهیم. یعنی بگوییم فاهم خطابی که آن جا گفتیم خودش یک مصداقی از کلی‌تری است که باید همه جا آن را بگوییم. چاره‌ای نداریم. بنابراین اگر موضوع احکام شرعی اشدّ است، اگر رشد است، چه کلی ای باید برای آن بگوییم؟ این سؤالی است که محل بحث ما است.

استدلال قیاسی تصحیح بیع صبی؛ کلام صاحب حدائق

قبل از بیان پاسخ، مطالبی را عرض کنم. ایشان فرمودند این روایات می‌گوید معامله صبی درست است، در آخر کار گفتند در بعض موارد در غیر معاملات، شارع به کار صبی اعتبار داده است؛ به وصیت مثال زدند. دیروز از کتب متاخرین اشاراتی شد. البته در عروه چهل حاشیه نگاه کردم، برای بعضی از مفتین زمان ما نسبت به قول مشهوری که می‌گویند وصیت صبی ده ساله نافذ است، خیلی صاف نبوده است، لذا بعضی از محشین، احتیاط و تفصیل داده‌اند. ولی علی ای حال حتی نسبت به خود عروه هم یک چیز مستقری در زمان ما است که مشهور بر این هستند که وصیت بچه ده ساله ممضی است.

بعد فرمودند این برای وصیت است، اگر بخواهید در بیع ببرید قیاس می‌شود. این در عبارت صاحب حدائق بود. صاحب جواهر نظیر این را در جای دیگری دارند. خب آیا قیاس می‌شود یا نه؟ شما فرمودید نباید قیاس کنیم. پس معامله صبی، مسلوب العباره است. اما آیا در جای دیگر مسلوب العباره هست یا نه؟ در وصایت مسلوب العباره هست یا نه؟ این سؤال خوبی است.

تفاوت فضای کلاس فقه با فضای روایات در بلوغ صبی

فقه این جور است؛ مسائل خیلی مناسب را در جای نامناسب پیدا می‌کنید. خیلی عجیب است. مناسب‌ترین مطلب است اما درجایی‌که احتمال نمی‌دهید. اگر بخواهید با تناسب ها جلو بروید آن را پیدا نمی‌کنید؛ یک دفعه بخورد می‌کنید. یکی از آن‌ها همین‌جا است. ممکن نیست فقه مدون نشود، اما اگر مدون شود هم این مشکلات پیش می‌آید. شما می‌گویید ما میخ این را در فقه کوبیده‌ایم که سن پانزده سال مذهب است، خیلی خب. حتی مرحوم فیض در مفاتیح فرمودند که ممکن است بلوغ مراتب داشته باشد؛ مثلاً نسبت به عبادات مراتب قائل شده‌اند؛ مرحوم وحید بهبهانی به‌شدت وارد شدند و حرف ایشان را رد کردند که مبادا در فقه احتمالش بیاید که بلوغ نسبی باشد و مراتب داشته باشد. آن جا گفتند نزد شیعه معلوم است که پانزده سال است. وحید در استدلال خیلی قوی بودند. فرموده‌اند پانزده سالی که نزد طائفه معلوم است را کنار بگذاریم؟! به نظرم در آن جا فرمودند فروعات فقه شافعی در غالب موارد مثل شیعه است؛ چون شافعی هم به پانزده سال قائل است، شیعه هم به پانزده سال قائل است. اما حنفیه و مالکی هجده و نوزده را ذکر می‌کنند. خیلی است! بچه که قریب بیست سالگی است، آن‌ها می‌گویند هنوز بالغ نیست! قبلش مراهق می‌شود. کسی که هجده سال، هفده سالش هست را شما بخواهید مراهق حساب کنید و احکام آن را بر او بار کنید.

لذا صاحب سرائر هم که فرمودند معلوم است که مذهب این است، دیروز عرض کردم نمی‌خواهم اصل پانزده سال ایشان را بگویم. فضایی که بر کلاس و استدلال فقهی حاکم است، غیر از فضای بیرونی ای است که عرف شیعه داشتند و دارند و خواهند داشت. شاید فضای بحث تابعش باشد. علی ای حال اهل‌سنت این‌طور هستند.

استدلال قیاسی پذیرش اسلام مراهق؛ بیان صاحب جواهر

در چنین فضایی مرحوم صاحب جواهر در کتاب کفارات مطلبی دارند. آن چه که مقصود من است، این است: گاهی به‌خاطر نیاز تدوین شده اما گاهی به جاهایی برخورد می‌کنیم که در آن برخورد می‌بینیم که گویا خلاف ارتکاز کل مسلمانان است. این چیز کمی نیست. معلوم می‌شود که این تدوین به چیزهای دیگری نیاز دارد. باید کار شود که چطور می‌شود این تدوین به اینجا می‌رسد. داشتم قیاس را می‌گفتم. صاحب جواهر هم قیاس را می‌گویند.

ولو أسلم المراهق المميز لم يحكم بإسلامه لإطلاق ما دل على سلب عبارته مؤيدا بما سمعته من النصوص التي ذكرناها للإسكافي المشتملة على اعتبار البلوغ لتحقق الايمان ، ولكن مع ذلك قال المصنف على تردد ولعله لاعتبار عبارته في الوصية وغيرها مما تقدم سابقا ، والإسلام أولى منها بذلك. فيه أنه لا يخرج عن القياس الممنوع عندنا ….1

«ولو أسلم المراهق المميز»؛ اگر مراهق ممیز اسلام آورد، قبول هست یا نه؟ «لم يحكم بإسلامه». خب شما که در فضای ذهن و مذهب جلو می‌روید، آیا میخ این را واقعاً شارع کوبیده است؟ یعنی برای شارع کاری داشت؟ دیروز عرض کردم برای شارع کاری نداشت که بگوید هر کسی متولد شد تاریخ را یادداشت کنید. دیروز اگر کردم که این فرع را پیدا کنیم. شاید در خود این فرع اشعار به این باشد؛ صبی در حین صلات بالغ می‌شود، آیا نمازی که تمام می‌کند صحیح است یا باید اعاده کند؟ در حین صلات که نمی‌تواند به انباتی که تدریجی است اکتفاء کند. نمی‌تواند به احتلام اکتفاء کند. نمازش باطل می‌شود. تنها راهی که فقها دارند تا فرض کنند اگر صبی در حین نماز بالغ شد، سن است. این کاشف از این است که تلفیقی حساب کرده‌اند، نه کل روز. اگر معیار کل روز بود که در کدام نمازش می‌خواست در حین نماز به بلوغ برسد؟! از لحظه طلوع فجر آن روز با او است. دیگر در حین صلات بالغ نمی‌شد.

شاگرد: نماز قضاء و نماز آیات.

استاد: این خوب است. مثلاً بین طلوع فجر استحبابا دارد نماز آیات می‌خواند، یا نماز قضا می‌خواند. ولی ظاهراً فرض آن‌ها در مطلق فریضه بود. و لذا «ما دام الوقت» را مطرح کردند. علی ای حال در روزه روشن است. در بقیه هم ممکن است.

مفاسد موضوعیت یافتن سن در بلوغ؛ عدم سماع دعوای صبی

حالا اگر شارع می‌خواست در شریعت اسلامیه میخ پانزده سال و بلوغ غیر موضوع واقعی را در غیر طریق استصحاب، بکوبد که برایش کاری نداشت. اما شارع این کار را نکرده است. الآن مالکی و حنفی ها هجده سال را می‌گویند. شیعه هم پانزده سال را می‌گویند، اما با این اختلافاتی که در ادله با این گستردگی هست. خب ما چطور به شارع نسبت بدهیم که مذهب و شرع این است؟! یعنی عدم مطلق جواز را چطور نسبت بدهیم؟ بعداً هم فوری می‌گوییم که قیاس است.

شاگرد: دیروز فرمودید که این کار مفاسدی دارد.

استاد: مفاسد زیادی هست. اگر شارع میخش را می کوبید که تا بچه پانزده سالش نشده، اصلاً شخصیت حقوقی ندارد و مسلوب العباره است؛ کاصوات البهائم است؛ کاری نداشت که میخش را بکوبد. شما مواردش را یادداشت کنید. یکی از اجلی الموارد همینی بود که از عروه خواندیم. در عروه طبق فتوای مشهور گفتند تا صبی بالغ نشده، «لم یسمع دعواه»؛ حق ندارد نزد قاضی برود و بگوید کسی من را زده است. سید صاحب عروه، این فقیه بزرگ در جوابش فرمودند این خلاف عمومات حکم به عدل است. او مظلوم واقع شده، ولی شما می‌گویید چون بالغ نیستی مظلوم باش! ما چه کار داریم! از اینجا معلوم می‌شود که اگر شارع میخ آن را کوبیده بود این لوازم را داشت. مدام باید استثناء می‌زد. این مگر ممکن است؟! بچه‌ای که در کار می‌آید، تا زمانی‌که کودک است، چیزی حالیش نیست؛ به‌طور مطلق غیر ممیز است.

رشد، عامل فعال شدن حقوقی صبی

خب آن جا احکام حقوقی دارد، اما خودش در حقوق نقش فعال ندارد. کاراکتر می‌گوییم. کار، که همان کار است. «اکتر» هم که انجام است. واژه‌ای است که می‌تواند خیلی پرمعنا باشد. چون کاربرد جهانی دارد عرض می‌کنم.

چه زمانی است که یک بچه بعد از شیرخوارگی و عدم تمییز مطلق، وارد فضایی می‌شود که می‌تواند در حقوق یک کارکتر باشد؟ این خیلی دقیق و جالب است. شارع به وسیله این منبع و ادله شرعیه این فضا را باز گذاشته که نزد من شارع موضوع «اشدّ» است. موضوع رشد است.

سفیه و کاشفیت آن از عدم رشد

حالا بعداً عرض می‌کنم که در ذهن من این احتمال هست: ما که دو شرط بلوغ و رشد داریم، اصلاً در کلاس دو شرط شده است. نزد شارع یک موضوع بیشتر نداریم که آن هم رشد است. لذا وقتی می‌گوییم به آن سن، بالغ شده، می‌گویید هنوز صبر کن؛ اگر سفیه باشد نافذ نیست. «سفیه» یعنی آن موضوعی که برای من موضوع است، با سن هنوز نیامده است. سن آمد -چون ناچاریم که سن را دخالت بدهیم- اما چرا «الا ان یکون سفیها»؟ چون وقتی سفاهت هست، آن موضوعی که من در فقه وحقوق و تشریع موضوع قراردادم در اینجا نیست. شما با استصحاب عدم تکلیف، عدم بلوغ گفتید دیگر پانزده سال خوب است. با تعیین سن پانزده استصحاب عدم قطع می‌شود. خب سفیه به چه معنا است؟ می‌گوید این استصحاب نمی‌تواند قاطع باشد. در استصحاب باید شک کنیم. وقتی شک کردیم دیگر با پانزده سال استصحاب عدم می‌رود. ولی در سفیه قطع داریم که هنوز رشد نیامده است. وقتی قاطع هستیم که رشد نیامده، استصحاب کنیم؟! استصحاب عدم رشد را ادامه دهیم؟! پس سفیه و … استثناء نیست. استثناء سفیه کاشف از این است که قطع داریم بعد از پانزده سال هنوز آن چه که موضوع شرع است، هنوز نیامده است. پس پانزده سال چه کاره بود؟ پانزده سال خیلی کاره است، اما نه این‌که موضوع باشد؛ اگر خود شارع می‌خواست آن را موضوع کند که برای او کاری نداشت. اما نکرد. چرا نکرد؟

اولین جایش سماع دعوی است. اگر شارع این کار را می‌کرد، صبی مظلوم واقع می‌شد. کما این‌که فتوا بود «لایسمع». اما شارع این کار را نکرده است. ما طبق ضوابط کلاس به شارع نسبت می‌دهیم که «لم یسمع دعواه».

شاگرد: ولایت پدر و حاکم شرع را به این عنوان قرار می‌دهد که مظلوم واقع نشود. یعنی شارع مانع دعوا نشده است. ولو «لم یسمع دعواه» ولی ولایت پدر یا حاکم هست.

استاد: اگر ما بدانیم و دلیل روشنی داشته باشیم که شارع فرموده «لم یسمع دعواه» ما مشکلی نداریم. بگوییم شارع که فرموده «لم یسمع»، نمی‌گذارد مظلوم واقع شود. راه کارهایی که شما فرمودید وانواعی دارد، مطرح هست. حالا جایی هست که پدرش وفات کرده و کسی را هم ندارد. الآن در جایی است که مجبور است خودش نزد حاکم برود. همان جا می‌گویید الحاکم ولیّ من لا ولیّ له. آن جا هم خود حاکم متصدی می‌شود و از باب ولایت بر او دعوا می‌کند. مدعی العموم که می‌گویند، این هم مدعی الخصوص است، از باب ولایت عمومی. این‌ها راهکارها است.

شاگرد: پس مفسده نیست.

استاد: ببینید بحث ما سر این است که شارع این کار را کرده یا نکرده. اگر کرده بود، این راهکار بود. اما صحبت سر این است که طبق ضوابط کلی عدم فایده داشتن عبارت صبی، می‌گوییم «لم یسمع دعواه». علاوه که وقتی از او حق دعوی را گرفتید، بعداً در جریان کار می‌بینید وقتی می‌خواهید چیزهای دیگری را برای او تأمین کنید، به مشکل می‌خورید. به خلاف این‌که شما اصل را بر این قرار بدهید. بله، جایی که خود شارع کرده و از نظر فقهی واضح باشد، مشکلی نیست. چون شارع فکر همه این‌ها را کرده است. اما غیر از این است که ما با اخذ به اطلاق این‌طور بگوییم. یکی از مواردش همین کلام صاحب جواهر است. ایشان هم می‌گویند قیاس است.

رد اسلام مراهق و ارتکاز متدینین

بحث ما این بود: «لو اسلم المراهق»؛ مراهق اسلام آورد، خب از او قبول می‌کنید یا نه؟ شخصی است نزدیک پانزده سالگی است. یا وارد پانزده سال شده و پانزده سالش کامل نشده است. او اسلام می‌آورد، از او قبول می‌کنید یا نه؟ ارتکاز متدینین را ببینید. اینجا ایشان می‌گویند «لم یحکم باسلامه»؛ یعنی مسلمان نیست. چرا؟

«لإطلاق ما دل على سلب عبارته»؛ ببینید داریم اخذ به اطلاق می‌کنیم. اخذ به اطلاق ضوابط خودش را دارد. نمی‌توانیم بگوییم شارع چنین فرموده است. شما دارید از باب اخذ به اطلاق می‌گویید «لم یحکم باسلامه»، نه از باب این‌که مسلّم است که شارع به اسلامش حکم نکرده است، ما هم تابع باشیم. تا می‌گویند از باب اطلاق است، نگاه می‌کنیم که مقدمات حکمت در این اطلاق تام هست یا نیست. در اینجا اخذ به این اطلاق جایز هست یا نیست. این استدلال می‌شود. و الا وقتی ثابت شد، آقایانی که طبق این استدلال جلو می‌روند، تا آخر مجبور هستند سر برسانند که مظلوم واقع نشود. مشکلی هم ندارد. فقه از این حیث خیلی گسترده است. ولو از بعض اعاظم متاخرین نقل شده است. نمی‌دانم این نقل درست هست یا نه. یادم نیست از چه کسی شنیده‌ام. فرموده بودند کجا می‌گویند اسلام بن‌بست ندارد، در بحث‌های فقهی ما که به بن‌بست رسیدیم! همان لحظه‌ای که من این را شنیدم، به ذهنم آمد که اسلام بن‌بست ندارد. شما در تدوین کلاسیک و مختار و مبانی اجتهادی خودتان، برای خودتان بن‌بست درست کرده‌اید. بعد با این مبانی می‌گوییم بن‌بست شد! بن بست نشد. شما برگردید و ببینید. الآن هم یک اطلاق گیری می‌کنید و می‌گویید کجا بن‌بست نیست؟! بن‌بست هست. خب یک اطلاق گیری ای که بن‌بست درست می‌کند، شما می‌توانید این اطلاق گیری را به شارع نسبت بدهید؟! باید برگردید.

خب حالا قیاسی که ایشان فرموده‌اند را ببینید. فرموده‌اند: اگر مراهق اسلام بیاورد، «لم یحکم باسلامه، لاطلاق ما دل علی سلب عبارته». گفت صبی چه مراهق و چه غیر مراهق مسلوب العباره است؛ کاصوات البهائم! خب حالا می‌خواهد اسلام بیاورد؟! چه اسلامی؟!

شاگرد: خب الآن اسلام می‌آورد و دو دقیقه بعد کفر می‌گوید. مسلوب العباره یعنی به عبارتش اعتباری نیست.

استاد: خب حالا دیروز که تکلیف نبود قبول نکردیم، فردا که پانزده سالش تمام می‌شود، آن وقت این اشکال شما وارد نیست! مراهق به چه معنا است؟!

شاگرد: مسلوب العباره یعنی به عبارتش اعتباری نیست و به آن پایبند نیست.

استاد: فردا هم نیست! مسلوب العباره است، تعبدا؟!

شاگرد: مقابل مسلوب العباره قرار شد، موثوق العباره باشد.

استاد: البته همین‌جا خود ایشان عبارتی دارند که معادل همان موثوق است.

کلمه «موثوق العباره» و «اعتبار العبارة» در صبی

«ولكن مع ذلك قال المصنف على تردد»؛ ببینید چقدر جالب است. این‌که اسلام او قبول نیست، محقق اول می‌گویند «علی تردد». معلوم نیست بگوییم اسلام مراهق قبول نیست. صاحب جواهر از دست ایشان ناراحت می‌شوند و می‌گویند اینجا دیگر جای تردید نیست. شما می‌خواهید بگویید اسلام بچه مراهق قبول است؟! ببینید ضوابط کلاس چه می‌کند؟! محقق می‌گویند «لکن مع ذلک » که مسلوب العباره است، ایشان می‌گویند «علی تردد».

«ولعله لاعتبار عبارته»؛ آن جا موثوق العباره بود، اینجا اعتبار است. عبارت مراهق معتبر است. «في الوصية وغيرها»؛ ما یک جا داریم که شارع فرموده وصیت ده ساله قبول است. خود صاحب جواهر هم به‌شدت مدافع آن هستند و می‌گویند وصیت ده ساله قبول است.

شاگرد: «غیره» مثل چه؟

استاد: مثلاً عتق. یا بسم الله در ذبیحه.

تنافی پذیرش وصیة صبی و تعبیر «کاصوات البهائم»، در کلام صاحب جواهر

«و فيه أنه لا يخرج عن القياس الممنوع عندنا»؛ صبی مسلوب العباره است، شما می‌گویید در وصیت معتبر است، ایشان می‌گویند می‌خواهید قیاس کنید؟! مطلقاً مسلوب العباره است، و در وصیت دلیل داریم. خب اگر بخواهید دلیلی که در وصیت داریم، بالمشابهه در اسلام هم جاری کنید، قیاس می‌شود. در اینجا به ذهنم آمد، خب شما که می‌گویید صبی مسلوب العباره است، تعبدا می‌گویید؟! اگر تعبدی است، خب اینجا می‌گویید تخصیص زده شده است. شارع فرموده من تو را مسلوب العباره می‌دانم تعبدا، مگر در وصیت که مسلوب العباره نیستی، تخصیصاً. خب اگر به این صورت است، چطور می‌فرمایید «کاصوات البهائم»؟! تشبیه شما به‌عنوان فقیه، غلط می‌شود. چرا؟ چون در اصوات البهائم تخصیص معنا ندارد. می‌گوییم صبی مسلوب العباره است، شما می‌گویید «الا فی الوصیة». یعنی صبی ای که صوتش کصوت البهیمة بود، در وصیت می‌گوییم کصوت البهیمة نیست! خب در صوت بهیمة که تعبد نمی‌آید. بهیمة، بهیمة است. می‌گوییم صوت بهیمة در اینجا مسلوب است، ولی در آن جا صوت بهیمة نیست!

شاگرد: تشبیه ایشان به این خاطر است که بگویند در شریعت چطور برای بهیمة حکمی نیست، برای صبی هم نیست.

استاد: نمی‌دانم در کدام مباحثه بود؛ آن آقا به شیخ انصاری اشکال می‌کردند، دیگری می‌گفتند صبر کن اگر خود شیخ اینجا بود می‌دیدی چطور جوابت را می‌داد! حالا من هم حرفی ندارم؛ اگر صاحب جواهر اینجا بودند ما جرأت نمی کردیم حرف بزنیم. ولی خلاصه حالا که ایشان نیستند ما حرفمان را بزنیم. شما می‌گویید «کاصوات البهائم» اما بعد می‌گویید قیاس شد؟! یعنی در وصیت دلیل داریم که از اصوات البهائم نیست. خب اگر تشبیه است، و تشبیه درست حقوقی است، تخصیص در آن معنا ندارد. شما نمی‌توانید بگویید چیزی که مسلوب العباره است، کصوت البهیمة است، اما در اینجا دلیل داریم که «کصوت البهیمة» نیست! می‌گویند تخصیص در عقلیات معنا ندارد. تخصیص در تعبدیات است. بله، اگر می‌خواهید این فضا را باز کنید، پس تشبیه شما تشبیهی است که فضا را می‌بندد. لذا اگر می‌خواهید فضا باز باشد، آن تشبیه را کنار بگذارید و بیایید تا ببینیم موضوع چیست. این اول الکلام است. آیا در وصیت صبی، در اسلام صبی، شارع دو موضوع رشد قرار داده است؟ گفته من یک رشدی در وصیت دارم. آن هم تازه صریحاً می‌گویند رشد نیست. می‌گویند دلیل خاص داریم که وصیت او نافذ است ولی بالغ نیست.

از چیزهای جالب، فرمایش خود صاحب حدائق است. این ها نکات طلبگی است که عرض می‌کنم.

کلام فیض در انواع بلوغ

شاگرد: رشد می‌تواند تشکیکی باشد. برای هر کدام رشد جدایی تعیین شود. یعنی رشد او فعلاً در حدی است که فقط وصیت او پذیرفته شود.

استاد: نه، آن مانعی ندارد. ولی باید طوری باشد که ضوابط محفوظ بماند. همه سعی ما این است. صاحب حدائق نسبت به فرمایش فیض که می‌گویند می‌تواند مراتب باشد، می‌گویند «فیه بعد».

تدافع اخبار سن در کلام صاحب حدائق

صاحب حدائق در کتاب الحجر خیلی طول و تفصیل نداده‌اند. فرموده‌اند من مطالب را در کتاب الصوم گفته ام. جالب است که ایشان ابتدا با حرف فیض موافقت نمی‌کنند. وقتی ایشان روایات را می‌آورند، مثل ایشان که بنائشان بر جمع‌آوری است، می‌گویند:

أقول: لا يخفى ما بين هذه الأخبار من التدافع في تعيين البلوغ بالسن بالنسبة إلى الغلام. و قد وردت أيضا أخبار في باب الوصايات و العتق دالة على صحة وصية ابن عشر سنين و عتقه و صدقته مع رشده و تمييزه. و جعلها صاحب المفاتيح دالة على البلوغ بالنسبة الى هذه الأشياء و جعل البلوغ مراتب باعتبار التكليفات. و الظاهر بعده فإنه ليس في شيء منها ما يشير الى حصول البلوغ بذلك فضلا عن التصريح به و لا صرح بذلك أحد من أصحابنا، و الظاهر منها إنما هو إرادة بيان رفع الحجر عنه في أمور خاصة متى كان مميزا و ان لم يكن بالغا.2

«أقول: لا يخفى ما بين هذه الأخبار»؛ یعنی اخبار سن. «من التدافع في تعيين البلوغ بالسن بالنسبة إلى الغلام». یعنی اظهار عجز می‌کنند؛ تدافع دارند و نمی‌توانیم کاری کنیم.

«و قد وردت أيضا أخبار في باب الوصايات و العتق دالة على صحة وصية ابن عشر سنين و عتقه و صدقته مع رشده و تمييزه»؛ این را هم توضیح می‌دهند.

«و جعلها صاحب المفاتيح دالة على البلوغ بالنسبة الى هذه الأشياء»؛ یعنی وقتی ده ساله شد، نسبت به وصیت بالغ است. اما نسبت به نماز بالغ نیست. «و جعل البلوغ مراتب باعتبار التكليفات».

«و الظاهر بعده فإنه ليس في شيء منها ما يشير الى حصول البلوغ»؛ می‌گویند اگر وصیت کند، وصیت او قبول است. اما کجا نص گفته نزد من شارع بالغ هم شده؟! ببینید چطور رد می‌کنند.

تفکیک اخبار سن در عبادات و معاملات توسط صاحب حدائق

خودشان صفحه بعدی یک جمعی نزدیک به همین می‌گویند:

و لا يبعد عندي في الجمع بين الأخبار المذكورة حمل ما دل على البلوغ بخمس عشرة على الحدود و المعاملات كما هو مقتضى سياق رواية حمران و حمل ما دل على ما دون ذلك على العبادات، و يحتمل خروج بعضها مخرج التقية إلا انه لا يحضرني الآن مذهب العامة في هذه المسألة. و كيف كان فالمسألة لا تخلو من شوب الاشكال3

ببینید ایشان بلوغ را دو تا کرده‌اند. فیض فرمودند در وصیت قبول است، چون استثناء شده است، اما در غیرش همان است. اما ایشان اصل بلوغ را تنویع کردند. در نهایت احتمال تقیه هم داده‌اند.

شاگرد: ایشان طبق روایت رفتار کرده‌اند. روی حساب سن عبادات را جدا کردند. ولی در وصیت به‌عنوان سن نیست.

استاد: یعنی می‌خواهید بگویید فرمایش ایشان با فیض فرق می‌کند. من هم همین را گفتم. ولی علی ای حال دو تا کردند. اشکالی که ایشان به فیض داشتند این بود: در وصیت تصریح نبود که بالغ است. اما چون در این روایات مسأله بلوغ بود و این تدافع عظیم بود، مسأله مشکل است.

تعبیر «او» در روایات سن و نقد وحید بهبهانی

جالب بیان وحید است. گفتم وحید قوی برخورد می‌کند؛ در چند روایت مهم باب سن، خود امام علیه‌السلام «او» می‌آورند. «ثلاثة عشر او اربعة عشر»، «اربعة عشر او خمسة عشر». آیا در یک امر منظمی که شارع می‌گوید…؛ البته یک وقت راوی است که تردید می‌کند، ولی در اینجا اصلاً تردید از راوی نیست. دو روایت مهم هست. خود امام می‌فرمایند «او». گوینده و صاحب کلام وقتی «او» می‌آورد، یعنی من فی الجمله برای اغراض موردی به‌دنبال نظم هستم؛ نه بالجمله. اگر به‌دنبال بالجمله بودم، غیر از مفاسدی که عرض کردم، در همین اسلام المراهق باید بگویید اسلام او قبول نیست. وقتی خود شارع «او» می‌آورد، این «او» به چه معنا است؟ «او» یعنی بفهم وقتی ما می‌گوییم سیزده یا چهارده، نمی‌خواهم نظم بالجمله بدهم. اصلاً در صدد آن نیستم. وحید در اینجا همین روایتی که «او» دارد را می‌گویند معنا ندارد به این‌ها عمل کنیم. یعنی با یک قاطعیتی با اجماع و سائر امور بیرونی، این تردیدها و استظهارها را در رد فیض کنار می‌گذارند.

شاگرد: با پذیرش این‌که در روایات «او» گفته اند، و با پذیرش این‌که این‌ها برای موضوع «اشدّ» اماراتی هستند، می‌توانیم رنگ تعبد آن را کم‌رنگ کنیم و بگوییم اماراتی هم که بیان شده، «اشدّ»ای که در آن زمان بوده متناسب با آن زمان بوده است. مثلاً برای دختر گفته اند تا نه سالگی به دختر دخول نشود و بعد از نه سالگی می‌شود. حالا بگوییم این اماره ای برای «اشدّ» دختران عرب آن زمان بوده است. اما وقتی الآن دختران را نگاه می‌کنیم، نوعاً این اماره صحیحی برای «اشدّ» آن‌ها نیست. حتی یک قدم جلوتر برویم و خصوصیات این دختران را به هوش مصنوعی بدهیم و روی حساب احتمالات یک سن را به ما بدهد که یک اماره دقیق‌تری باشد که نوعاً آن اماره قاطع استصحاب باشد.

استاد: راجع به سن دختر و نه سالگی، جلسات متعددی رفت‌وبرگشت کردیم. یادم هست که آقایانی بودند با این بیانی که شما داشتید، اصرار داشتند «اشدّ» را به بقاع مختلف مکانی و زمانی معنا کنند. این‌که در آن جلسات حاصلش چه شد، باید دوباره نگاه کنم. چون جلسات متعدد بود. در ذهنم این است: این‌طور که شما گفتید ذهن من معیت نکرد.

شاگرد: وقتی خود شارع «اشدّ» را داده و حدهایی که زده محکم نیست و خودش «او» می‌آورد، چطور در ذهن شما هم تعبد پر رنگ می‌شود و هم اماریت فی الجمله باشد؟

توسعه در موضوعیت فاهم خطاب در بلوغ؛ تشخیص غرض مناسب

استاد: برای توسعه فاهم خطاب عرض کنم؛ صبی یک عنصر فعال در نقش حقوقی نیست، چه زمانی از او قبول می‌کنیم؟ اینجا ما یک تعریف کلی داریم؛ نسبت به نظام فقه، قرار شد تقنین و فقه و جهت‌دهی حامل‌های ارزش و ایصال به غرض باشد. در هر مقامی ما یک غرض بالفعل داریم. آن عاملی که بتواند این غرض را تشخیص بدهد و در صدد تحصیل غرض بر بیاید؛ یعنی بتواند حامل‌های ارزش را تشخیص بدهد و این غرض را تحصیل کند. شارع اسم این را رشد گذاشته است. خیلی هم تعریف روشنی دارد.

شاگرد: چیزهایی که نیازمند امور جنسی است، چطور؟

استاد: الآن تمام آن‌ها را می‌بینید. پس به جای فاهم خطاب که تنها راجع به عبادات بود، فاهم خطاب یک صغری است؛ یک شعبه‌ای از این کلی است: در فضای حقوق قبل از عدم تمییز مطلق، اصلاً احکام حقوقی داشت، اما نقش فعال در حقوق نداشت؛ عامل حقوقی نبود، اما حالا چه زمانی عامل حقوقی است؟ آن وقتی که در هر مقامی غرض مناسب آن مقام را تشخیص بدهد و بتواند آن غرض را تحصیل کند. قدرت این را داشته باشد.

طولیت در بلوغ صبی

این بیانی که الآن عرض کردم، تناسب تام با آن طولیتی دارد که مدام تکرار می‌کنم. یعنی شارع هیچ کجا چیزی را قیچی نمی‌کند، درحالی‌که در آن مقام عاملی داریم که غرض آن مقام را تشخیص می‌دهد و می‌تواند غرض آن مقام را حکیمانه تحصیل کند. شارع نمی‌گوید من قبول ندارم؛ چون تو مسلوب العباره هستی! اصلاً این‌طور نیست. شما باید از شارع دلیل بیاورید.

روایات دیروز چقدر جالب بود! شارع می‌گوید موضوع احکام رشد است. رشد به چه معنا است؟ یعنی وقتی در مقام قرار می‌گیرد، سر در می‌آورد که الآن در اینجا به چه چیزی نیاز داریم، چه کار باید کنیم تا این غرض بیاید.

شاگرد: نسبی می‌شود.

استاد: مسأله نسبیت نیست. نسبیت وقتی است که شما سراغ جواز مطلق بروید. درحالی‌که ما سراغ مطلق الجواز می‌رویم. مطلق الجوازی که با طولیت حکم تناسب دارد.

پذیرش بیع صبی با دو «اذن ولی» و «تمییز» توسط محقق اردبیلی و لوازم آن

محقق اردبیلی بعد از این‌که ادله را رد کردند، چه کار کردند؟ فرمودند معامله صبی درست است، اما زمانی‌که ولیّ اذن بدهد و تمییز تام هم باشد. خب شما می‌گویید ولیّ اذن بدهد، اما اگر ولیّ اذن مطلق بدهد و بگوید عزیزم بازار برو و هر کاری خواستی بکن؟! یا نه، معامله خاص را اذن بدهد؟! کدام یک از این‌ها است؟ شما تعیین نکرده‌اید. اگر ولیّ اجازه بدهد و او هم کارش را انجام بدهد، قبول هست یا نه؟ می‌فرمایید تمییز تام باشد، خب چه کسی تمییز تام را تشخیص بدهد؟! شما چیزی را در کار آورده‌اید که فضا را به هم زده‌اید. و حال این‌که ما می‌خواهیم بگوییم اذن ولیّ کاره ای نیست. بلکه اذن ولیّ مکمل است. صبی ای که شما می‌گویید از خود پدر بهتر می‌فهمد، بعد دوباره قید می‌زنید که صبر کنید تا پدر بیاید؟! خودتان می‌گویید از پدر بهتر می‌فهمد، بعد می‌گویید صبر کن تا پدر بیاید! خودتان می‌گویید پدر نافهمی است، ولی بعد می‌گویید باید بیاید! علاوه که اگر مسلوب العباره بود و ادله را قبول نکردید، شرطیت اذن ولیّ را از کجا آوردید؟! از کجا به شارع نسبت می‌دهید؟! می‌گویید من ادله مسلوب العباره و بطلان بیع الصبی را رد کردم، حالا می‌خواهم قبول کنم و بگویم اذن ولی باشد، خب باید دلیل بیاورید. اگر شما آن‌ها را رد کردید، باید برای اشتراط اذن ولیّ هم دلیل جدید بیاورید. خب شما چه کار کردید؟ زمانی‌که دیدید اوضاع به هم می‌ریزد، اذن ولیّ را از اعتبارات آوردید. درحالی‌که دلیلی نبود تا شما با استناد به آن بگویید باید اذن ولیّ باشد. اما با این بیانی که من عرض می‌کنم، صبی ای که شما گفتید می‌تواند کار انجام بدهد، به‌طور مطلق مسلوب العباره نیست. اگر در یک مقامی غرض آن مقام را فهمید، تمام است.

وکالت صبی در صرف انشاء عقد؛ نقضی بر محقق اردبیلی

حالا ببینید عرض آن مقام چقدر ظریف می‌شود. سؤال؛ صبی می‌تواند معامله انجام بدهد؟ می‌گویید نه. صلاح مال خودش را نمی‌تواند بفهمد. سؤال دوم؛ صبی ای که مراهق است می‌تواند وکیل شود و صیغه بیع دیگری را بخواند؟ نمی‌تواند. مسلوب العباره است. حتی وکالتا نمی‌تواند. مشهور می‌گویند صبی نمی‌تواند از طرف دیگری اجراء صیغه عقد بیع کند. چون می‌خواهد وکیل شود، باید کار او را انجام دهد، ولی نمی‌تواند.

شاگرد:…

استاد: این‌که کسی در بحث تفصیل بدهد، کاری به آن نداریم. در اطلاقی که مشهور گفته بودند، طبق نظر مشهور می‌تواند وکیل شود یا نه؟ نمی‌تواند. خب حالا سؤال ما این است: الآن شما می‌گویید مصالح معامله را نمی‌تواند تشخیص دهد. در مقامی که فقط می‌خواهد عبارت «بعتُ» را بگوید؛ چون مراهق است می‌فهمد و لذا می‌خواهد وکیل شود و اجراء کند، اینجا چرا جایز نباشد؟! می‌گوییم مسلوب العبارة است! اما با این توضیحی که من عرض کردم حتی اگر بگویید این صبی در معامله جدی برای مال خودش رشد ندارد، اما در مقام وکیل شدن برای اجرای صیغه رشد دارد.

بلوغ جنسی صبی و روح تدبیر منزل

شاگرد: این بیان بیشتر برای امور معاملی است، اما نسبت به رشد جنسی او چه می‌فرمایید؟

استاد: نسبت به رشد جنسی، در آن مباحثه یک قیدی را عرض کردم. الآن بلوغ جنسی و بلوغ اجتماعی می‌گویند، آن جا من بین این دو یک واسطه ای عرض کردم. در ادله ای که ما داریم…؛ لذا دیروز در روایت گفتم که در کنار بلوغ «تزوجّت» آمده؛ گفتم وقتی صبی بالغ می‌شود فقط این نیست که بتواند بچه دار شود. بلکه وقتی خدای متعال تکوینا او را به بلوغ جنسی می‌رساند، یک رشدی همراهش به او می‌دهد که در او انگیزه‌های سرپرستی یک حامل داشته باشد. به حیوانات هم مثال زدم. گفتم حیواناتی هستند که وقتی آن مایع را احبال کرد، پی کارش می‌رود. آن ماده هست و بچه پروری. به خلاف انسان که مدنی الطبع است؛ اساش خانواده است. «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا»4. وقتی بالغ جنسی می‌شود اصلاً یک روح مدیریت خانواده -نه مدیریت اجتماعی- و بلوغ تدبیر منزل هم در او می‌آید.

جامعیت کلمه «اشدّ» در مراتب بلوغ

شاگرد: الآن جامع چه شد؟ با مدیریت کردن و فهمیدن اغراض، آن «اشدّ» جامع موارد نیست و حتماً نیازمند یک ضمیمه است. همه موارد را پوشش نمی‌دهد. فقط معاملات را پوشش می‌دهد.

استاد: پوشش می‌دهد. می‌خواستم از مجمع البیان بخوانم. در «اشدّ» اقوال را مطرح می‌کنند، تا چهل سال را می‌گویند. شما چه تصوری از «اشدّ» دارید که چهل سال را می‌گویید؟! پس معلوم می‌شود حتی طبق نقل هایی که مفسرین دارند، از منظر عرفی در رشد و اشدّ نسبیت هست. ما بعداً بدون این‌که این موضوع را عوض کنیم، باید نسبیت را برداریم.

دیروز صفحه هفدهم جواهر را گفتم. ایشان در این صفحه از حرف قبلی خود یک برگشتی دارند. می‌گویند سن به این صورت نیست.

شاگرد2: در بحث بلوغ ادله اثباتی سر رسید؟

استاد: برای مقصودی که من داشتم بله. آن مقصود جمع‌بندی آن ادله است. نه این‌که بگوییم تدافع دارند و گیر هستیم. اگر بخواهیم همه ادله را ببینیم، این‌طور نیست. دیروز عرض کردم که می‌گویند خلاف اجماع است، خب چرا خلاف الاجماع باشد؟! اگر مجموع را نگاه کنید، اجماع حیثی است. وقتی اجماع را تحلیل درستی کردید روایت ابن راشد هم خلاف اجماع نخواهد بود.

شاگرد: با این حساب بلوغ را هم می‌توان جلو انداخت؟ چون یک حالت تمیرینی دارد. مثلاً در پنج سالگی با بچه کار کنند و او را به سن بلوغ برسانند؟

استاد: با تربیت کردن، رشدی که قوه هست را در زمینه‌هایی به فعلیت برسانند و بتوانند احکامش را بار کنند؛ دلیل داریم که نمی‌شود؟

شاگرد: نمی‌دانم.

شاگرد2: در روایت هست اگر می‌خواهی بچه عاقل شود به بازار بفرست.

استاد: بله.

تعابیر مختلف از موضوع بلوغ

شاگرد: در روایات چند موضوع داشتیم؛ خروج از یتم بود، اشدّ بود و رشد بود. ادرک هم بود. کدام یک از این‌ها است؟

استاد: چون موضوع یک امر معنایی و مطلب غیر زبانی است، مانعی ندارد که همه الفاظ به آن موضوع اشاره کنند. پس این‌ها الفاظی می‌شوند که ولو از حیث لغوی مترادف نباشند، ولی در مدلول تصدیقی جدی خود که گوینده کلام اراده کرده، فلش همه آن‌ها به همان موضوع واحد است.

شاگرد: از کجا در بیاوریم که موضوع واحد است؟

استاد: وقتی مجموع ادله را در نظر می‌گیریم، می‌گوییم آن‌ها این را می‌گوید.

والحمد لله رب العالمین

کلید: بلوغ الصبی، اشدّ، معامله صبی، مسلوب العباره، مراهق، اصوات البهائم، رشد، رشد صبی، قیاس،

1 جواهر الكلام نویسنده : النجفي الجواهري، الشيخ محمد حسن جلد : 33 صفحه : 203

2 الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة نویسنده : البحراني، الشيخ يوسف جلد : 13 صفحه : 184

3 همان

4 الروم 21







****************
ارسال شده توسط:
م.د

بسم الله الرحمن الرحیم

در بحث بلوغ بعد از قبول این مطلب که بلوغ رسیدن به اشد است و برای آن علاماتی در شریعت ذکر شده، و خود آن علامات بلوغ نیست، مطالبی مورد استفهام است:

1. «اشد» که مد نظر شارع بوده و علامات متعددی برای آن بیان شده چیست؟

دو مطلب در کلاس مطرح شد:

فاهم خطاب بودن

1. قبلا این بحث بیان شده بود که خطابات مخصوص به بالغین نیست بلکه شامل هر کس که فاهم خطاب باشد می شود بنابراین افرادی مانند نوزاد را شامل نمی شود. اگر این مطلب صحیح باشد، آیا می توان گفت آن موضوع که امارات بلوغ برایش بیان می شود، فاهم خطاب بودن است؟ یا منظور این بوده که همان فاهمین خطاب بالغین هستند؟

2. فاهم خطاب بودن امری است که فی الجمله قابل تمرین و تقویت است. آیا بلوغ امری است که می توان آن را با تمرین جلو انداخت؟

3. صبی ممیز فاهم خطاب است ولی در شریعت حداقل در برخی امور، بالغ محسوب نمی شود. این مطلب چگونه توضیح داده می شود؟ چگونه فاهم خطاب بودن جامع مفهومی برای همه مصادیق است؟

قدرت مدریت عرصه ای که بلوغ در آن شرط است

نقد:

در این جا قابلیت تقویت بسیار روشن تر است. آیا خلاف ارتکاز متشرعه نیست که بگوییم کسی را با تمرین بلوغش را جلو بیاندازیم؟( البته ممکن است در اموری مثل ذبح و وصیت و معاملات ملتزم بشویم و ارتکاز را در مورد اموری بدانیم که بحث بلوغ جنسی هم در آن دخیل است)


2. آن معنای اشد هرچه باشد، طبیعی است که در موضوعات مختلف، تحققش متفاوت است.

( نگاه مرحوم فیض : هر موضوعی بلوغ متناسب با خود را داشته باشد.)

حال نحوه صحیح مدیریت امتثال در خارج چگونه است؟

در این جا چند سوال مطرح می شود:

الف) آیا به حدود و اماراتی که بیان شده، تعبد وجود دارد؟ مثلا اگر برای دخول بر دختر( بلوغ جنسی)، 9 سال قرار داده شده و ما احتمال خصوصیتی در مورد دختران عرب آن عصر قائل شدیم که زنانگی آن ها زودتر نسبت به دختران این عصر ظهور می کرده، می توانیم بگوییم این اماره برای آن زمان است و الان دیگر آن موضوع را نمی رساند و نمی تواند قاطع استصحاب باشد.

اگر گفته شود خود شارع که در برخی موارد مثلا 13 سال را بیان کرده به جهت اختلاف مکلفین در این امور است و این حد را بیان کرده تا اماره ای باشد برای کسانی که زنانگی آن ها در آن سن ظهور می کند.

در این صورت تعبد به این حدود به چه نحو است؟ اگر نسل دختران در یک عصر به گونه ای شد که به طور متعارف حدود 16 سال (که در روایات نیامده)، زنانگی آن ها ظهور کند آیا می توانیم بگوییم حدود مطرح شده در روایات شامل آن ها نیست؟ اگر این گونه باشد نقض غرض از بیان حد و قطع استصحاب نیست؟( البته برای دختران زمان صدور کفایت می کند. کلام در خاتمیت اسلام و مدیریت امتثال به گونه ای که تا قیامت بتواند بشر را مدیریت کند، می باشد) آیا می توان از ظرفیت هوش مصنوعی استفاده کرد و خصوصیات اشد در امور جنسی را بیان کرد و خصوصیات دختران آن نسل را هم برای او ذکر کرد و یک عدد دقیق را به عنوان سن نوعی و قاطع استصحاب قرار داد؟ اگر بحث اماریت مطرح باشد، (همان طور که امروزه قبله نما اماره دقیقی است که سابقا نبوده ولی به آن اخذ می شود)، ایا می توان در هر عصر این امارات را تدقیق کرد آیا فارقی وجود دارد؟ (همین مطلب را می توان تا شخصی کردن امارات هم پیش برد لکن فعلا بحث در تعیین حد نوعی است)

ب) این فرض که عرصه های مختلف بلوغ، متفاوت است مقتضی این است که حد زمانی هم که برای آن قرار داده می شود، متفاوت باشد. مثلا در وصیت آن بلوغ اشدی که نیاز دارد، نوعا تا 10 سالگی محقق می شود و لذا حد آن 10 قرار داده شده ولی بلوغ جنسی متفاوت می شود و مثلا نوعا تا قبل 15 سالگی محقق می شده و حد آن 15 قرار داده شده. آیا این ظرفیت وجود دارد که حدود را به لحاظ اعدادی که در روایات ذکر شده برای عرصه های مختلف استخراج کرد؟ و حتی مانند سوالی که در مورد قبل پرسیده شد، این اعداد را با توجه به ظرفیت هوش مصنوعی در زمان های مختلف تغییر داد به این نحو که اشد را در عرصه های مختلف برای او تعریف کنی و خصوصیات نسل مورد نظر را هم به او بدهی تا بر اساس حساب احتمالات عدد نوعی را به عنوان سن متعارف بیان کند؟

ج) یک بحث در مورد ماست که الان نگاهی به مجموع روایات وارده در شریعت می اندازیم و این گونه جمع می کنیم که مثلا شارع حدود را برای ظروف مختلف گفته.

شارع و ائمه، افراد در عصر خود را چگونه مدیریت می کردند؟ مثلا روایتی که امام فرموده اند در 8 سال امرش جائز می شود و فرائض واجب می شود، برای شخصی که امارات دیگر را نشنیده به چه نحو مدیریت امتثال می کند؟

آیا در همه موارد می گوییم قرینه شخصی بوده که به ما نرسیده و این اماره ای که امام فرموده متناسب با او بوده؟















جلسه بعدفهرست جلسات مباحثه فقه--فهرست همه بحث‌ها--کتاب الضمان--هوش مصنوعیجلسه قبل