ضعف مردم؛ عامل افراد القرائة
شاگرد: به زمان خود حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله برویم. روایتی بود که دو نفر نزد حضرت رفتند و حضرت فرمودند هر دو قرائت را من گفته ام. معلوم میشود که در زمان خود اصحاب هم به این صورت جا نیافتاده.
استاد: بله، تاریخ اینها روشن است. اساساً این تعدد در مدینه نمود پیدا کرد. خود هشامی که عمر یقه او را گرفت از کسانی است که متأخر اسلام آورده است. یعنی وقتی که این ظهور کرد هنوز خود این صحابه نمیدانستند که آنها در وادی افراد القرائه قرآن را یاد گرفتهاند.
شاگرد: درواقع این سؤال بیشتر سؤال کلامی است. چرا در همینجا مطرح است. یک کتابی که قرار است مثل قرآن باشد و مسلمانان به این صورت به آن اهتمام داشته باشند چرا از همان اول نباید این اهتمام باشد که همه بفهمند این قرائات مختلف است؟
استاد: فهمیدن اینکه قرائات مختلف است، بهخاطر ضعف مردم است. یعنی قرآن طوری که واقعیتش هست و تعدد قرائات دارد، مردم عوام تاب جمع بین اینها را ندارند. یعنی ذهن توحدگرا است. آن هم ذهن عرف عام. میگویند این سخن خدا است، آن را بخوان و یاد بگیر. همین را یاد میگیرد و بعد هم بر آن مواظبت میکند. اینکه این سخن خدا حرف دیگری دارد، یعنی در همین موطن کلمات او وجوه دیگری دارد –چون تدوین تکوین است- که میتوان آنها را خواند، سنگین است. به عبارت دیگر چون امر سنگین است کمکم القاء میشود. هر امری که بر مخاطب سنگین است تدریجاً القاء میشود. «إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما[1]»، «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوه[2]». معروف است. در اینجا هم تسهیل است. تا الی الآن هم همینطور است. «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن[3]»؛ تیسر همانی بود که انجام میدادند. «فلیقرأ کل رجل منکم کما علّم». این برای شروع کار است. به نحوی نبود که همه را جمع کنند. حتی من بالاترش را میگویم. حیف است که نگویم. تا زمان ابن جزری؛ شرح حال خودش را در کتاب نوشته است. در مقدمه منجد المقرئین است. میگوید من سیزده ساله که بودم حافظ کل بودم. میگوید زیر شانزده یا هفده سالگی هفت قرائت را افرادا دیدم. هنوز شازده، هفده ساله بوده که قرائات سبع را افرادا یاد گرفته. افرادا یعنی چه؟ یعنی اول اصل قرآن را یاد گرفته، یک چیز سادهای که در مکتب یاد گرفته تا اصل قرآن بیاید. بعد میگوید بهصورت جدا افرادا شروع کردم. یعنی یک ختمی که نزد استاد میکردم تنها روایت حفص بود. فقط روایت ابن شعبه بود.فقط روایت قنبل بود، فقط روایت سوسی بود. تا آخر میرفتم. وقتی کل قرائات سبع را زیر شانزده سالگی افرادا دیدم، بعد رفتم مضمّنا تعلیم گرفتم. یعنی یک قرائت را محور قرار میدادیم اما افراد نمی کردیم. ضمن آن میگفتیم که این قرائت این است و دیگری آن است. شرح حال ابن جزری خیلی جالب است.
[1]البقره ٢١٩
[2]المائده90
[3]المزمل٢٠
بدون نظر