رفتن به محتوای اصلی

مفاد جلسه اول

تعدد قرائات؛ جلسه: 1   27/7/1400

بسم الله الرحمان الرحيم

خلاصه‌ای از مطالب گذشته

متهم کردن شیعه به قبول تحریف قرآن

در جلساتی که مشغول بودیم بعضی از قسمت‌های کتاب فصل الخطاب مرحوم محدث نوری را می‌خواندیم. فصل الخطاب سه مقدمه دارد و دو باب. باب اول ادله اثباتیه است و باب دوم جواب ادله دیگران است. العاشر، دلیل دهم باب اول برای اثبات مطلوب خودشان است. تا جایی که در خاطرم هست مرحوم نوری در دو جا با صاحب مجمع البیان –امین الاسلام طبرسی- در افتادند و خواستند از فرمایش ایشان جواب بدهند.

قبلاً هم من چندبار می‌خواستم به مباحثه مجمع البیان و تفسیر سوره ق برگردم اما نگذاشتند. گفتند این ادامه پیدا کند. شروع آن هم از آیه «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيد[1]» بود که بحث تحریف قرآن پیش آمد. مسائلی که امروزه شیعه به‌شدت مورد حمله است. هر شبکه‌ای علیه شیعه دهن باز می‌کند اولین کلمه‌ای که می‌گویند این است که این‌ها قائل به تحریف قرآن هستند؛ این شمشیر تیز. مبادی بحث خلأهای تحقیق علمی دارد. لذا آن‌ها به این صورت تند تند جلو می‌روند. مفصل عرض کرده بودم؛ آن‌ها پانزده قرن است که کار کرده‌اند. اما در شیعه به جهاتی که صحبت شد کاری نشده است. و لذا این شمشیر تیز را امروزه دارند و دهن باز می‌کنند و این‌ها را می‌گویند. به‌خاطر این هم ما سراغ این بحث رفتیم و چه مطالب خوبی برای مثل منی که طلبه درس نخوان بودیم و به شنیدنی ها اکتفاء کرده بودیم روشن شد. هر چه پیشرفتیم مطالبی کالشمس فی رابعة النهار خیلی واضح بود ولی خب می‌دیدیم جایش خالی بوده و الآن هم باید تکرار شود تا این‌که این مطالب نزد هر کسی بیاید. با ملاحظه این‌ها حرف بزنیم.

لزوم بررسی تعدد قرائات در ذیل جوهره قرآن

 در این مسیر مباحث متعددی پیش آمد. چیزی که در ابتدای بحث من تأکید داشتم این بود: به‌طور جزمی هم عرض کردم. گفتم من خیالم می‌رسد و ممکن نیست مباحث تحریف قرآن و روایاتی که در این باب بسیار زیاد است، سر برسد. ممکن نیست این مباحث به‌طور اطمینان بخش و قانع‌کننده سر برسد مگر این‌که همراه با بحث تحریف روایات و آیات و مطالبی که راجع به جوهره قرآن کریم است بحث شود. ما ببینیم این همه روایات که می‌گویند قرآن به این صورت است و …، قرآن چیست که این همه روایات راجع به آن هست. ما این مسیر را رفتیم. جلسات متعددی راجع به این‌که قرآن چیست جلو رفتیم. ریخت آن همین کلام متعارف بشر است که همه می‌گویند؟! «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْر[2]»؛ همین میسر بودنش کافی است؟! یا نه، «یسّرنا القرآن»؟! «في‏ كِتابٍ مَكْنُون‏[3]»، بعد «یسّرنا». این مطلب خیلی مهمی بود. بعد از این‌ها به نکات خیلی مهمی رسیدیم. یکی از آن‌ها نکته‌ای بود که بعداً دیدیم به‌عنوان نظریه سعید بن علاقة ابو فاختة بود که ایشان در مورد حروف مقطعه گفته بودند.

رفتار عملی شیعه و تعدد قرائات

مطالب بعدی در ذیل دو حدیث شریف در کافی شریف پیش آمد که ابتدا در مباحثه ما به‌عنوان محتملات بود. بعد هر چه جلو رفتیم به شواهد و مستندات بسیار روشنی دست پیدا کردیم که خیلی خیلی مهم بود. گویا هر کسی در بلاد شیعه محشور باشد تناقض در گفتار و رفتار را می‌بیند. در کتاب‌ها و در مطالب یک جور اما در رفتارها جور دیگر. این تناقض و عدم توافق یک چیزی است. اما از کنار آن رد می‌شود. به‌صورتی‌که من عرض کردم در فضای بحث علمی گفتار بر کردار غلبه پیدا می‌کند. کار توجیه‌پذیر است و به‌گونه‌ای آن را توجیه می‌کنیم. اما گفتار به این صورت است که در فضای علمی حرف می‌زند. اما در مباحثاتی که جلو رفتیم گفتیم اتفاقا بر عکس است؛ ما از کار عملی و بیرونی که شیعه دارد برای توضیح و تحلیل و بررسی آن گفتاری که دارند استفاده می‌کنیم. در این مباحثه ما این کار برعکس را انجام دادیم. مثال‌های آن هم بود. یکی از آن‌ها را هم آقا فرمودند و من هم چندبار در مباحثه از ایشان گفته ام.

شما ببینید بچه‌های شیعه که به زیارت می‌روند تا مراجع شیعه، کدام یک هستند که در بلاد شیعه عمری از او رفته باشد اما زیارت آل یاسین نخوانده باشد؟!

شاگرد: در بندر دیّر استان بوشهر برخی از بچه‌ها هستند که زیارت آل یاسین را صدها بار خوانده‌اند.

استاد: بله، نوعاً به این صورت است. علی ای حال منظور من این است که زیارت معروفی است. از بزرگان علماء شیعه کسی را سراغ دارید که عمری از او رفته باشد اما این زیارت را نخوانده باشد؟! می‌خواند و هیچ مشکلی هم ندارد. منظور من عمل و رفتار او در خارج است. در توقیعی که جناب حمیری نقل کرده‌اند و در احتجاج آمده می‌فرمایند: «إِذَا أَرَدْتُمُ التَّوَجُّهَ بِنَا إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْنَا فَقُولُوا كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سَلَامٌ عَلَى آلِ يس ...[4]». در مفاتیح هم هست. می‌خوانند و هیچ مشکلی هم ندارند. کسی که این زیارت را می‌خواند با این شروع «فَقُولُوا كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سَلَامٌ عَلَى آلِ يس» می‌خواند. همین شخص عمری است که قرآن خوانده است. چقدر ختم قرآن کرده؟! چقدر قرآن خوانده؟! یک بار خوانده «سلام علی آل یس»؟! نه، تماماً خوانده «سلام علی الیاسین». در تمام عمر خود که این همه ختم قرآن کرده، یک بار نخوانده «سلام علی آل یاسین»، بلکه همیشه «سلام علی الیاسین» خوانده، اما در زیارت می‌خواند «فَقُولُوا كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سَلَامٌ عَلَى آلِ يس».

بعد می‌گوییم خب این زیارت چه شد؟ می‌بینیم نیمه غرب آفریقا؛ الجزائر و تونس؛ قرائتشان قرائت نافع است. قرائت مدنی است. اگر به رادیوی آن‌ها گوش دهید، می‌بینید می‌خوانند «سلام علی آل یس». نوارهای آن‌ها هم در اینترنت فراوان است. قرائی که به قرائت نافع و مدنی در غرب آفریقا می‌خوانند. اول که این را می‌گویند آدم می‌ماند من که یک عمر «الیاسین» خوانده‌ام. چطور می‌گویند «فَقُولُوا كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سَلَامٌ عَلَى آلِ يس»؟! خدا که به این صورت نفرموده؟! بلکه «الیاسین» فرموده‌اند. آدم می‌ماند که چه بگوید. رفتارش به این صورت بوده که با اطمینان زیارت آل یاسین را می خوانده اما گفتارش می‌گوید روایات حسابی داریم و علماء از قرن یازدهم به این طرف در کتاب‌ها همین‌طور گفته اند که «انما القرآن حرف واحد نزل من عند واحد». خب حالا اگر حرف واحد است پس کدام یک از آن‌ها درست است؟! شما که یک عمر «الیاسین» خواندید؟! «آل یاسین» است یا «الیاسین»؟ این به‌خوبی باز نشد. مباحثه ما که پیش رفت این‌طور توافق های گفتاری و رفتاری خیلی واضح شد. برای من طلبه که الآن خدمت شما هستم تقریباً نزدیک نود و هشت درصد واضح است. شاید هم به صد در صد عرفی برسد که مبادی این بحث‌ها واضح شده. لذا این بحث برای ما که بحث خیلی خوبی بوده. الحمدلله!

آن چیزی را که فصل الخطاب فرموده بودند برای خلاصه بندی بحث یک مطلب تازه‌ای دیدم آن را هم نوشتم و همین دیروز یک صفحه‌ای را در فدکیه اضافه کردم. گفتم این‌ها را بگویم چون تازه به ذهنم آمده است. البته سن من به‌گونه‌ای است که قبلاً کارهای علمی شده اما یادم می‌رود. دوباره که به ذهنم می‌آید خیال می‌کنم تازه است. حالا شما که حافظه تان خوب است ممکن است بگویید قبلاً این‌ها را کار کرده‌ایم. من که در ذهنم نبود یک صفحه ایجاد کردم و روی آن کار طلبگی انجام دادم.

اجماع جمهور مجتهدین بر تواتر قرائات تا قرن یازدهم

ببینید در کافی شریف دو حدیث است که این حدیث سرلوحه فرمایشات علماء است. از قرن یازدهم به این طرف هم کتابی را که ببینید در رد قول قبلی این‌ها را می‌آورند. در مقدمه مجمع البیان و مقدمه تبیان اشاره‌ای به آن بود که قبلاً صحبتش را کردیم. آن بحث خاص خودش را دارد. اما این‌که در رد یک عالم شیعی بر عالم شیعی دیگر…؛ مقدمه مجمع و تبیان یک نحو جواب دادن از عامه است. مقابل عامه می‌گوید که ما این روایات را داریم. اما از قرن یازدهم به این طرف –ما قبل از آن پیدا نکردیم- اول کتابی که پیدا کردیم از مرحوم سید نعمت الله جزائری بود و بعد شارح وافیه و همین‌طور در کتاب‌های بعدی آمده است؛ الآن هم که به وفور گویا واضح شده که این دو روایت در کافی شریف آمده که بر این دو روایت استدلال می‌شود که قرآن حرف واحد است.

عرض کنم از قرن یازدهم علماء شیعه بر علیه علماء شیعه به این روایت استشهاد کرده‌اند. خیلی فرق است. قبل از آن اصلاً نداریم که عالم شیعی علیه عالم شیعی به این دو استدلال کند. در مفاتیح الاصول آسد محمد طباطبائی –سید مجاهد-، در شرح وافیه سید صدر الدین، در کتاب مرحوم سید نعمت الله –منبع الحیات- و…؛ در این کتاب‌ها چه گفته اند؟ مقابل خودشان را می‌گویند:

و اما الثاني فقد خالف فيه الجمهور و معظم المجتهدين من أصحابنا فإنهم حكموا بتواتر القراءات السبع و بجواز القراءة بكل واحدة منها في الصلاة و قالوا ان الكل مما نزل به الروح الأمين على قلب سيد المرسلين (ص)[5]

بعد مثل سید و دیگرانی که بعد از سید آمدند جواب می دهند و حرف جمهور مجتهدین من اصحابنا را رد می کنند. خب وقتی آدم به این جا می رسد می بیند که قابل تامل شد. قابل فکر شد. جمهور مجتهدین شیعه هستند، یعنی کافی را ندیده بودند؟! در طول قرون در بین خود علماء شیعه یکی از آن ها به این روایت کافی استدلال نکرده اند. از قرن یازدهم به بعد می بینیم که شروع شد. یا در قرن دهم می‌بینیم که زمزمه آن فراهم می‌شود و بعد هم در زمان الآن می‌بینیم که چه شده.

پس طرف ما در استدلال به این روایت کافی، جمهور المجتهدین من اصحابنا هستند. مکرر عرض کردم؛ تذکر است؛ در زمان ما کتابی که در این فن نوشته می‌شود مثل شهید ثانی را …؛ در شرح حالشان ببینید، خودشان فرمودند که من دوبار به‌طور کامل قرائات سبعه را استاد دیدم. نزد استاد کلمه به کلمه فراگرفتم. هم می خوانده و هم او می خوانده. استماع. دو دوره را کامل قرائات سبعه  را دیدم. بعد شروع به قرائات عشر کردم و تا سوره مائده رسیدم و دیگر نشد که ادامه بدهم. مثلاً مجال نشده و استاد نبوده.

مثل این شهیدی که خودشان در شرح حال خودشان این‌گونه نوشته اند، بعد می‌بینیم در زمان ما کتابی می‌آید و می‌گوید «هفوة من عظیم». این عظیم چه کسی است که هفوه دارد؟ شهید ثانی. هفوه ایشان چیست؟ در مقاصد العلیه می‌فرمایند:

ان كلا من القراءات السبع، من عند اللّه تعالى، نزل به الروح الامين على قلب سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله تخفيفا على الامة و تهوينا على اهل هذه الملة[6]

«ان كلا من القراءات السبع»؛ مثل «سلام علی آل یاسین» که از نافع که از قراء سبع است روایت شده و «سلام علی الیاسین» که از قراء سبع روایت شده، «من عند اللّه تعالى، نزل به الروح الامين على قلب سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله»؛ یعنی جبرئیل امین هم« آل یاسین» را آورده و هم «الیاسین» را آورده است. بعد ایشان می‌گویند: «هفوة من عظیم»! این چه حرفی است؟! بعد می‌گوید شاید اوائل جوائی شهید ثانی بوده که مقاصد العلیه را نوشته اند و بعداً توبه کرده‌اند و برگشتند! ما از تمام کتب شهید مفصل مباحثه کردیم؛ روض الجنان، مسائل و… شاهد آوردم. فایل های آن هم هست. اگر پیاده شود که به مکتوب آن هم مراجعه می‌فرمایید. یعنی شهید در کتب دیگرشان هم گفته اند. در هیچ کتاب دیگرشان از این برنگشتند بلکه شما تنها کتاب مقاصد العلیه را می‌آورید و می‌گویید «هفوة من عظیم». او که «هفوه» نکرده بلکه در بخش مهمی از عمر خود قرائات سبعه را دوبار تعلم دیده. یک بار در بخشی از قرآن کریم روایات عشر را دیده. ابن جزری از شهید اول تعبیر به «وهو إمام في الفقه والنحو والقراءة» کرد. شهید اول هنگامه است! بزرگان اهل‌سنت او را به‌عنوان امامٌ فی القراءه ذکر می‌کنند. چنین جلیل القدری –شهید اول- در رسائل و مکاسب از ایشان نقل کرده‌اند؛ علامه حلی که با واسطه استادشان بودند فرمودند هفت قرائت متواتر است و ثبوتا قرآن است. شهید گفتند چرا می‌گویید هفت تا؟! بلکه روایات عشر متواتر است. لذا در رسائل نقل تواتر را به شهید اول نسبت داده‌اند. خب چنین بزرگانی بودند و یک دفعه چنین عباراتی مقابل ما سر در می‌آورد که باید آن‌ها را چه کار کنیم؟!

فقه الحدیث روایت «إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ»

حالا روایت کافی شریف چه بود؟ دو روایت بود. جلد دوم صفحه 630 که در باب النوادر است. از چیزهای جالب که توجه به آن خوب است این است که کافی مصدر اصلی این دو روایت است. در القرائات سیاری هم آمده و متعدد هم هست. ولی کتابی که رایج بوده و در دست علماء بوده کافی شریف است. جالب این است که مرحوم شیخ صدوق در خصال یک بحثی را با این عنوان «نزل القرآن على سبعة أحرف‏» باز کرده‌اند. با این‌که در اعتقادنا می‌گویند اعتقاد ما این است که قرآن حرف واحد است؛ همانی که در موردش روایاتی در کافی داریم. اما یک باب دارند که قرآن نزل علی سبعه احرف.

مرحوم کلینی بابی را باز نکرده‌اند. یعنی در منظر ایشان این روایات به‌عنوان یک روایات عنوان دار نبوده است. بلکه باب نوادر است. در نوادر این دو  روایت را آورده‌اند. این نکته را داشته باشید. خب دو روایت چیست؟ روایت دوازده و سیزدهم.

شاگرد: مرحوم کلینی سه عنوان دارند. گاهی عنوان باب را ذکر می‌کنند. گاهی می‌فرمایند باب النوادر و گاهی هم می‌فرمایند بابٌ. آن جایی که نمی‌خواهند عنوان بدهند می‌فرمایند «بابٌ». این‌که الآن فرمودید نزد ایشان این دو روایت عنوان نداشته، تمام نیست. چون اگر عنوان نداشت می‌فرمودند «بابٌ».

استاد: نه، فرق نوادر با «بابٌ» این است که همه روایات در «بابٌ» یک مقصدی را دنبال می‌کند. اما مرحوم کلینی برای آن عنوانی نگذاشته اند. اما «باب النوادر» اصلاً مقصدی را دنبال نمی‌کند. نوادر به این معنا نیست که حدیثش نادر است. این اشتباهی است که همه می‌کنند. حدیثش نادر نیست. نوادر یعنی روایات متفرقه. امروزه ما می‌گوییم متفرقات. یعنی لایجمعها عنوان و موضوع واحد. این نوادر می‌شود. و لذا اگر نوادر را نگاه بکنید روایات متعددی دارد. شاید بیست یا سی روایت است. این روایات در موضوعات مختلفی است که دو مورد از آن‌ها این دو روایت است. پس نوادر یعنی یک باب با یک مقصد درست نکرده‌اند تا بگوییم یک اعتقادی نزد شیعه را با عنوان معنون نزد خودشان آن را بگویند. بلکه باب النوادر، متفرقاتی از روایات است. در متفرقات این دو حدیث را آورده‌اند.

خب چیزی که به ذهن من آمد؛ ما قبلاً مفصل این دو روایت را بحث کرده‌ایم. با دو-سه روایتی که در این باب بود. مثل عبارت تندی که امام علیه‌السلام به ابن مسعود گفتند؛ ان کان ابن مسعود لا یقرأ علی قرائتنا فهو ضال فقال ربيعة ضال فقال نعم ضال ثم قال أبو عبد الله ع أما نحن فنقرأ على قراءة أُبي [7]؛ این روایت در همین کافی شریف در باب نوادر است. مفصل از آن بحث کردیم. از «نحن» هم بحث کردیم؛ یعنی «نحن اهل البیت»؟! یعنی ما اهل البیت بر قرائت اُبی می‌خوانیم؟! این جور معنا کردند. مرحوم مجلسی مفصل در مرآت العقول و… توضیح دادند. یک احتمال هم این است که منظور از «نحن»، «نحن مدنییون» است. شواهد قرائت أُبی هم بود. قرائت ابن مسعود قرائت کوفیون بود. ابن مسعود از بعض قرائات مدنییون تحاشی داشت. حضرت فرمودند این کار او درست نیست. همان‌طوری که مرحوم نوری در فصل الخطاب طور دیگری معنا کرده بودند. یعنی گفتند «کل ما یقرأ این مسعود ظال»؛ یعنی اگر قرائت مدنییون نیست. اما حضرت این را نفرمودند. ابن مسعود از بعض قرائات تحاشی داشت. اصلاً معوذتین را از مصحفش پاک می‌کرد[8]. دعوا می‌کرد و می‌گفت این قرآن نیست. حضرت می‌فرمایند قرائت ما مدنیین این است. یا قرائت ما اهل البیت این است. آن وقت «ان کان ابن مسعود لا یقرأ علی قرائتنا فهو ضال»، خیلی بین دو تعبیر تفاوت است. «نحن نقرأ علی قرائة ابی». چیزی که به ذهن من آمد این بود.

شاگرد:…

استاد: امروز که صفحه یادداشت‌ها را مرور می‌کردم؛ نوع چیزهایی که مباحثه کرده بودم را در آن جا آورده بودم. اگر خواستید مراجعه کنید و مجموع آن را مرور کنید. در آن جا بود که این احتمال را در مورد «نحن» دیدم. احتمال بدی هم نیست. چون خود علماء می‌گویند که یعنی چه؟! لذا می‌گویند اما تقیه کرده‌اند. چون به ابن مسعود چیزی گفته‌اند حضرت می‌خواهند خودشان را زیر چتر اُبی ببرند. بعضی‌ها «قرائة أبِی» خوانده‌اند. این هم اشکال داشت. این بحث‌ها در مرآت العقول بود. نمی‌دانم دیگران گفته‌اند یا نه. این را در نوشته دیدم که «نحن نقرأ» هیچ دور نیست، چون می‌گویند «لا یقراء». قرائت کوفیین بود، قرائتی بود که تحاشی داشتند. اصحاب ابن مسعود وقتی در عراق، مدنیین را صدا می‌زدند می‌گفتند شما چطور می‌خوانید؟ قسم می‌خورد که من به این صورت نمی خوانم. حاضر نیستم بخوانم.  این جور تحاشی داشتند. لذا این برای معصومین نقل می‌شد که «لا یقرا علی قرائتهم»، آن‌ها هم می‌گفتند فهو ضال.

اما خود نافع که در مدینه بود؛ یکی از بهترین چیزهایی که در مباحثه به‌آن رسیدیم این حرف بود؛ خود نافع از قراء سبعه است. قرائت معروف دارد. اما در خود کتاب‌های علوم قرآنی هست؛ نافع چه می‌گفت؟ می‌گفت هر کسی نزد من بیاید تا به من تصریح نکند که مختار خودت در قرائت –مختار به اصطلاح قرّاء- را به من اقراء کن، من همه قرائات را به او می‌گفتم. خیلی جالب است. بعد به او می‌گفتند چرا تو این قرائت را می‌خوانی؟ می‌گفت «کله قرآن». می‌گفت همه این‌ها را ملکف وحی آورده است. ما چرا خودمان را از حروف سبعه قرآنی محو کنیم؟! خب من به‌عنوان مقری و امامٌ فی القراءه این را اقراء می‌کنم اما اگر بگوید مختار خودت را بگو. اما کله قرآن.

این‌ها فضاهایی بود که ذهن ما از آن دور بود. همین دیروز بود که در یکی از این کتاب‌ها دیدم. زمخشری را خیلی بالا برده بود. گفته بود عالم خبیر مفسر کذا؛ سرش می شده و بفهم بوده؛ وقتی آدم بفهمد جرم است؟! گناه است؟! زمخشری می‌گوید علماء سنی به او حمله کرده‌اند که تو چرا می‌گویی قرائات سبع متواتر نیست؟! از علماء بزرگ اهل‌سنت که در تواتر قرائات سبع خدشه کرده کیست؟ زمخشری است. علماء اهل‌سنت می‌گفتند که دست تو مطلب نیست. خیلی به او حرف زدند؛ گفتند کافری! تو داری کتاب الله را منکر می‌شوی. این‌ها را دارند. ابن جزری هم نظیرش را داشت. دیدم این آقا گفته زمخشری اهل عقل و فهم بود؛ می‌فهمید که این‌ها متواتر نیستند. آن علماء اهل سنتی که به او حمله کرده‌اند و او را به جهل نسبت داده‌اند، نمی فهمیدند، آن‌ها تعصب داشتند. ما هم همین‌طور بودیم. از اولی که شروع شد ذهنمان همین‌طور پیش می‌رفت. تا زمانی‌که یک مقداری جلو رفتیم و با فضای اقراء آشنا شدیم؛ طبقات القراء مثل شهید اول و شهید ثانی کم نبودند که بگویند ما می‌نشینیم و جلسه تشکیل می‌دهیم و قرائات سبع را از استاد می‌شنویم و برای قرائت خاصه اجازه می‌گیریم. وقتی که این‌ها را دیدیم یک ذهنیتی حاصل شده بود. مثلاً از طحاوی یک عبارتی خواندم که از لحن عبارت گفتم این نباید مقری باشد. طحاوی امام در حدیث است و نزد اهل‌سنت خیلی بزرگ است. اما وقتی عبارت او را دیدم از لحنش معلوم است که در کلاس اقراء نیست. بعد رفتم شرح حالش و طبقات القراء را دیدم، دیدم که همین‌طور است. خیلی برایم جالب است. طحاوی امامٌ فی الحدیث و التفسیر اما امامٌ فی القراءه نبود. استاد قرائت نبود. کسی که استاد قرائت نیست اصلاً جو دستش نیست. وقتی که حرف می‌زند آدم می‌فهمد که کلاسش نرفته است. زمخشری هم همین‌طور بود. وقتی لحن زمخشری را دیدم گفتم بعید است که زمخشری کلاس قرائت رفته باشد. استاد ندیده. در طبقات القراء رفتم و دیدم این همه کتاب نوشته اند. نه خودش در قرائات دارد و نه شاگرد دارد. یعنی اصلاً در طبقات القراء نیست. خب کسی که این‌طور نیست از این حرف‌ها هم می‌زند.

حالا چیزی که به ذهن من آمد این است: مرحوم کلینی در باب نوادر این دو روایت را آورده‌اند. واقعاً دیدگاه خود مرحوم کلینی را کشف کنیم. آن چه که در ذهن شریف ایشان بوده و از این «ان القرآن حرف واحد نزل من عند واحد» چیست. دو روایت بود:

عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَكِنَّ الِاخْتِلَافَ يَجِي‏ءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ

عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِد[9]

این دو روایت کافی شریف است که عرض کردم از قرن یازدهم مفصلا به این دو روایت استدلال می‌شود؛ بر علیه سائر علماء شیعه و جمهور مجتهدین من اصحابنا که می‌گویند «ان كلا من القراءات السبع، من عند اللّه تعالى، نزل به الروح الامين».

چیزی که به ذهن من آمد و شاید هم قبلاً نبوده و برای خودم هم جدید بود، این بود که در خود کافی شریف به‌صورت مصداقی آن را بررسی کنیم. از سائر موارد روایات کافی به دست بیاوریم که تلقی ذهنی مرحوم کلینی به‌عنوان یک محدث بسیار بزرگ در طلیعه قرن چهارم –که عمرشان در قرن سوم گذشته است- از «کذبوا اعداء الله، ان القرآن حرف واحد» چه بوده. یعنی می‌فهمیدند در میان این همه از قرائات آن چیزی که ملک وحی آورده است تنها یکی از آن‌ها است؟! مثلاً در نماز ملک وحی یا «ملک یوم الدین» را آورده یا «مالک یوم الدین» را؟! همانی که در البیان آوردیم و خواندیم. در حاشیه عروه آوردیم و خواندیم که می‌گفتند احتیاط کنید هر دو را بخوانید یا دوبار نماز بخوانید. بحث‌های مفصلی که متأخر مطرح شده است. اصلاً در میان جلوترها اسمی از این‌ها نبود. یعنی آن‌ها نمی فهمیدند اگر یکی از این‌ها کلام خداست دو نماز بخوانند و احتیاط کنند؟! خب «ملک» می‌گویید یا «مالک»؟! اجماع رفتاری امامیه در بیرون به این صورت بوده و هیچ مشکلی هم نداشتند؛ هر دو را بخوانید نمازتان درست است.

در چنین فضایی تلقی این بزرگواران از «حرفٌ واحد» چه بوده؟ من با کار دو-سه ساعته؛ حالا اگر دیگران بخواهند آن را ادامه دهند چه بسا شواهد عالیی پیدا شود. هر چه ما پیش می‌رفتیم آقایان برای خود من شواهدی را می‌گفتند که بهت‌آور بود. شواهدی به این خوبی که هر کدام در کتب روائی بود. آن چه که من در مورد ذهنیت ایشان می‌گویم به‌خاطر آن نکته تاریخی است که برای من بسیار مهم بود. نکته این بود: در قرن اول یک راه و یک روش و یک فکر، معنون به روایت سبعة احرف اوج گرفت. در قرن اول بین بدنه عوام مسلمین و علماء اهل‌سنت هم از آن پشتیبانی می‌کردند. یک قوس نزول و صعودی داشت. قوس صعود آن در قرن اول بود. آمد و آ«آمد تا تقریباً به پایان نیمه اول قرن دوم رسد؛ یعنی حدود سال صد و پنجاه را در نظر بگیرید. به این صورت بالا آمده است. چیزی که امروزه نسیاً منسیاً شده؛ اصلاً آن را احتمال نمی‌دهیم. برای ما همین هم مهم بود که این روایت کافی را فهمیدیم.

تا نیمه اول قرن دوم -صد و پنجاه سال- قوس صعودی آن بود. از صد و پنجاه به بعد قوس نزولی آن طی شد. آمد تا پایان قرن دوم و بعد هم قرن سوم که اصلاً از میدان بیرون رفت. چرا هم رفت، همان اشاره‌ای است که مرحوم طبرسی داشتند. قرّاء سبعه و عشره شبانه‌روز کار کردند تا این را از صحنه به در ببرند. خب آن چه چیزی بود که در قوس صعود رشد کرد؟ همیشه این در ذهنتان باشد، تا می‌خواهید ببینید که شاهد دارد یا ندارد، فتوای ابو حنفیه است. ابوحنیفه حدود صد و پنجاه و هفت وفات کرده است. یعنی عمده عمر ابوحنیفه؛ تولد و جوانی اش در قرن اول در چنین فضایی بوده و بعد نیمه اول قرن دوم هم بوده است.

سیر تاریخی جواز نقل به معنا در قرائت قرآن

خب آن مطلب چه بوده؟ این بوده که قرآن را با نقل به معنا تلاوت کنید. قرآن یک مقصد و یک مطلوب است. مثل این‌که شما روایت را نقل به معنا می‌کنید و می‌گویید که امام این‌چنین فرمودند. می‌گوییم الفاظشان چه بود؟ می‌گوییم یادم نیست. عین همین کار را با قرآن انجام می‌دادند. اصلاً مرسوم بود. در این زمان ما باورمان نمی‌شود. ما در این مباحثه مدتی گشتیم و شواهد غیر قابل باور پیدا کردیم. روشن‌ترین آن‌که الآن هست –فقط نباید در کتاب ذهبی به‌دنبال آن بگردیم- و معروف است ولو می‌گویند حنفیه قائل نیستند اما نمی‌توانند آن را محو کنند. در کتاب الموسوعه الفقهیه الکویتیه، خیلی جالب است، آن‌ها به‌راحتی می‌گویند فتوای ابوحنفیه چه بود؟ می‌گفت شما عربی بلد هستید یا نه؟ بله کامل بلدم. بلدی قرآن بخوانی؟ کامل، حفظ هم هستی؟ بله، کامل. خب حالا اختیارا و با تمکن همین را می‌توانی به فارسی هم بخوانی یا نه؟ در نماز سوره حمد را به ترجمه فارسی بخوان. ابوحنیفه می‌گوید اختیارا با وجود این‌که تمکن از عربیت داری، می‌توانید نماز را به فارسی بخوانید.

وقتی امروزه شما این را می‌خوانید برای شما تعجب‌آور نیست؟! اصلاً می‌گوییم چنین چیزی نمی‌شود! بله، دو شاگرد او بعداً برگشتند. شاگردانش برای نیمه دوم قرن دوم هستند. ابو یوسف و محمد شیبانی برای قرن دوم هستند که قراء سبعه و عشره دیگر فضا را عوض کرده بودند. نوع قراء سبعه برای نیمه اول قرن دوم هستند. عاصم برای نیمه اول قرن دوم هستند. فضا عوض شده بود و شاگردان ابو حنیفه با توجه به جوی که درست شده بود، دیگر خجالت می‌کشیدند. لذا هر دو از قول استادشان برگشتند. الآن هم هیچ‌یک از علماء حنفی فتوا نمی‌دهند. در فتوایشان می‌گویند ما حنفیه نمی‌گوییم شما اختیارا می‌توانید در نماز ترجمه قرآن را بخوانید. خب ابو حنفیه چه بوده؟ می‌گویند یک بخشی از عمرش این را گفته اما بعداً به قول شاگردانش رجوع کرده است؛ توبه کرده.

خب این یک چیزهایی است که آدم تعجب می‌کند. اما وقتی ما تحقیق تاریخی را انجام دادیم برای ذهن قاصر من هیچ تعجب‌آور نیست. ابو حنیفه در فضایی بزرگ شده بود که کار همه مردم بود. یعنی تلاوت قرآن به صورت نقل به معنا و مفادش کارشان بود. آدم تعجب می‌کند. اصلاً این فراموش شده است. جالب این است که روایت کافی در آن فضا صادر شده است. «سبعة احرف» هم که از روز اول به اشتباه ابن مسعود و دیگران شروع کردند؛ از صحابه هم شروع شد؛ ابن تیمیه می‌گوید «کذبوا علی ابن مسعود»؛ چطور به او دروغ نسبت می‌دهند. می‌گوید ابن مسعود گفته خودت می‌توانی بدون سماع و به‌صورت نقل به معنا قرآن را بخوانی. در تفسیر ابن وهب[10] الآن در الشامله موجود است. شاگرد مالک است. مالک از فقهای اربعه آن‌ها است. می‌گوید از او پرسیدم که این کار ابن مسعود را قبول دارید؟ گفت «لا اری به باساً». نمی‌توانست «طعام الاثیم» را بگوید، می‌گفت «طعام الیتیم» یا «طعام اللئیم». گفت بگو «طعام الفاجر». وقتی نمی‌توانی «اثیم» را بگویی، بگو فاجر.

ذهبی[11] در شرح حال واصل بن عطاء آورده؛ واصل بن عطاء رئیس المعتزله است. خب عامه با او بد هستند. ذهبی در سیَر اعلام النبلاء وقتی می‌خواهد شرح حال واصل را بگوید، می‌گوید «و قيل: كان يجيز التلاوة بالمعنى». واصل بن عطاء متوفی ١٣٠ هست. یعنی درست در نیمه اول قرن دوم است. واصل بن عطاء می‌گفت می‌توانید قرآن را به معنی قرائت کنید. بعد می‌گوید «و هذا جهل». چون از بزرگان علماءِ ذهبی نیست. او را جزء رئیس معتزله می‌دانند. می‌گوید «هذا جهل» و یک سر خنجر به او می‌زند. اما در همین کتاب –این‌ها جالب نیست؟!- در شرح حال زهری چه می‌گوید؟ زهری کسی است که ذهبی در مقابلش دست به سینه است. زهری از بزرگان محدثینشان است.

شاگرد: زهری همان ابن شهاب است؟

استاد: بله، بزرگ‌ترین محدثین آن‌ها است. شوخی نیست. در ١٢۴ وفات کرده است. یعنی هفت-هشت سال قبل از واصل. معاصر بودند.

 در شرح حال زهری می‌گوید:

سألت الزهري عن التقديم والتأخير في الحديث، فقال: إن هذا يجوز في القرآن، فكيف به في الحديث؟ إذا أصيب معنى الحديث، ولم يحل به حراما، ولم يحرم به حلالا، فلا بأس، وذلك إذا أصيب معناه[12]

«سألت الزهري عن التقديم والتأخير في الحديث»؛ مطلبی شنیده‌ام اما من آن را عقب و جلو کنم؛ یعنی عبارت یادم نیست. همینی که در روایات شیعه هست. از امام علیه‌السلام سؤال می‌کند یابن رسول الله من از شما حدیث می‌شنوم اما عبارات شما یادم نیست. ولی آن را نقل می‌کند –یعنی نقل به معنا- جایز است؟ حضرت می‌فرمایند «اذا اصبت المعنی فلاباس»؛ اگر مقصود من را بگویی هیچ مشکلی ندارد. خب کجا همه عین عبارات یادشان می‌ماند؟! همین را از زهری در حدیث می‌پرسد.

 «فقال: إن هذا يجوز في القرآن، فكيف به في الحديث؟»؛ کاری که در قرآن جایز است، تو در حدیث مشکل داری؟! اینجا دیگر چیزی نمی‌گوید. ذهبی چون در مقابل زهری دست به سینه است، دیگر نمی‌گوید که «هذا جهلٌ». محقق کتاب در زمان ما دیده چاره‌ای نیست. لذا در پاورقی کتاب می‌گوید: «التقديم والتأخير في القرآن بالنسبة للالفاظ لا يجوز ولو لم يتغير المعنى»؛ آقای ذهبی کجایی؟! آن جا می‌گویید جهل است و اما در اینجا چیزی نمی‌گویی. اما محقق کتاب گفته است. نمی‌دانم چه کسی این کتاب را تحقیق کرده است. البانی است یا خطیب است یا شعیب ارنؤوط است.

شاگرد: این مطلبی که می‌فرمایید از طبع الرساله است؟

استاد: بله، به نظرم طبع الرساله تحقیق شعیب ارنؤوط است.

شاگرد: به اشراف ارنؤوط است.

استاد: بله، این‌ها در تحقیق کتاب به زهری ایراد گرفته‌اند. بابا چه ایرادی می‌گیرید؟ در نیمه دوم قرن دوم به‌خاطر زحمات قرّاء از بین رفت. دیگر در قرن سوم خجالت می‌کشیدند که بگویند قرآن را نقل به معنا می‌خوانم. این فتوای ابو حنیفه خجالت آور بود. یعنی بگویند با این‌که عربی بلد هستی اختیارا می‌توانی ترجمه بخوانی.

ابوحنیفه و استدلال به جواز نقل به معنا در قرائت قرآن

داشتم این را می‌خواندم. ببینید چقدر جالب است! الموسوعه الفقهیه الکویتیه:

وَذَهَبَ أَبُو حَنِيفَةَ إِلَى جَوَازِ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ فِي الصَّلاَةِ بِالْفَارِسِيَّةِ وَبِأَيِّ لِسَانٍ آخَرَ لِقَوْل اللَّهِ تَعَالَى: {وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الأْوَّلِينَ}، وَلَمْ يَكُنْ فِيهَا بِهَذَا النَّظْمِ، وقَوْله تَعَالَى: {إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الأْولَى صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى}، فَصُحُفُ إِبْرَاهِيمَ كَانَتْ بِالسُّرْيَانِيَّةِ، وَصُحُفُ مُوسَى بِالْعِبْرَانِيَّةِ فَدَل عَلَى كَوْنِ ذَلِكَ قُرْآنًا؛ لأِنَّ الْقُرْآنَ هُوَ النَّظْمُ وَالْمَعْنَى جَمِيعًا حَيْثُ وَقَعَ الإْعْجَازُ بِهِمَا، إِلاَّ أَنَّهُ لَمْ يَجْعَل النَّظْمَ رُكْنًا لاَزِمًا فِي حَقِّ جَوَازِ الصَّلاَةِ خَاصَّةً رُخْصَةً؛ لأِنَّهَا لَيْسَتْ بِحَالَةِ الإْعْجَازِ، وَقَدْ جَاءَ التَّخْفِيفُ فِي حَقِّ التِّلاَوَةِ لِقَوْل النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ أُنْزِل عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَكَذَا هُنَا.[13]

 عجب! اضطرار را بعداً می‌گوید. این در تاریخشان معلوم است. نمی‌گوید اگر نمی‌توانی. عند عدم التمکن را که همه می‌گویند. جمیع فقهائشان می‌گویند. در شیعه هم هست. در اینجا وقتی را می‌گوید که می‌توانی. چرا؟ « لِقَوْل اللَّهِ تَعَالَى: {وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الأْوَّلِينَ}، وَلَمْ يَكُنْ فِيهَا بِهَذَا النَّظْمِ»؛ عین این آیه ما که در آن جا نبوده بلکه به زبان خودشان بوده. پس قرآن قرآن است. لذا اگر فارسی هم بیاورید قرآن تلاوت می‌کنید. چه فرقی می‌کند؟! این استدلال ابوحنیفه است. استدلالش را در موسوعه می‌آورد. خیلی جالب است. بحث می‌کند. «و قَوْله تَعَالَى: {إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الأْولَى صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى}، فَصُحُفُ إِبْرَاهِيمَ كَانَتْ بِالسُّرْيَانِيَّةِ، وَصُحُفُ مُوسَى بِالْعِبْرَانِيَّةِ فَدَل عَلَى كَوْنِ ذَلِكَ قُرْآنًا»؛ این‌ها همه قرآن است. «لأِنَّ الْقُرْآنَ هُوَ النَّظْمُ وَالْمَعْنَى جَمِيعًا»؛ هم ریخت عبارت، هم زبانش و هم معنایش. «حَيْثُ وَقَعَ الإْعْجَازُ بِهِمَا»؛ بله ما قبول داریم که این قرآن عربی است که معجزه است. اما جوهره آن نظمش نیست. به این‌ها مراجعه کنید. «لِقَوْل النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ»؛ این‌ها خیلی جالب است. ابوحنیفه می‌گوید چرا می‌گویم که می‌توانید به فارسی بخوانید؟ چون حضرت فرمودند: «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ أُنْزِل عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَكَذَا هُنَا»؛ این استدلال ابوحنفیه چقدر روشن است؟! بر تحریف اهل‌سنت حدیث سبعة احرف را. سبعة احرف را تحریف کردند. ابوحنیفه می‌گوید چرا می‌توانید به فارسی اختیارا بخوانید؟ می‌گوید چون حضرت فرمودند «نزل علی سبعة احرف». بعد دیدیم عجب خود ابوحنیفه معاصر امام علیه‌السلام است. آن زمان می‌گفتند «سبعة احرف» یعنی قرآن را فارسی بخوان. اینجا می‌گویند «کذبوا اعداء الله، انما هو حرف واحد».

حالا وقتی این فضای قرن اول فراموش شده، حالا حدیث را به فضای قرائات می‌بریم و می‌گوییم «حرف واحد» یعنی یک قرائت. یا «ملک» است یا «مالک» است. ابدا این‌چنین نیست. آن جا سبعة احرف یعنی فارسی بخوان، عبرانی بخوان، ژاپنی بخوان، هندی بخوان. این را معنا می‌کردند.

شاگرد: هفت –سبعة- در آن جا خصوصیت ندارد؟

استاد: می‌گویند یعنی کثیر. یعنی مقصد. قرآن است و این مقصد را به‌خوبی برسان.

دیدگاه مرحوم کلینی در مورد حدیث «إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ»

خب چیزی که من عرض می‌کنم این است: من می‌خواهم عرض کنم که اصلاً دیدگاه مرحوم کلینی به این صورت بود. ایشان که می‌گفت «ان الناس یقولون نزل علی سبعة احرف»، سبعة احرف در آن فضا منظور بود. نه سبعة احرفِ بعد از ابن مجاهد. چون می‌دانید که ابن مجاهد معاصر مرحوم کلینی بودند. زمان مرحوم کلینی هنوز قراء سبعه جا نگرفته بود. با میخ حکومت و زور ابن مجاهد می‌خواست آن را جا بیاندازد. بعد از صد سال جا گرفت. بعد از صد سال آن قاری بزرگ می‌گوید ابن مجاهد کاری کرده که اگر کسی غیر از قرائات سبعه بخواند می‌گویند که کافر شده است. می‌گوید او را تکفیر می‌کنند؛ یکفره الناس. این کار را ابن مجاهد کرد. و لذا شیخ الطائفه در مقدمه تبیان لحنشان فرق می‌کند. قبلاً عرض کردم.

نظر کلینی چه بوده؟ من مواردی پیدا کردم که سه-چهار مورد دارد. عنوانش این است «مصادیق تعدد قرائات در کافی شریف و جمع آن با حدیث حرف واحد[14]». یعنی چه؟ یعنی در کافی شریف روایاتی را پیدا می‌کنیم که در دو روایت هر دو قرائت را می‌آورند و به خدای متعال نسبت می‌دهند. من چند مورد جمع‌آوری کردم؛ ١. والمؤمنون-والمأمونون ٢. أمسك-أعط ٣. الی المرافق-من المرافق ؛ هر دوی این‌ها را در کافی شریف روایت آورده و هر دو را هم به قول خداوند نسبت داده است. این جالب نیست؟ یعنی دو قرائت بیاید. بعضی از آن‌ها را مرحوم مجلسی می‌خواهند توجیه کنند اما مرحوم مجلسی در نوع آن‌ها می‌گویند که ظاهرش این است که هر دوی آن‌ها قرائتشان بوده. ۴. والصلاة الوسطی-و صلاة العصر؛ این‌که خیلی جالب است. در تهذیب و در جاهای مختلف آمده که امام علیه‌السلام وقتی والصلاه الوسطی را توضیح می‌دهند حضرت می‌فرمایند «و في بعض القراءة حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى صلاة العصر».

اگر شما با دیدی که الآن رایج است به این‌ها نگاه کنید مدام باید توجیه کنید. توجیه کردن هم که آسان است. علی ای حال آدم یک مبنایی که دارد وقتی مخالف آن را می‌بیند توجیه می‌کند. اما با این مباحثه‌ای که ما در این چند سال به آن رسیدیم که مدافعین حسابی هم دارد؛ این جور نبود که جمهور المجتهدین بروند و بر آن اتفاق شود؛ صاحب روضات الجنات مرحوم آسید محمد باقر خوانساری عبارتی که در ذیل ترجمه حمزه الزیات[15] دارند؛ آن را را نگاه کنید؛ ایشان می‌گویند از واضحات و مسلمات است که همه این قرائات منسوب به پیامبر خدا است. حضرت همه این قرائات را بیان کردند. با این‌که وفات ایشان در قرن چهاردهم است اما در روضات به این محکمی این مطلب را می‌گویند که خودش مغتنم است.

شما به این‌ها مراجعه کنید اگر زنده بودیم در جلسه بعدی مروری داشته باشیم. اگر شما ببینید هم چه بسا اضافه کنید. من نزدیک سه ساعت دیدم؛ این چهار مورد از روایاتی که هر دو قرائت را در کافی شریف از لسان معصوم به قراء نسبت می‌دهند. مثل «قل کما قال الله سلام علی آل یاسین».

شاگرد: به نظرم در خود کتاب‌ها نگاه کنیم موارد بیشتری را پیدا کنیم. چون در نرم‌افزارها همه را یکسان می‌کنند.

استاد: بله، من فقط واژه القرائه را در مرآة العقول دیدم. حتی نرسیدم همه را ببینم. تا جلد چهارده رفتم؛ مرآت بیست و پنج-شش جلد است. وقت گذشت و دیگر ماند. بخشی از متفرقات آن را گذاشته‌ام. کار می‌خواهد. کار علمی که آدم به حمل شایع ببیند. مرحوم کلینی در خود کافی شریف چه کار کرده‌اند و چه دیدی داشتند با این‌که می‌فرمایند «ان القرآن حرف واحد». در زمان ایشان حرف واحد یک حساب دیگری داشته است.

شاگرد: در عرصه میدانی احساس نمی‌کنیم که قرائت دوم بار معنایی اضافه تری دارد؟ این هم یک کار تحقیقی عملی علاوه‌بر کار نظری می‌طلبد.

استاد: درست است. اتفاقا قبلاً در این‌باره بحث مفصلی شده که حتی قرائاتی که تنها در یک حرمت تفاوت دارند؛ معنا هیچ نحوه تغییر نمی‌کند فقط یک ضمه، فتحه می‌شود. آن جا احتمالش بود که درواقع امر نسبت به دلالت تبعی که اصوات و حروف در علم الله تعالی معانیی دارند؛ در اینجا اگر فرض بگیریم که قرائتی مستند است و راوی تا شارع مقدس سند دارد؛ در همین‌جا همان چیزی که به نظر ما موجب تفاوت معنا نیست، اگر به کسانی که علمشان علم الهی است مراجعه کنیم می‌گویند که در اینجا تفاوت معنایی هست. ولی ما نمی‌دانیم.

شاگرد: یعنی دعوای دو استاد نیست.

استاد: بله، هر کجا دعوای بین دو استاد باشد همان ابتدا به ساکن مردود است. مفصل بحث کردیم. بحث ما سر جایی است که اصلاً دعوای دو استاد نیست. استاد می‌گوید «سمعت عن استادی». استاد من هم گفت «سمعت». نه این‌که الآن اجتهاد می‌کنم و رای می‌دهم.

شاگرد: در وثاقت بعضی قراء اشکال می‌کنند، شما می‌گویید که تنها او نبوده است؟

استاد: بله، ما مفصل بحث کردیم. خود عاصم سی شاگرد دارد. در کتب تخصصی بوده. آن چه که متواتر بوده دو تا است؛ حفص و ابن عیاش. سی نفر دیگر هم هستند. به نظرم خود ابوحنیفه در کوفه یکی از شاگردان او بوده.

شاگرد: آقای کمال الحیدری می‌گوید بین حدیث و قرآن فرق بگذاریم.

استاد: قبلاً به‌خاطر حرف ایشان دو-سه جلسه صحبت کردیم. راجع به حفص که می‌گویند «ضعیف فی الحدیث»؛ حدیث یعنی چیزهایی می‌گفت که مورد پسند آن‌ها نبود. آن‌ها می‌گویند کذاب، ایشان هم می‌آید و می‌گوید گفته‌اند کذاب است! عقل می‌پذیرد که فی الحدیث کذاب، اما فی القرآن قوی؟! آن‌ها که می‌گویند کذاب است، آدم شک می‌کند.

شاگرد: شیعه بوده؟

استاد: اتفاقا بررسی کردیم. مرحوم شیخ الطائفه در ذیل اصحاب امام صادق علیه‌السلام ایشان را ذکر کرده بود. بعد از این‌که حرف ایشان آمد دو-سه جلسه راجع به‌خصوص حفص بحث کردیم. شاید هم در فدکیه آورده‌ام.

 

و الحمد لله رب العالمین

 

کلید: إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ، نقل به معنا، نقل به معنی در قرآن، حفص از عاصم، حمزه زیات، تحریف قرآن، جوهره قرآن، تواتر قرائات، ابو حنیفه، نزل القرآن على سبعة أحرف، سبعة احرف




[1] ق ٢٩


[2] القمر ١٧


[3] الواقعه 78


[4] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏2، ص: 493


[5] منبع الحياة و حجية قول المجتهد من الأموات،ص71


[6]  المقاصد العلية في شرح الرسالة الألفية، ج 1 ص 245


[7]  الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 634 ؛ محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن علي بن الحكم عن عبد الله بن فرقد و المعلى بن خنيس قالا كنا عند أبي عبد الله ع و معنا ربيعة الرأي فذكرنا فضل القرآن فقال أبو عبد الله ع إن كان ابن مسعود لا يقرأ على قراءتنا فهو ضال فقال ربيعة ضال فقال نعم ضال ثم قال أبو عبد الله ع أما نحن فنقرأ على قراءة أبي‏.


[8] - مسند احمد ط الرسالة، ج3ص116 ؛ حدثنا عفان، حدثنا حماد بن سلمة، أخبرنا عاصم بن بهدلة، عن زر بن حبيش، قال: قلت لأبي بن كعب: إن ابن مسعود كان لا يكتب المعوذتين في مصحفه، فقال: "أشهد أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أخبرني: "أن جبريل قال له: قل أعوذ برب الفلق، فقلتها، فقال: قل أعوذ برب الناس، فقلتها ". فنحن نقول ما قال النبي صلى الله عليه وسلم


[9] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 630


[10] تفسير القرآن من الجامع لابن وهب (3/ 54)

117 - قال: وحدثني الليث بن سعد عن محمد بن عجلان عن عون بن عبد الله يرفع الحديث إلى عبد الله بن مسعود أنه كان يقرئ رجلا [ص:55] أعجميا هذه الآية: {إن شجرة الزقوم طعام الأثيم}، فيقول الأعجمي: طعام اليتيم؛ فقال ابن مسعود: أتستطيع أن تقول طعام الفاجر، قال: نعم، قال: فاقرأ كذلك.

118 - قال: وحدثني مالك بن أنس قال: أقرأ عبد الله بن مسعود رجلا: {إن شجرة الزقوم طعام الأثيم}، فجعل يقول: طعام اليتيم، فقال له عبد الله: طعام الفاجر؛ قال: قلت لمالك: أترى أن تقرأ كذلك، قال: نعم، أرى ذلك واسعا.


[11] سير أعلام النبلاء ط الرسالة (5/ 464) ؛ واصل بن عطاء أبو حذيفة المخزومي مولاهم البليغ، الأفوه، أبو حذيفة المخزومي مولاهم، البصري، الغزال..... وهو وعمرو بن عبيد رأسا الاعتزال، طرده الحسن عن مجلسه لما قال: الفاسق لا مؤمن ولا كافر. فانضم إليه عمرو، واعتزلا حلقة الحسن، فسموا المعتزلة، قال شاعر: و جعلت وصلي الراء لم تلفظ به ... وقطعتني حتى كأنك واصل وقيل: لواصل تصانيف. وقيل: كان يجيز التلاوة بالمعنى، وهذا جهل.


[12]سير أعلام النبلاء ط الرسالة (5/ 347)


[13]  الموسوعة الفقهية الكويتية ج٣٣ ص ۵۵


[14] http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-000-000/q-tfs-000-007-00009.html


[15] روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ج3 ص 254؛ أقول مرادهم بالقرّاء السّبعة فى كلّ موضع يذكرونه هو أئمّة القراءات السّبع المشهورة الّذى ينتهى إلى مذاهبهم المتفرّدة فى تنظيم كلام اللّه و تنقيط المصاحف، و تجويد القراءة من جهة الإعراب و مباني البناء و ملاحظة المدود و الإدغامات و الوقف و الوصل و أمثال ذلك من امر القرائة المعتبرة المتّفق على إجزائها و كفايتها بل نزول روح الأمين بجملتها و تواترها بوجوهها السّبعة عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عند قاطبة أهل الاسلام كما صرّح بذلك جماعة من الفقهاء الأعلام، معتضدا بغير واحد من النبوى الوارد فى هذا المعنى.