رفتن به محتوای اصلی

رای آن هم به عهده تحكيم وتسلّط «لياخف» روسی بر نفوس و اعراض و اموال مسلمين موكول، و زياده از تمام احكام اسلاميّه و آيات قرآنيّه در اجرای آن و قطعِ نفسِ ملّت، بذل اهتمام شد، موجب تعيين شقّ دوّم باشد. (انتهیٰ)

اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: آيا اين حَمَلات و هجوم‌ها، و اين تشبيهات و نسبت‌ها، بر بزرگان مخالفِ مشروطه و اعاظمی که در کمالات علمی و معنوی و زهد و تقویٰ و ايمان، در زمانه سرآمد همگنان، و در تاريخ بشر کم‌نظيرند، سزاوار و شايسته است؟

 

نمونه ششم

 

باز در توصيف مخالفين مشروطه (که وی آنان را «شعبه استبداد دينی» می‌نامد) و در بيانِ تضعيفِ استدلال‌های آنان می‌گويد (مضمون): شعبه استبداد دينی بر اساس وظيفه‌ای که قديماً و حديثاً بر عهده گرفته (و آن حفظ و حمايت از ظلم و استبداد است به نام حفظِ دين !) برای آنکه مردم را نسبت به دو اصلِ اساسیِ «آزادی و مساوات» منصرف و متنفّر نمايد امّا مردم از مقصودِ آنها مطّلع نشوند، آن دو اصلِ محترم را با چهره‌هايی زشت و قبيح جلوه‌گر می‌کنند. مثلاً بی‌حجابیِ زنان را از لوازمِ «آزادی» می‌شمرند با آنکه «بی‌حجابی» نسبت به داستان «مشروطه و مستبدّ» بی‌ ربط‌ تر از بحر اخضر است !

ص 64 تنبيه الامّة: ... و حتّیٰ «بی‌حجاب بيرون آمدنِ زنان» و نحو ذلك از آنچه به داستان «استبداد و مشروطيّتِ دولت» از بحر اخضر بی‌ربط‌ تر است ـ و مسيحيان به واسطه منع مذهبی نداشتن از آن، چه دولتشان مثل روس مستبدّه باشد يا مثل فرانسه و انگليس، شورويّه، علی ایّ حال در ارتكابش بلا مانعند ـ از لوازم و مقتضَياتِ اين «حرّيّتِ مظلومه مغصوبه» شمردند. (انتهیٰ)

اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: بعد از به پا شدنِ حکومتِ مشروطه که يکی از نتائجش به قدرت رسيدنِ رضاخان بود، ربطِ «بی‌حجابیِ زنان» به داستان «مشروطه و مستبدّ»، بر همگان روشن شد کالشمس فی رابعة النهار !

 

پشيمانی و بازگشت ميرزا از تأييد مشروطه

 

بعد که مشروطه به پا شد و رضاخان پهلوی بر سر قدرت آمد، علماء را خانه‌ نشين کرد و شوکتشان را از بين بُرد و بی حجابی را راه انداخت.
و يکی از چيزهايی که از آشيخ مجتبیٰ لنکرانی شنيدم (و شايد مکرّر شنيدم) اين بود که: «ميرزای نائينی به داماد خودش در همدان، نامه نوشت که بيا نجف؛ که مبادا دختر ميرزا را بی حجاب کنند».

٭ حاصل: مطلب از اين قرار است که اين عالم ربّانی، ميرزای نائينی، که خودش طالب دين و اجرای دين و حدود خدا بوده، ديد که مسأله به عکس شد، و مشروطه بيشتر به ضرر دين تمام شد؛ بی حجابی راه افتاد، و قوانين شريعت که توسّط علماء اجراء می‌شد و قضاء و شهادات و ... همه از بين رفت، و حتّی اجراء صيغه عقد شرعیِ زوجيّت، در غير محضر دولتی، ممنوع گرديد، و اساس دين و ديانت را به هم زدند. و به توسّط حکومت مشروطه، وضعيّت تبديل شد به اينکه به جای قوانين اسلام، احکام و قوانين اروپايی (به نام رشته حقوق) در دادگاه‌ها اجراء شود (و إلی يومنا هذا برقرار است). و علماء از متن جامعه حذف شده و نتوانستند به مرافعات و سائر امور شرعی رسيدگی کنند، و ... و ... ؛ و حکومتی که به اسم مشروطه به پا شد، استبدادش روی استبداد قاجار را سفيد کرد؛ لهذا ميرزای نائينی از کار خودش پشيمان شد يقيناً.

از آشيخ مجتبيٰ لنکراني شنيدم: «ميرزای نائينی که به مرجعيّت رسيد، يک اشرفی می داد، يک ليره می داد، يک «تنبيه‌الاُمّة» می خريد و آن را در چاه می انداخت».
پارسا: يعنی  به اين طريق نسخه‌های  «تنبيه‌الاُمّة» را جمع‌آوری می کرد و از بين مي‌بُرد.
کأنّه می ديد يک رساله‌ای است که هيچ مناسب با خودش نيست. حرفهايی هم که در اين رساله گفته، به عکس درآمد. سبب شد آنها را جمع‌آوری کند.

٭ و از طرفی، گويا حرف‌هايی زده بوده درباره شخص سيّد، که به طور قطع اين معنی را آقای لنکراني و آقای بهجت هردو، از آيةالله العظمی خويی نقل میکردند که: رفت حلّيّت طلبيد.

آشيخ مجتبی لنکرانی می فرمودند: آقای خويی میگفتند که: «من در صحن مطهّر اميرالمؤمنين بودم که ميرزای نائينی و اصحابش رفتند رو به خانه سيّدکاظم يزدی، که از سيّدکاظم يزدی حلّيّت بطلبند». [به جهت کارهايی که در قضيّة مشروطه انجام داده و حرف‌هايی که دربارهسيّد گفته بود].
و همين مطلب را از شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت نيز شنيدم که میفرمودند: آقای خويی میفرمودند: «من در صحن اميرالمؤمنين بودم که ميرزای نائينی و اصحابش رفتند منزل سيّدکاظم يزدی برای طلب حلّيّت».

و به طور قطع و يقين آقای بهجت، اين را هم از آقای خويی نقل میکرد که: «ميرزای نائينی میگفت: عجب اين سيّد [يعني سيّدکاظم يزدی] زرنگ است ! از اوّل فهميده بود چه خبره».
اين جمله را بسا از آقای لنکرانی هم شنيدم، ولی از آقای بهجت يقيناً شنيدم که ميرزاي نائيني میفرمود: «عجب اين سيّد زرنگه ! از اوّل فهميده بود چه خبره».

لهذا ما [پارسا] چيز غريبی نقل نکرديم، يا از خودمان يک استنباط و تحليلی نکرديم که غلط دربيايد. بلکه صِرف نقل بود، آن هم نقل دقيق، از دو استاد دقيق.

٭ و از آقاشيخ مجتبیٰ لنکرانی شنيدم میفرمود: «سيد ابوالحسن اصفهانی و ميرزای نائينی رفته بودند تا مانع بشوند از تبعيد شيخ مهدی خالصی و واسطه بشوند که او را تبعيد نکنند به ايران. امّا دولت انگليس، خودِ سيد ابوالحسن و ميرزای نائيني را هم تبعيد کرد به ايران. خالصی مشرّف شد به مشهد. و سيد ابوالحسن و ميرزای نائينی هم به قم مشرّف شدند».
و از شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت شنيدم: «ميرزا جوادآقای ملکي تبريزی در آن زمان در قم بود، و دأبش هم نبود به ديدن کسی برود؛ لهذا ميرزای نائينی رفتند به منزل ميرزا جوادآقای ملکي تبريزی. ميرزا جوادآقا دست دراز کرد و رساله «تنبيه‌الاُمّة» را برداشت و ورق زد، بعضی جاهای رساله را آورد و رو کرد به ميرزای نائينی و گفت: «اينها چيه نوشتی در اين رساله»؟
ميرزای نائينی زد به گريه، و گريه کرد».

٭ و نيز شيخِ بزرگوارِ حقائق‌شناس، آيةالله بهجت فرمودند: «در نامه دستورالعملِ ميرزا جوادآقای ملکی تبريزی به شيخ محمّدحسين اصفهانی [که در جوابِ درخواستِ او نوشته و اوّلش می‌گويد: «فدايت شوم، در باب جدّ و جهد الخ»]، قبل از آن [دستورالعمل]، در ابتدا، ميرزا جوادآقا در مذمّت و بدگويی از مشروطه، و اينکه توسّط مشروطه، در تبريز چه بلاها و فتنه‌هايی به پا کردند، مفصّل برای شيخ محمّدحسين نوشته». [پارسا: البتّه بخشِ ابتدائیِ نامه اکنون در دسترس نيست، امّا آقای بهجت نسخه اصلِ آن را خوانده بودند].

٭ ميرزای نائينی عالِم بسيار بزرگواری است. و بر تمام عالَمِ اسلام، حق دارد. و شاگردانِ او بعد از او، مذهب تشيّع را ترويج کردند. و آقای بهجت میفرمود: «ميخ اعلميّت را کوبيده بود».
لهذا بزرگتر از اين حقير هم بخواهد تعريف ميرزا را بکند جهل است. شأن ميرزا اجلّ است از اينکه امثال بنده بخواهند او را تعريف بکنند. و فی الواقع ما نسبت به شاگردان ميرزای نائينی خاک هستيم، تا برسد به خود نائينی.

ليکن بنده يک بياناتی عرض کرده بودم به حضرت حجّةالاسلام والمسلمين آقای آقاسيد محمّد طباطبائي (فرزند روحانی و بزرگوارِ دانشمند محترم آيةالله آقاسيد عبدالعزيز طباطبائي). و ايشان چون عين عبارات را نقل نکرده بود بسا موجب يک مناقشه‌ای شد. لهذا خواستم اين چند کلمه را خدمت آقای طباطبائی بفرستم که خود ايشان و دوستان محترمشان در آن انجمني که مشترک هستند، مطّلع بشوند که اين مطالبِ تاريخی، به همين صورت که گفتيم و با نقلِ دقيق و صحيح بوده و جای مناقشه نيست.
  

 

 علّتِ ندامت و بازگشت ميرزا از حمايتِ مشروطه

 

٭ اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: براساس آنچه از اساتيد بزرگوارم (به عين عباراتشان) بيان شد، با اطمينان بايد گفت: آنچه تغيير رأی ميرزا نسبت به مشروطيّت و در نتيجه، جمع‌آوری و از بين‌بردنِ رساله «تنبيه‌الاُمّة» را سبب گرديده، اين دو جهت است:
از جهتی: هيچ‌يک از تصوّرات و تصديقاتی که مرحوم ميرزاي نائينی از مسأله «مشروطه» و براندازی حکومتِ قاجار داشت، هيچ‌کدام بدون استثناء، بر خلافِ انتظارِ آن عالمِ بزرگوارِ دين‌دار، صورت تحقّق نپذيرفت، و تمام مطالبی که در رساله‌اش شرح و بسط داده بود (غير از چند موضوع عامّ اسلامي که همه میدانند) خلافِ آنها واقع شد، و ميرزای نائينی درک فرمودند که علمای مخالفِ مشروطه، دورنگر بودند، و با استدلال عقلی و با بصيرت باطني میدانستند و میديدند که نتائج مشروطه، به بی‌حجابی و بی دينی، و حذف علماء از متن جامعه، و به تبديل قوانين اسلامی به قوانين اروپايي منجر خواهد شد، و همين مطلب هم محقّق شد؛ لذا در دانشگاه‌ها که تأسيس شد و محضرها و دادگاه‌ها، همان قوانين اروپايي به اجرا در آمد.
و از جهت ديگر: ميرزای نائينی (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه) در رساله «تنبيه الامّة»، سخت و بی رحمانه و به ناحق، بر علماء صالح که مخالفِ مشروطه بودند تاخته بود، و آنان را «مروّجين علنیِ شرک و کفر و ضلالت در جامعه»، و «مانند خوارج نهروان»، و «همانند اصحاب معاويه» خوانده، و به عنوان «حاملان شعبه استبداد دينی»، و «همدست با ظالمين» معرّفی نموده بود، و هدف آنان را از مخالفت با مشروطه «جلوگيری از محدوديت سلاطين»، و «باز گذاشتنِ دستِ آنان در آنچه اراده کنند» تعيين نموده بود، با اينکه بسياری از آن علماء مثل آيةالله آسيد محمّدکاظم يزدی، و حجّةالاسلام شيخ قربانعلی زنجانی، و عالم اوحدی حاجی فاضل خراسانی، و ميرزا جوادآقای ملکي تبريزي و ... کاری با دربار قاجار و دفاع از سلطنت قاجار نداشتند و ساحتِ قدسِ آنها از اينگونه نسبت‌ها پاک و منزّه بود.
اين دو جهت موجب شد مرحوم ميرزای نائينی از تأليفِ رسالة «تنبيه‌الاُمّة و تنزيه‌الملّة» پشيمان شود؛ و به فرموده آقاشيخ مجتبيٰ لنکرانی: هر يک نسخه را به يک ليره میخريد و در چاه می انداخت.

 

رفع استبعاد

 

٭ حاصل: بعيد نيست که عالِمی بزرگ، در مسأله‌ای دچار اشتباه مصداقی بشود؛ نظير عالِم ربّاني حضرت آيةالله شيخ اسماعيل محلاّتي که استادِ آقاشيخ مجتبيٰ لنکراني و بسياری از علمای زمان خودش بوده. و آقای بهجت مي‌فرمودند: «شيخ اسماعيل محلاّتي استادِ مشايخِ ماست». و آقای لنکرانی میفرمود: «حکيمی بود اشراقی، و نورانی بود، و صاحب کتاب «أنوارالعلم و المعرفة»، و خيلي بزرگوار بوده». و آقای بهجت میفرمودند: «مرجعيّت به او رسيد، شيخ اسماعيل میفرمود: «فکرش را کردم، ديدم از عهده‌اش برنمیآيم». و مرجعيّت را قبول نکرد».

ايشان هم با آن مقام و منزلت، يک رساله‌ای نوشته در مشروطه و وجوب مشروطه به نام «اللآلی‌المربوطة في وجوب‌المشروطة». که اسم اين رساله را به آقای بهجت گفتم، ايشان هم با حالت مخصوصی تکرار کرد: «اللآلی‌المربوطة ! في وجوب‌المشروطة» !

مخفی نباشد که بعضی مطالب علمی که در «تنبيه‌الاُمّة» هست، عين عباراتِ همان «لآلی‌المربوطة» است و از آن اخذ شده. امّا در «لآلی‌المربوطة» يک ناسزا به مخالفين نگفته؛ برخلافِ «تنبيه‌الاُمّة».
و آشيخ مجتبيٰ لنکراني میفرمودند: «بعد از به پا شدنِ مشروطه، آبروی اين پيرمرد [شيخ اسماعيل محلاّتي] هم با اين رساله «اللآلی‌المربوطة» رفت».

٭ و نظير حکيم متألّه، مرحوم شيخ محمّدباقر اصطهباناتی که در حکمت، استادِ مرحوم شيخ محمّدحسين اصفهانی و استادِ مرحوم شيخ غلامرضا يزدی بوده. و مرحوم علاّمه طباطبائی در مقدّمه «تذييلات و محاکمات» در احوال مرحوم شيخ محمّدحسين اصفهانی فرموده: «در حکمت به درس حکيم متألّه مرحوم شيخ محمّدباقر اصطهباناتي حضور يافت».
او در جريان مشروطه از نجف به شيراز آمد و به نفع مشروطيّت فعّاليّت می‌کرد. و خواهيم گفت که آقای بهجت فرمود (مضمون): در شيراز، در مسجد به او تير زدند. و آشيخ حسن اصطهباناتی می‌گفت: شيخ غلامرضا يزدی برای زيارت مرقد او، از يزد، پياده به شيراز رفت.
آقای لنکرانی مکرّراً از ايشان [شيخ محمّدباقر اصطهباناتی] نقل می‌فرمودکه می‌گفته: «اگر سه روز از عمرم باقی مانده باشد، در اين سه روز ترويج مشروطه می‌کنم» !

 

اشاره به قضیه مشروطه

 

٭ شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت درباره مسأله مشروطه میفرمودند: «علماء فقط جنبة محلِّل را داشتند؛ ايران دست روس بود. دولت انگليس به اين ترفند [يعنی مشروطه]، علماء را به چند واسطه وادار به ورود به اين قضيّه کرد؛ تا با عنوان مشروطه، انگليسی‌ها ايران را از دست روس برُبايند. و ايران از دست روس درآمد و به دست انگلستان افتاد. [پس علماء فقط جنبة محلِّل را داشتند]».
پارسا: مطالب بيش از اينهاست و اگر اتّصال سر به گردن مانع نبود هرآينه بيش از اين صحبت‌ها به ميان می‌آمد. لکن از اين زيادتر نمی خواهم در اين موضوع حرف بزنم که مبادا به زلف يار بربخورد.

 

دانی که چنگ و عود چه اِعلام می‌کنندپنهان خوريد باده که اِعدام می‌کنند

.

 

 

٭ شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت میفرمودند: «در قضيّة مشروطه، چه پاکانی از طرفين کُشته شدند» !

پارسا: يعنی بعضی از بزرگان که مخالف مشروطه بودند، کُشته شدند. بعضی ها که موافق مشروطه بودند آنها هم کشته شدند.

مانند مرحوم شيخ فضل‌الله که مشهور است.

و مثل عالم بزرگوار ملاّ محمّدباقر اصطهباناتی، آن حکيم متألّه، که آقای بهجت می‌فرمود: «در مسجد به او تير زدند. مردم او را به کول گرفتند تا به بيمارستان ببرند، آنها هم فهميدند کُشته نشده، در وسط راه دوباره به او تير زدند و او را کُشتند».

و حاجی فاضل خراسانی از مخالفين مشروطيّت، که مرحوم استاد اديب نيشابوری درباره‌اش میفرمود: «در عالَم، عالِم مثل حاجی فاضل کم است».
وی يکی از بهترين شاگردان ميرزای بزرگ شيرازی بوده.
آقای بهجت می‌فرمود: «جامع معقول و منقول بود».
پسرش احمدآقا فاضل که در مشهد مقدّس رئيس کشيک‌های حرم بود می‌گفت (مضمون): پدرم را تير زدند. ولی کشته نشد، زخمی شد و او را به بيمارستان بردند.

٭ و اختلاف شديدی که بين علماء واقع شد، بی‌نظير بود.
از شيخ بزرگوار آشيخ مجتبيٰ لنکراني (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) شنيدم: «وقتي شيخ فضل‌الله نوری را شهيد کردند، ميرزای نائينی در نجف شيرينی پخش میکرد» [کأنّه يک مانعی از مشروطه برطرف شد !].

٭ و از شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت شنيدم: ميرزای نائينی در کربلا برای آخوند خراسانی، کلام شيخ فضل‌الله نوری را خواند که: «بر کسانی که هوادار مشروطه هستند، حکم مرتدّ (فطری) جاری میشود». آخوند که شنيد فرمود: «ناراحت بودم از اينکه فضل‌الله نوری را کُشتند، حالا ناراحتم که چرا ناراحت شدم».

 

خطيربودنِ ورود به مسائل اجتماعی

 

٭ شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت از مرحوم سيد محمّدتقی خوانساری نقل میکردند که: «من درس آخوند میرفتم. يک‌ نفر از خوانسار نامه‌ای برايم فرستاد که يک وکالتی از آخوند برای من بگير. ليکن آن شخص مورد تأييدم نبود؛ لهذا بعد از درسِ آخوند که هنوز روی منبر بود، نامه را به آخوند دادم که خودش ببيند. آخوند نامه را خواند و به خادمش گفت: قلم و دوات بياور. من پيش خودم گفتم: نکند به خاطر اينکه من نامه را دادم گمان کرده من مؤيِّدِ اين شخص هستم و توثيقش می کنم، در حالی که من او را قبول ندارم؛ لهذا گفتم: آقا بنده ايشان را توثيق نمیکنم. آخوند به من گفت: ملبّس هست به لباس روحانيت؟ گفتم: بله. گفت: پس ديگه چي»؟
[منظور شيخ بزرگوار از نقل اين قضيّه اين بود که: وارد شدن در امور اجتماعی، با اينگونه خوش‌بينی‌ها، مستلزم خطرات عظيمه است].
پارسا: بلی، عالِم بودن و بزرگوار بودنِ آخوند در علمِ خودش و فنِّ خودش، يک مسأله است، امّا امور اجتماعی فهميدن و فريب‌ نخوردن، مسأله‌ای ديگر است.

٭ اين ناچيز محمّدکريم پارسا میگويد: زمانی که در خدمت حضرت اديب نيشابوری (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالي‌عليه) مشغول استفاده بودم، ايشان مطالب تاريخی فراوان نقل میفرمودند.
بعضی از اساتيدِ مرحوم اديب، شاگردانِ بلاواسطه مرحوم ميرزاي شيرازي بودند، لهذا از طريق آنها، داستان‌هايي از ميرزاي شيرازی نقل میکردند.

اديب می‌فرمود: در زمان ميرزای شيرازی، مسألة مشروطه را بردند پيش ميرزا [مطرح کردند و از او خواستند امضاء کند]، ميرزا قبول نکرده بود. آخوند خراسانی و سيّد کاظم يزدی هم [آن زمان، آنجا] بودند؛ ميرزا به آنها گفت: «بعد از من [مسألة مشروطه را] پيش شما هم می‌آورند، مبادا قبول کنيد!»
بعد از نقل اين قضيّه، اديب در مقام گلايه می‌فرمود: «چرا آخوند [خراسانی] اين کار را کرده؟».
[پارسا: يعنی با اينکه ميرزا صريحاً به او اطّلاع داده و سفارش کرده که: مبادا قبول کنيد، چرا آخوند در اين قضيّه وارد شد و حکم مشروطه را امضاء کرد؟ ! فلذا ديگر عذری ندارد].
مرحوم اديب پس از نقل قضيّه ميرزای شيرازی، اين جمله را هم درباره مرحوم سيدکاظم يزدی می‌فرمود: «من سيدکاظم يزدی را عالم باحقيقت می‌دانم».
٭٭٭٭٭
در پايان متذکّر می‌شوم که:
از طرفی: آنچه در اين مقاله درباره«قضيّه مشروطه» ذکر شد، قليلی است از کثير. و آنچه از وقايع مربوطه در آن زمان، خصوصاً در بين علماء، و بخصوص حوزه نجف اشرف، از زبان اساتيدم شنيده و به نصّ عبارات‌شان ضبط نموده‌ام فراوان است. و کتابی مورد وثوق که در اين موضوع، مشتمل بر شرح ما وقع باشد، جايش خالی است.

از طرف ديگر: حقيقةً جای بسی شگفتی است؛ زيرا با اينکه به روشنی و وضوح، برای همگان محقَّق شد که اصلِ مطرح نمودنِ «دولت‌مشروطه» و ترويجِ آن، توسّط دولت انگلستان و ايادیِ آنها با اهداف کاملاً سياسی و ضدّ دينی ـ از قبيل خارج نمودنِ ايران از چنگال روس و سلطه يافتنِ انگليس بر مملکت و استثمار منافع آن ـ صورت گرفت، ليکن به اسم «دين‌خواهی» و «ظلم‌ستيزی»، و با شعارهای دروغ و فريبنده «برقراری عدالت و آزادی» از زبان و قلم بعضی از علمای دينی، به اهداف خبيثه و مقاصد شومِ خويش رسيدند. لهذا علمائی که به عنوان «مخالفِ مشروطه» معرّفی شدند (مانند سيد محمّدکاظم يزدی و شيخ فضل‌الله نوری و ديگران) در اصلِ لزوم برقراری عدالت و اجراء احکام اسلام و جلوگيری از ظلم دستگاه حاکمه، سخنی نداشتند، بلکه سخنشان اين بود که: «دولت‌مشروطه» کلمه حقّی است که يراد بها الباطل؛ و گردانندگانِ اصلیِ اين هياهو، هر آينه دول کفر و ايادی و مزدوران‌شان بوده، و علماء را برای رسيدن به مقاصد خودشان مورد سوء استفاده قرارداده‌اند، و شعارهای فريبنده و وعده‌های شيرين که مطرح می‌کنند هرگز خودشان در صددِ تحقّقِ آنها نبوده، و از اوّل، آگاهانه دروغ می‌گفتند و ساده‌ لوحان نيز باور می‌کردند.
امّا متأسّفانه اين واقعيّت‌ها و آنچه در ماجرای مشروطه و مستبدّ بر سر مسلمين ـ از علماء و عوام ـ آمد، هنوز برای بسياری از اشخاص (و حتّی کسانی که اهل مطالعه در تاريخ می‌باشند) مجهول است؛ چرا که گمان می‌کنند طرح «حکومت‌مشروطه» در آن زمان، بر حقّ بوده، و پيروزیِ هوادارانِ مشروطه، موفّقيّتِ مهمّی محسوب می‌شود. و شگفت‌آورتر اينکه از حرکتِ ناصواب مشروطه، به عنوان «نهضت» و «انقلاب» نام می‌برند !

به همين خاطر، به خواست خداوند (سبحانه‌وتعالی) به زودی رساله‌ای مستقل، در زمينه وقايعی که در ارتباط با ماجرای مشروطه به وقوع پيوست، مشتمل بر عين عباراتِ اساتيدم که شنيده و ضبط نموده‌ام تأليف، و به طالبين تقديم خواهد شد. و نيز با نگاهی محقّقانه مطالب رساله «تنبيه‌الامّة» را مورد بررسی و نقّادی قرار خواهيم داد تا جايگاه واقعی و ارزش علمی آن، از حيث عقلی و شرعی و اخلاقی روشن گردد.


 .  و السلام علينا و علی إخواننا المؤمنين
 .  ذی‌حجّه / 1438 ـ قم المقدّسه

.  محمّدکريم پارسا

لینک مقاله:http://alhassanain.org/persian/?com=content&id=2058