رفتن به محتوای اصلی

را ایجاد کرد. نخست کتاب شهید جاوید بود و سپس بحث‌های مربوط به دکتر شریعتی و حسینیه ارشاد. هر دو ماجرا یک وجه مشترک داشت و آن این بود که انقلابی‌ها، ولایتی نیستند و در ولایت آنان تردید وجود دارد. شهید جاوید منکر علم امام حسین (ع) نسبت به شهادتش شده بود چنان که نسبت به دکتر شریعتی نیز این اتهامات بالا گرفت. در این زمینه، فشار روی آیت‌الله میلانی زیاد شد و کم کم ایشان با انقلابیون فاصله گرفت. این در حالی بود که زمانی آیت‌الله میلانی با پدر مرحوم شریعتی رفاقت صمیمی داشت، چنان که در دوره‌ای از حسینیه ارشاد هم دفاع کرده بود.

آیت‌الله میلانى مناسبات بسیار خوبى با محمدتقى شریعتى داشت و رفت و آمد او به بیت آقاى میلانى در حدى بود که مرتب در بیرونى ایشان نشسته و در ارتباط با وى بودند. اما داستان حسینیه ارشاد که بالا گرفت، به تدریج آیت‌الله میلانى، زیر فشار انتقادهاى برخی از روحانیون تهران به حسینیه ارشاد، از آن فاصله گرفت. به عبارت دیگر و تحت شرایطى که در جاى دیگرى مرتب اشاره کرده‌ایم، نگاه آیت‌الله میلانى به جریان انقلابى با ادعاى دور شدن آن از ولایت، منفى شده بود. این شرایطى بود که گفته می‌شد عامل اصلى آن سید مرتضى جزائرى از نزدیکان آیت‌الله میلانى و برادر همسر فرزند ایشان یعنى سید محمد على میلانى ایجاد کرده بود. آیت‌الله میلانى در پاسخ پرسش شخصى با نام قاسم دماوندى که از وى سؤال کرده بود که رفتن به حسینیه چه حکمى دارد، این چنین جواب داد:

مرقوم مورخ ۲۰/۵/۵۱ جنابعالى واصل گردید. بلى لازم است از رفتن به آن محل و خواندن کتاب‌هاى مزبور خوددارى نمایید (همان: ۲۴۸).

یکبار همین آقاى جزائرى به عبدخدایى گفته بود: دیدى این على شریعتى وهابى چه غوغایى به پا کرد؟[۲۴]

در انتهاى متن چاپى در این کتاب، امضاى اعلامیه، به اسم محمدعلى میلانى آمده است! متن عکسى اعلامیه براى روشن کردن این که نام محمدهادى است یا نه، دست کم براى من قابل خواندن نبود. تصویر این نامه در مجموعه اسناد آیت‌الله میلانى (چاپ سه جلدى) ظاهرا نیامده است. شاید محمدعلى پسر آیت‌الله میلانى این جوابیه را نوشته باشد. شریعتى هم در پاسخ این برخوردها نامه‌ای به ایشان نوشت و با اشاره به این که آنان از آمدن آیت‌الله میلانى به مشهد خوشحال شده‌اند و امیدها داشته‌اند، اشاره به حصارى که اطراف ایشان را گرفته کرده و با طعنه‌هاى فراوان و اشاره به این که درخانه شما بسته شده و از پشت درى به روى خواص باز شده، ایشان را با آیت‌الله کفایى و بهبهانى مقایسه کرد. شریعتى مى‌گوید که بیست سال است که با ارادت و اخلاص نسبت به شما بزرگ شده ام و در اروپا و ایران، در دانشگاه و بازار، با شور و اخلاص و افتخار مبلغ شخصیت علمى و اجتماعى شما بودم… براى من از دست رفتن شما فاجعه‌اى است که نمى‌توانم جبرانش کنم. سپس با اشاره به مسائل الجزایر و فلسطین و سکوت روحانیت در قبال آنها، از این که نسبت به ولایت مسأله‌اى پیش آمده و ایشان توصیه به نرفتن به حسینیه ارشاد کرده‌اند، برآشفته و تأکید مى‌کند که از ترس فتوا این نامه را ننوشته و تأکید مى‌کند که براى ما سخت ناگوار است که مرجع بزرگ علمى و دینى ما، امروز، بر کتاب راه بهشت و شجره الانسان… تقریظ می‌نویسد و… آنگاه بعثت و ایدئولوژى مهندس بازرگان و یا اسلام شناسى مرا تحریم و تکفیر مى‌کند.[۲۵]

حساسیت اصلى آیت‌الله میلانى، روى مسأله ولایت بود و از آن جماعتى بود که به دلیل مسأله ولایت، از دایره مبارزه خارج گشتند. موضع گیرى آیت‌الله میلانى علیه شریعتى، موقعیت دکتر را در مشهد متزلزل کرد و منبرى‌ها شدیدا علیه او موضع گرفتند. یک بار شریعتى در مشهد به سراغ آیت‌الله حاج شیخ غلام‌حسین ترک (تبریزی) رفت و عقاید خود را بر او عرضه کرد. شیخ، عقاید شریعتى را در باب ولایت، صحیح دانست و به گفته عبد خدایى، پسر حاج شیخ غلامحسین، قدرى از این مخالفت‌ها در مشهد کاسته شد، زیرا شیخ، مورد تأیید بیوت علما در مشهد بود.[۲۶]

به هر روی، سال‌های پایانی عمر آیت‌الله میلانی، برای انقلابیون، سالهای خوبی نبود، و آنان به تدریج ارتباط با وی را قطع کرده و حتی به دیگران انقلابیونی که به خاطر تجارب گذشته به مشهد آمده و قصد دیدار با آیت‌الله را داشتند، توصیه می‌کردند تا از رفتن به بیت آقای میلانی خودداری کنند.

هرچه اتفاق افتاده باشد، تردیدی در این مسأله باقی نمی‌گذارد که آیت‌الله میلانی، پس از امام، رهبر سیاسی و فکری و معنوی جریان‌های انقلابی از همه نوع آن بود. هم با کارهای انقلابی تند همراه بود و هم با جریان‌های میانه‌رو.

او هرچه از دستش بر می‌آمد انجام می‌داد و هیچ خوف و هراسی از مخالفت رژیم و فعالیت آن نداشت. آیت‌الله میلانی، یک مرجع استواری بود که تجربه نجف را هم داشت و در آن نقطه نیز صاحب نفوذ بود، بنابرین رژیم پهلوی نمی‌توانست به سادگی با وی برخورد کند.

 —————————————————————-

[۱] . پرونده وى محتوى بر اخبار روزمره زندگى و نیز بیانیه‌ها و اطلاعات دیگر در باره ایشان در سه جلد تحت عنوان آیت‌الله العظمى سید محمد‌هادى میلانى به روایت اسناد ساواک به چاپ رسیده است. (تهران، مرکز بررسى اسناد تاریخى، ۱۳۸۰)

[۲] . نشریه نداى حق در شماره ۳۲ (فروردین ۱۳۳۰) ایشان را از نوابغ قرن اخیر دانسته و نوشته است که وى در کربلاى معلى و نجف اشرف است.

[۳] . خاطرات، ص ۲۷ ـ ۲۸

[۴] . بنگرید: آیت‌الله العظمى میلانى به روایت اسناد ساواک، ج ۲، ص ۵۱ ـ ۵۲

[۵] . همان، ج ۳، ص ۱۷۵

[۶] . آیت‌الله میلانى به روایت اسناد ساواک، ج ۲، ص ۷۱

[۷] . همان، ص ۷۱ (در متن به غلط: می‌خوانند) تاریخ گزارش ۱/۵/۴۳

[۸] . براى نمونه عید نگرفتن آغاز سال ۱۳۴۴ که آقاى میلانى طى نامه‌ای به آیت‌الله خادمى در اصفهاناز وى خواستند تا از روحانیون بخواهند که در غیاب امام عید نگیرند. (آیت‌الله میلانى به روایت اسناد ساواک، ج ۲، ص ۲۹۵).

[۹] . در این باره اسناد ساواک بسیار گویاست. بنگرید: آیت‌الله میلانى به روایت اسناد ساواک، ج ۱، ص ۱۲۰ ـ ۳۸۶٫

[۱۰] . اندیشه ماندگار، ص ۱۶۵ ـ ۱۶۶

[۱۱] . آیت‌الله میلانى به روایت اسناد ساواک، ج ۱، ص ۱۸۷

[۱۲] . علم و جهاد، ج ۲، ص ۷۳ ـ ۷۴ (در محرم ۱۳۸۳ / خرداد ۱۳۴۳).

[۱۳] . علم و جهاد، ج ۲، ص ۲۱۴

[۱۴] . علم و جهاد، ج ۲، صص ۲۲۷ ـ ۲۳۱٫

[۱۵] . علم و جهاد، ج ۲، ص ۱۲۹

[۱۶] . آیت‌الله میلانى گفته بود: «کدام پل را اعلى حضرت بین خودشان و روحانیون سالم گذاشته اند؟ آیا هتک حرمت روحانیون بیشتر از این می‌شود» بنگرید: آیت‌الله میلانى به روایت اسناد ساواک، ج ۲، ص ۳۳۳٫

[۱۷] . آیت‌الله میلانى به روایت اسناد ساواک، ج ۲، ص ۲۵ ـ ۲۷

[۱۸] . نهضت روحانیون ایران، ج ۷، ص ۲۳۳ به نقل از آیت‌الله میلانى به روایت اسناد ساواک، ج ۲، ص ۳۴۰٫

[۱۹] . بنگرید: نشریه شما، شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷، ش ۵۶۳، ص ۱۴

[۲۰] . این سوابق را بیش از همه علما و مبارزان مشهد می‌دانند. اما ببینید دکتر شریعتى پس از ستایش از گورویج یهودى با اشاره به او می‌نویسد:« ] گورویج [ . . . از مرجع عالى قدر شیعه حضرت آیت‌الله العظمى میلانى که تاکنون هرچه فتوا داده است در راه تفرقه مسلمین بوده یا کوبیدن هر حرکتى در میان مسلمین و یک سطر در تمام عمرش علیه بیست و پنج سال جنایات صهیونیسم و هفت سال قتل عام فرانسه و صد سال استعمار و صدها سال استبداد ننوشته و ولایت برایش مقام نان و دکان نان و چماق دست بوده است، به تشیع نزدیک تر است» . بنگرید: با مخاطب‌هاى آشنا، ص ۱۳٫ این‌ها مطالبى است که وى پس از ایجاد اختلاف میان استاد شریعتى و آقاى میلانى مطرح می‌کرد; و الاّ در گذشته نزدیک ترین ارتباط ممکن میان استاد شریعتى و آیت‌الله میلانى وجود داشت.

[۲۱] . ایشان عصر روز ۲۱ بهمن ۱۳۸۸ در قم درگذشت. این زمان، نماینده مجلس و رئیس کمیسیون اصل نود بود.

[۲۲] . خاطرات، ص ۵۷

[۲۳] . نیم قرن خاطره و تجربه، ص ۳۰۳

[۲۴] . خاطرات محمد مهدى عبدخدایى، ص ۲۹۷

[۲۵] . نامه‌ها، ص ۱۹۷ ـ ۲۰۳

[۲۶] . خاطرات محمد مهدى عبد خدایى، ص ۲۹۶ ـ ۲۹۷






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Saturday - 10/7/2021 - 14:8

مرحوم سيد صدرالدين جزايري در زمرة شاگردان آيات مرحوم شيخ محمدحسين غروی اصفهانی و ميرزاي ناييني و ... و عضو برجستة حلقه علمی مشاهيري همچون آيت‌الله سيد ابوالقاسم خويي و آيت‌الله ميلاني و علاّمه طباطبايي بود. در تاريخ 1318 پيش از فوت پدرش آيت الله سيدحسين جزايري رضوان‌الله‌عليه با وکالت تامّ از سوی مرحوم آيت الله حاج آقاحسين طباطبايي قمی همراه همسر و فرزندان به شهر تهران باز گشت؛ امّا پرهيز فوق العاده و غير متعارف آن‌ مرحوم از دخالت در امور عامّه و مرجعيّت سبب گرديد تا از پذيرش وکالت مطلق مرحوم آيت‌الله بروجردي در تهران سر باز زند و اين سمت به آيت‌الله حاج سيداحمد خوانساري رضوان‌الله‌عليه محوّل گرديد و آن مرحوم براي تصدّي اين امر، از قم به تهران عزيمت فرمود.

سيّد‌مرتضي‌جزايري از پدري چنين و مادري که عموزادة پدرش يعني فرزند مرحوم آيت‌الله سيدحسن جزايري بود، به اين جهان پاي نهاد. نياي مادري او نيز يکي از برجسته‌‌ترين روحانيون تهران در تاريخ مشروطه به شمار مي‌رفته است ‌که در زمان اعدام مرحوم شيخ فضل‌الله نوري، معترضانه تهران را به مدت شش ماه ترک کرد و درکاروان‌سرايي در شهر قم اقامت ‌گزيد تا شاهد انجام اين اقدام ناخوش‌آيند به دست و نام روحانيّت شيعه نباشد. نفوذ کلمة مرحوم حاج سيد‌حسن‌جزايری تا حدّي بود که سبب گرديد با وساطتش، مرحوم آيت الله بروجري از حصر خانگي در شهر بروجرد خلاصي يابد.لذا پدر و مادرش هر دو از سادات موسوي جزايري بودند و او کريم الطّرفين بود.نام‌برده در چنين فضايي باليدن گرفت.

 

پدرش به دليل پرهيز فراوان، وی را از تحصيل در مدارس جديد‌التّأسيس مانع شد و براي او و برادر بزرگترش- مرحوم سيد محمد حسن ( پدر راقم اين سطور ) که در جواني، زندگاني را بدرود گفت- معلمي خانگي گرفت که در يک‌سال، دورة ابتدايي را گذراندند.مقدّمات علوم ديني را نيز نزد پدر و ديگر استادان حوزة تهران در مدرسة مروي فرا گرفت. از همان ابتدا، آثار هوشمندي کم مانندي در آن کودک هويدا بود. به عنوان مثال، در 14 سالگي، به گونه‌اي بر دانش ديرياب منطق مسلط شده بود که وقتي گروهي از دانشجويان در آن روزگار ... براي استمداد در مورد فهم بخش مختلطات ارسطو، بدان مدرسة علوم قديمه مراجعه کرده بودند، از ميان تمامي فضلاي آن مدرسه، اين نوجوان برگزيده شد تا با رسايي و گويايي کافي، اين بخش دشوار از منطق را براي آنان تبيين و تشريح کند.در 16سالگي وی، روزي علاّمة طباطبايي به ديدار دوست ديرين خود سيّدصدرالدين جزايري مي‌آيد. او پسر را فرمان مي دهد تا پرسش‌هاي تعمق برانگيز خويش را در مورد متن شرح لمعة شهيد ثاني با آن مرحوم نيز مطرح سازد. علامه پس از شنيدن اشکالِ جوان، ناباورانه، حق را به جانب او تشخيص داده اعلام مي‌کند که براي صاحب شرح لمعه در توضيح متن، خلط و التباسي رخ داده و شگفت آن‌که تا اين زمان، کمتر به اين نکته توجه شده است! در پي اين اتّفاق، علاّمه از پدر درخواست مي‌کند که اين فرزند را براي تحصيل به قم بفرستد و در تهران باز ندارد که نبود استادان برجسته و متنوّع، ممکن است استعداد او را تباه کند؛ اما پدر از پذيرش اين پيش‌نهاد، به دليل عدم اشراف مستقيم بر تحصيلات فرزندش، استنکاف ورزيده اظهار مي‌کند: من او را به دست کدام استاد بسپارم تا از صحّت و سلامت تحصيل او اطمينان يابم؟ در اين جا، خود علاّمة طباطبايي با مشاهدة استعداد کم‌نظير او، تکفّل و نظارت مستقيم بر تحصيل اين جوان را تعهّد و پدر را راضي مي‌کند تا فرزند خويش را در سال 25 شمسي به قم بفرستد .

تحصيلات حوزوي

 

  در بدوِ ورود او به قم، مرحوم آيت الله بروجردي، به عنوان قدر شناسي از خدمت نياي مادري اين جوان در نجاتش از حصر خانگي بروجرد ، او را با فرزند خويش در مدرسة فيضيّه هم‌حجره مي‌کند؛ پس از يک‌سال به دليل عدم پذيرش فضاي مدرسه، از اقامت شبانه‌روزي در آن‌جا منصرف مي‌گردد و در منزلي اجاره‌اي سکونت مي‌ورزد؛ اما از همان آغاز ورودش، آيت الله بروجردي او را مجاز مي‌سازد تا هر وقت بخواهد و حتي هنگام استراحت، مستقيماً شرفياب محضر آن مرجع بزرگ گردد و غالباً سفارت ميان علماي تهران با آيت الله بروجردي را البته تنها در قالب فرستاده‌اي امين، در آن ‌دوران به عهده مي‌گيرد.

 

علاّمه طباطبايي نيز بر تحصيل او نظارت مستقيم اعمال مي‌فرموده و هر جا لازم مي‌ديده، در برنامة درسي او تغيير مي‌داده‌ است؛ از جمله اين‌که او را از آموختن کتاب مکاسب شيخ بي‌نياز می‌شناسد و ترتيبي مي‌دهد تا متن اين‌کتاب را با عالم برجستة آن عصر مرحوم سيّد‌زين‌العابدين کاشاني مباحثه کند تا هر جا اشکالي داشته باشد، مرتفع گردد. به مدت 11سال روزانه بين يک الي سه درس ذت با علاّمه مي‌گذراند و درخلال آن، اين استاد مسلّم علوم عقلي و نقلي، تمامي دانش خود را به او منتقل مي کند.

تاسیس مجله مکتب اسلام

در سال 1335 به دلايلي که گفت‌وگو از آن در اين مختصر نمي گنجد، با مشاورت زنده ياد سيد‌موسي‌صدر و به اشاره مرحوم آيت‌الله شريعتمداري، به تأسيس مجلّة مکتب اسلام همت می‌گمارد؛ ليکن بنا به جهاتي، پس از يک‌سال با جمع دوستانش ادارة مجلّه را ترک مي‌کند. در هر شمارة همان يک‌سال، مقاله‌اي با موضوع تربيت و تکامل مي‌نويسد و شگفت آن‌که خطوط اصلي و زير بنايي تمامي آموزه‌هاي ارجمند او پس از آن تاريخ را در امر تربيت و انسان شناسي مي‌توان در همان مقالات 26 سالگي او مشاهده کرد.

تجصیلات دوره عالی حوزه

در خلال اين مدّت نيز پس از اتمام سطوح،

به درس خارج فقه آيت الله بروجردي مي‌رود؛ اما به دليل اکتفاي حدّ ‌اقلي آن بزرگ‌مرد به امر تدريس - که به علل کهولت و نيز اشتغال به امور مرجعيّت بوده است- آن درس را براي خويش کافي نمی‌بيند و با توجّه به دوستي و همسايگي با يکي از مشاهير حوزه، تشکيل درس خارجي را به صورت خصوصي بدو پيشنهاد مي‌دهد. اين درس بعد از مدّت کوتاهي پس از تشکيل، از حالت اختصاصي خارج می‌شود و با تنزل سطح ( به دليل رعايت سطح دريافت عموم در آن ) وی آن را ترک مي‌کند

و پيشنهاد فوق را (مشروط به عدم ورود هيچ کس بدون اجازة شخص او) به مرحوم آيت‌الله ‌شريعتمداري مي‌دهد که مورد پذيرش ايشان واقع مي‌شود.

بنابراين، خارج فقه را نزد فقيه نام‌برده به پايان مي‌‌برد

و در خلال آن، در درس خارج اصول علاّمه نيز شرکت مي‌کند و تقريرات کم نظيري از آن درس را -که متأسفانه بعدها در حادثه‌اي مفقود گرديد - به نگارش مي‌آورد. سرانجام پس از 11 سال کوشش و تلاش علمي پر بار، تحصيلات مرسوم را به نهايت می‌رساند و مطالعات زيربنايي‌تر و تخصصي‌تري را آغاز مي‌کند.

 

 

 

 

 

 

 

ورود جدّي به اجتماع

 

1. هانری کربن

 پس از 13 سال اقامت در قم، داستان ورود هانری‌کربن وآشنايي او با علاّمة طباطبايي پيش مي‌آيد. اين فيلسوف و مستشرق مشهور فرانسوي پيشنهاد تدوين دائرةالمعارف‌تشيع را با تأمين بودجه‌اش به وسيلة موسسة فرانکلين مطرح و از ايشان درخواست مي‌کند تا شخص شايسته‌اي را جهت نظارت علمی بر محتوای آن دائرةالمعارف معرفي کنند.

علاّمه از ميان تمامي شاگردانش، سيّدمرتضي جزايري را براي اين مسئوليت معرفي مي‌کند. مرحومين دکتر محمد‌معين و دکترسيف‌الدّين ‌نجم‌آبادي جهت دعوت از وی، به قم عزيمت و با تکريم فراوان و غير متعارف، درخواست مي‌کنند تا اين مسئوليّت خطير را بپذيرد و او - که پس از اين تاريخ، بهرة افزونتري نيز از حضور در حوزه نمي برده است- به انگيزة اين اشتغال علمي به تهران باز مي‌گردد.

در اوّلين جلسة تشکيل  دائرة المعارف مذکور و در نخستين گام، در برابر مسألة نام گذاري اين دائرة المعارف به نام «تشيّع» مقاومت نشان مي‌دهد؛ با اين استدلال که تشيّع همان اسلام واقعي است و نام دائرةالمعارف بايد «اسلام» باشد و نه «شيعه» تا اولاً هم غيرشيعه از آن بهره‌مند گردد و ثانياً  توهّم جدايي تشيع و اسلام را در ذهن تداعي نکند. سرانجام، با استدلال محکم خود، از 16 رأي اصحاب دائرةالمعارف، 15 رأي را با خود همراه مي‌کند و هنگام اخذ رأي، تنها شخص‌کربن به پيشنهاد خويش رأي مثبت مي دهد.

در اين ميان، جوان هوشمند متوجّه مي‌گرددکه اين مستشرق با بودجة گروه‌هاي ثروتمندِ اسماعيلي در کار رسميّت بخشيدن به آن گروه‌ انحرافي در دائرةالمعارفي به نام تشيع است. باري، اين مقاومت و اين قدرت همراه‌سازي جمع با نظرات صائبش، سبب مي‌گردد تا کربن اين طرح را رها کرده بودجة آن را به مسير ديگري اندازد؛ زيرا  در مي‌يابد با اين مقدّمات و با اين شخصيّت، امکان همراهي و همکاري را ندارد و اهداف از پيش تعيين شدة او در اين فضا دست يافتني نخواهند بود .

 

2.دانشگاه مشهد

در اين تاريخ، دانشگاه مشهد براي تدريس از او، دعوت به عمل مي‌آورد و او به مشهد مقدّس منتقل و با استقبال بسياري نيز روبرو مي‌شود؛ امّا با فاصلةکوتاهی از اقامت در مشهد و تدريس در دانشگاه آن، به دلايلي ( از جمله عدم رضايت پدر و خانواده ) منصرف و به قم بازمي‌گردد؛ ولی با مشاهدة پاره‌ای فرصت طلبی‌های حقيرانة بعضی از استادان و همچنين هم دوره‌اي‌هاي برجسته‌اش در غياب او، برای هميشه به تهران مراجعت مي‌کند.

 

3. دانشگاه تهران

 

مرحوم دکتر معين به استناد توصية مکتوب علاّمه، مبني بر سزاواري او براي تصدي جايگاه مرحوم سيّدکاظم عصّار در کرسي فلسفه دانشگاه، اقدام مي‌کند و براي پيشگيري از اتلاف چنين استعدادي، با مداخلة خويش سبب مي‌گردد براي او در دانشکده‌هاي «ادبيّات»، «حقوق» و «معقول و منقولِ» آن زمان، واحدي‌چند جهت تدريس در نظر گرفته شود. از اين تاريخ، او در دانشکده‌هاي دانشگاه تهران به ‌تدريس اشتغال مي‌ورزد و با استقبال فراوان دانشجويان و همچنين عنايت مخصوص دکتر‌علي‌اکبر ‌سياسي رئيس وقت دانشگاه مواجه مي‌گردد که نظيري براي آن نمي‌توان يافت؛ کلاس‌ها بدون انجام حضور و غياب به شکل بي‌سابقه‌ای  از همان دانشجوياني که از حضور در ساير کلاس‌ها گريزان بوده‌اند پر و تا دو برابر ظرفيّت، آکنده از جمعيّت می‌گردد و جا براي واردين باقي نمي‌ماند. دانشجويانِ دختر نيز با مشاهدة پرهيز او، بي‌هيچ تذکّري، در کلاس‌هاي درس با پوشش مناسبتر و جدا از آقايان در انتهاي کلاس قرار مي‌گرفته‌اند تا آن‌جا که  مرحوم دکترسياسي ( که خود به اخلاق و فضائل انساني بسياري آراسته بود ) در جمعي مطرح مي‌کند: بايد اقرار کرد که اگر سيّدمرتضي جزايري20 سال پيش به دانشگاه آمده بود، سطح اخلاقي جامعة دانشگاهي ايران از سطح کنوني آن بسيار متفاوت مي‌بود.

 

 

 






 

منظورم از تصدیع جنابعالی دو فقره یاد آوری بود

شنیدم جناب آقای عصار متقاعد (بازنشست) شده است چندی آقای مرتضی جزایری متصدی دروس ایشان گردیده بود دوباره وضع بهم خورده اشخاص دیگری را می خواهند روی کار بیاورند البته بنده این مطلب را سر بسته شنیده ام چندی پیش که تهران بودم سابقه ای نداشتم که تفصیل قضیه را از آقای جزایری بپرسم خودش نیز چیزی به بنده اظهار نکرد و ناچار جنابعالی از جریان مستحضرید.

 

نظر به اینکه پست جناب آقای عصار حساس از نقاطی است که حقا باید تحت اشغال اشخاصی در آید که صلاحیت علمی و هم تقوای دینی وشرافت وجدان داشته باشد تا علم

و دانش بازیچه هوس بازانی قرار نگیرد.

این است که خواستم عرض کنم چنین پستی اگر در دست آنانی که از خودمان هستند یعنی بموقعیت علمی و تقوایی شان اطمینان داریم قرار گیرد بهتر است. مستدعیم جنابعالی آنچه مفدورتان میباشد درین خصوص کوشش بفرمایید.

آقای آقا مرتضی علاوه بر اینکه اصالت خانوادگی و پیشینه دینی و تقوایی دارد با کمال جدیت و فهم در حدود یازده سال بدرس اینجانب حضور یافته تقریبا پنج دوره فلسفه یعنی منظومه و اسفارو الهیات شفا و اصول فلسفه و تقریبا یکدوره خارج پیش بنده خوانده دور از انصاف است چنین عناصر علمی پایمال شده فلان وبهمان این پستها را اشغال کرده حق و حقیقت سخریه قرار دهند.

خواهشمندم هرچه توانستید درین باب کوشش فرمایید و اگر صلاح دیدید حضور آقای عصار از این بنده این پیغام مختصر را همراه سلام ارادتمندی تبلیغ فرمایید که حالا که معظم له می خواهند در جای خود دیگری را بنشاند کسی را بجای خود نصب کنند که خلف صالحی برای ایشان شود آقای آقا مرتضی مایه علمی اش همان است که عرض شد خودشان شخصا امتحان نیز می توانند بکنند حیف است که کرسی که سالها با فضل و سلامت نفس جناب آقای عصار آراسته با هر بی بند وباری آلوده شود.

 



4. رحلت آیه الله بروجردی:
 

 در همين دوران است که آيت‌الله بروجردي از اين جهان رخت بر مي بندد و جامعة ديني در غياب زعيمي پراحتشام - که همواره مانع و مخالف تحرکاتِ سياسي بود- به اقداماتي دست مي‌برد و في الجمله در تدارک شکوه و انسجامِ از دست رفتة اجتماعی خويش، به تکاپو مي‌افتد و سرانجام ... جريان‌هاي چندي همانند نهضت آزادي با محور فعاليّت‌هاي ديني و به گونه‌هاي مختلف شکل مي‌گيرند.

 

مرحوم‌سيّد‌مرتضي جزايري در اين تاريخ از پرشورترين فعّالان اين جنبش اجتماعي بود و گواه بر آن، مقالاتي است که در مجموعه مقالات مرجعيّت و روحانيّت و گفتار ماه و ... نگاشته است. در همين دوره، اولين حلقات درس اسلام شناسي با گروهي از دانشجويان داراي تمايلات مذهبي، آغاز و جزواتي از آن در همان تاريخ منتشر مي‌گردد.

 

در کنار آن، به دليل تسلّط بر دانش فقه سنتي، مسئوليّت صدور احکام شرع در دادگاه تميز نيز به او محول مي‌گردد. ( در توضيحات ذيل نام ايشان در صفحة25 جلد اول شرح حال آيت‌الله ميلاني به روايت اسناد ساواک، اين سمت با تسامحي، به صورت دادگستري پس از انقلاب!! تعبير و منشأ اسنادات بي‌اساسي ‌گرديده است. )

به هرترتيب، پس از دوسال از ورود او به تهران، با عزل دکتر علی اميني و روي کار آمدن اسدالله علَم، اوضاع سياسي دگرگون مي‌شود و نهايتاً وقايع پانزده خرداد، فضاي سياسي ايران را به تشنج مي‌کشاند.او نيز ابتدا در عداد سايرين، براي نجاتِ جامعة ديني از تعرّضات گوناگون، از هيچ کوششي دريغ نمي ورزد و به دليل نفوذش برروي آيت‌الله ميلاني ( به جهات مختلف و از جمله نسبت نزديک خانوادگي ) و نيز استادش مرحوم‌شريعتمداري، نقش ممتازتري را در آن گروه ايفا مي‌کند و به اين طرح متوسّل مي‌شود که با دعوت از اين دو مرجع به تهران، حکومت وقت را طبق قانون اساسي، به خواست جامعة ديني ملزم سازند.

طرح کودتا:

 

هرچند با اجراي دقيق اين طرح، مسأله ظاهراً حل مي‌گردد؛ او با فيصله يافتن اين جريان، از پا نمي‌نشيند و به طرح کودتايي دست مي‌زند که محور ديني آن آيت‌الله ميلاني و عضو سياسي آن دکتر علي‌ اميني‌اند . شاخة نظامي آن به عهدة سرلشکر قرني گذاشته مي‌شود و خود به عنوان نمايندة آيت‌الله ميلاني در آن حلقه وارد مي‌گردد.

با گزارش محوری‌ترين عضو اجرايي گروه به سفارت آمريکا، طرح افشا مي‌شود و او در مراجعت از مشهد، در آذر ماه 42 به زندان مي‌افتد.

ماجراهاي زندان او بسيار شنيدني و به شکل کم‌سابقه‌‌اي جالب توجه‌‌اند که در فرصت ديگري بايد به جمع آوري و ارائة آن همّت گمارد.

متأسفانه در زمينة خاصّ ارتباط او با مرحوم آيت‌الله ميلاني در جريان کودتا و موافقت‌هاي ايشان در مورد ضايعات احتمالي کودتا و نيز طرق افشاي آن و همچنين پاره‌اي از تحرکات ديگر ... همواره شايعات و نقليّات متناقض و خود‌ساختة بسياري - که بيشتر کاربرد تبليغ و تحريک داشته و دارد- از همان زمان گفته و شنيده مي‌شده‌ و در مواردي، به عنوان خاطرات انتشار يافته است.گاه نيز روزنامه‌ها مستقلّاً در ايضاح اين بخش تاريخ، بدان پرداخته يا در گزارش‌های مربوط به زمان فوت ايشان، در غياب نظارت آگاهانة خانواده، بدان نوشته‌ها اشاره کرده و سرانجام گاه به شکل تحريف صد‌در‌صدِ واقعيت در رسانه‌ها انعکاس داده‌اند ‌که سراسر بدون اساس است و مورد انکار و اعتراض مستدلّ بيت آن مرجع بزرگ نيز قرار گرفته است.

دلايل خروج از صحنة سياست 

بي‌گمان، زندان براي او در مجموع، علاوه بر تجربه‌هاي‌گران‌سنگ، فرصتي براي دستيابي به تشخيصي بود که زندگي او را به‌کلي تغيير داد و سبب گرديد به صورت کامل و براي هميشه از فعاليّت‌هاي سياسي دست شويد.

پس از آن، با اين باور همراه بود که تمامي گروه‌هاي سياسي و جريانات مهمّ و قابل اعتناي اجتماعي، دانسته يا ندانسته‌ امّا بدون استثنا، زير ذرّه بين شاخه‌‌هايي از گروه‌هاي اصلي سياست جهاني قرار دارند و تا يکي از شاخه‌هاي آن سازمان‌ها، فعاليّت‌ شخص‌ يا گروهي‌ را نهايتاً در جهت منافع خود احراز نکنند، اجازة هيچ‌گونه حرکت و رشدِ مفيدي به آنان نمی‌دهند و در نتيجه، از هيچ توفيقي برخوردار نخواهند شد و اگر بي‌خبر از اين روند، به رشدي نايل گردند، به گونه‌اي غير قابل بازگشت، آنان را در دام توفيقاتشان محبوس مي‌کنند و سرانجام از اين راه، نه تنها به بهرة مورد انتظارشان دست نمي‌يابند، بلکه در‌خواهند‌‌يافت‌که بهره‌مندِ واقعي از اين رشد، تنها همان گروه‌ها و سياست‌هاي جهاني‌اند که از نتايج جنب و جوش اين خرده گروه‌ها ... به اهداف دلخواه مي‌رسند و درنتيجه، اينان به ابزاري مبدل مي‌گردند که درخدمت آن‌منافع نا‌خواسته قرار گرفته‌اند؛‌ آن‌هم به گونه‌اي که امکان خروج از آن جريان نيز از ايشان سلب مي‌گردد.

لذا او بدون هيچ گونه ترديدي، پس از زندان، تمام فعاليّت‌هاي سياسي را ترک مي‌کند و خود به خود نيز اجازة تدريس و بازگشت به دانشگاه را هم نمي‌يابد.

همين‌جا، لازم است به‌‌ نکته‌اي مهمّ از ويژگي‌هاي اين بزرگ‌مرد توجّه داشت. افراد پس از شکوفايي‌هاي اجتماعي و اين‌گونه قدرت تأثير گذاري، ( متأسّفانه در اغلب موارد به دليل ناپختگي و چه بسا حتي به شکل ناخود آگاه ) معمولاً در جهت دستيابي به اهدافي بزرگتر، در دام گروه‌هاي صاحب اقتدار قرار مي‌گيرند و آن گروه‌ها با ايجاد تعهّداتي، هرگونه امکان بازگشت و عدول را از ايشان سلب مي‌کنند و با اين کار، آزادي و درنتيجه نيز آزادگی را از آنان مي‌ستانند؛ امّا آن‌مرحوم ( البتّه و بي‌گمان به لطف خدا، ولي ظاهراً به دليل هشياري خداداد و نيز شخصيّت پر ظرفيّتش) بدين دام نمي‌افتد و به همين جهت، در پر بارترين دوران زندگانيش به‌گونه‌اي، فعاليّت‌هاي سياسي و حتّي اجتماعي خود را ترک مي‌کند که گفتی هرگز از برجستگان اين گروه‌ها نبوده است و طبق ضرب‌المثل معروف، با خواست خدا، عدو سبب خير مي‌گردد و او براي هميشه ... از فعاليّت‌هاي سياسي فاصله مي‌گيرد.

در اين دورة نسبتاً طولاني از عمر خود -که از 33 سالگي آغاز و با فراز و فرودي ... تا 71 سالگي ادامه مي‌يابد - در عين ترک فعاليّت‌هاي سياسي، با حمايت مستقيم آيت‌الله ميلاني ( که هميشه و تا زمان رحلت آن مرجع، پشتيباني ايشان را با خود داشت ) به يکي دو اقدام دست مي‌برد که هيچ‌گاه از نتايج آن راضي نبود.

 

اول همکاری مستقيم در تأسيس مدرسة منتظريّه ( حقّانی ) و ديگر پيشنهاد و دخالت در اعزام مرحوم بهشتي به امامت مسجد هامبورگ به جاي مرحوم محقّقي که پس از فوت آيت الله بروجردي ( به دليل قطع حمايت مالي ) به ايران باز گشته بود.پس از آن - جز در دو سالي که به احترام دستور مستقيم آيت‌الله خوانساري، به اقامة جماعت در مسجد فرشته ناگزير گرديد - هرگز به صورت رسمي در هيچ اجتماعي حضور نيافت و چنان‌که گفته شد، بر اين باور بود که اگر ثمري بر زندگي شخص مترتّب باشد، همانا

اولاً، کوشش در رفع نيازهاي واقعي مردم و

ثانياً، در مصاحبت با مردم پاک و وارسته و

ثالثاً، در انديشه و تعمّق علمي منحصر است

تا مگر بتواند از اين طرق، نوري هرچند اندک بر تاريکي‌هاي زندگاني خود و محيطش در هر سطحي بتاباند وگرنه شکوفايي‌هاي زود‌گذر سياسي و اجتماعي فريب‌هايي کوتاه مدّت و اندک مايه‌اند که توان جذب فرزانگان در آن‌ها نيست و جز فريب خوردگان، در حسرت آن قرار نمي‌گيرند.