رفتن به محتوای اصلی

که می‌نویسند. گفت: آقاجان، تو بنویس، پایش هم بنویس علی شریعتی، که اگر دوستان پرسیدند بگویم درست است و اگر ساواک پرسید، بگویم به من مربوط نیست، فلانی نوشته است!!!
علی رفت و من برگشتم به اتاق، استاد شریعتی گفت: «شما، اینجا با هم دعوا می‌کنید بعد می‌روید بیرون و شروع می‌کنید به خندیدن، من خیال کردم علی قهر کرد و رفت.» جریان را گفتم، استاد گریه کرد و گفت: ببین این پسر چقدر خالصانه کار می‌کند؟ من بارها توجه کرده‌ام، اشکالات عمده آقای مطهری به علی هشت تاست، شما را هم دیدم که چهار‌ ـ پنج اشکال به علی وارد کرده‌اید. ولی به جان خودت و علی من شانزده اشکال دارم و همه را هم به علی گفته‌ام.
می‌گوید: بابا، تو چرا این‌طوری هستی؟ من این همه کتاب نوشته‌ام، شانزده اشکال زیاد است؟ خوب برو بگو علی اشتباه نوشته، علی غلط کرده اینها را نوشته، اصلاً سواد نداشته. آن‌قدر این بچه پاک بود که حتی به آقای شیرازی، امام جمعه مشهد گفته بود، شما هر غلطی را که در کتابهای من می‌بینید بنویسید، بعد من می‌نویسم هر چه آقا گفته‌اند درست است.
مدتی بعد از آن با مطهری رفته بودند، خدمت محمدرضا حکیمی و به او وکالت داده بود که همه کارهایش را اصلاح کند.

***
جلسه پرسش و پاسخی در دانشگاه آزاد بود، یک عده از متحجرین و انجمن حجتیه‌ها آمده بودند. یک کافر در دنیا گیر آورده بودند به نام علی شریعتی، گفتم: آقا جان این‌طوری نمی‌شود. شما بروید اشتباهات علی شریعتی، انحرافش، اغلاطش را جمع کنید و به من بدهید، من هم مال فیض کاشانی، صاحب تفاسیر صافی و مصفا و اصفا را جمع می‌کنم تا ببینم کدام بیشتر است.

***
عروسی یکی از فامیل که با من و مطهری و شریعتی قوم و خویش بود، من و مطهری چند ساعتی با هم بودیم. از او پرسیدم: چرا این‌قدر با علی خشن برخورد می‌کنی؟ عین همان حرف را که دکتر در مورد آخوندهای درباری گفته بود، گفت: اصلاً بحث علی نیست، من که دائم به خانه پدرش رفت و آمد دارم، با خودش هم که رفیق‌ایم، بحث من این است که شاخه‌ای در حال درست شدن است ـ مجاهدین خلق را می‌گفت‌‌ ـ که خود را به علی می‌چسبانند، علی هم چیزی نمی‌گوید، من مجبورم با علی این‌طور برخورد کنم؛ که آنها افشا شوند.
یعنی مطهری، شریعتی را فدای خط مکتبی خود می‌کرد. علی هم خود را فدا می‌کرد تا ارتجاع را بشکند.
علی آدم نبود، فدا بود. فدایی نبود، فدا بود. فدای جامعه و اسلام و مردم.

***
تازه از زندان آزاد شده بود و آمده بود مشهد. خیلی ملول بود، دلیلش را پرسیدم، گفت: اینها مرا ول کرده‌اند که ضایع کنند. نوشته‌هایی از من که ابدا‌ً مورد نظرم نیست، توی روزنامه‌ ـ به خاطرم نیست کیهان یا اطلاعات آن زمان ـ چاپ می‌کنند. نمی‌توانم اینها را در ایران جواب بدهم، خیلی ناراحت بود و ما فهمیده بودیم که تصمیم به کوچ گرفته است. حتی این قضیه را به استاد هم نگفته بود.

***
سه روز قبل از سفر برنگشتن علی، باز رفقا گفته بودند به خانه ما می‌‌آیند، در آن جلسه استاد شریعتی نیامدند و من بعدها فهمیدم این جلسه را علی برپا کرده است؛ البته نه آشکار بلکه پنهان و برای تودیع با دوستان تقریبا‌ً دو ساعت به غروب بود، باغچه‌ها را آب می‌دادم، دیدم کسی می‌گوید: آی یا الله خودت را بپوشان مرد است. نگاه کردم دیدم علی است. علی قانونش این بود که مثلا‌ً وقتی می‌گفت ساعت هشت، یازده می‌آمد. حالا قرار است هفت بیاید، چهار آمده. گفتم واقعاً همان که خودت می‌دانی هستی!!! گفت: «فکر کردم می‌آیم اینجا، تا رفقا بیایند حاشیه‌‌های مفاتیح را نگاه می‌کنم، تو که اهل کتاب و مطالعه نیستی که کتاب داشته باشی!!!»
آمد تو و ما تا رفقا آمدند، حدود یک ساعت و نیم با هم بودیم. در حال صحبت، هر دو سیگار می‌کشیدیم.
ـ البته من بیست سال است، ترک کرده‌ام‌ ـ یک قوطی وینستون وسط بود، من سه تا کشیده بودم، نگاه کردم دیدم از پاکت بیست‌تایی فقط یکی مانده، آمدم بردارم از دستم چنگ زد، گفتم پسر‌بخش، دختر‌بخش هم که باشد، به من بیشتر رسیده بود؛ گفت این صندوق بیت‌المال است، هر کس باید به اندازه مصرفش بکشد.

***
آن‌شب من خیلی بیشتر از آن چیزی که برای شما لازم باشد، علی شریعتی‌شناس شدم. حرفهای خیلی خوبی بین ما رد و بدل شد. گفتم: علی زندان چطور بود، استفاده کردی؟ با تمام وجود گفت: خیلی. بعد پرسیدم: علی نظرت راجع به کتابهایت چیست؟ گفت: من که کتاب ننوشته‌ام؛ آن کویر که یک رمان است. آن یکی جنگ با منافقین است، آنهای دیگر هم همین‌طور ـ هیچ کدام از کتابهایش را امضا نکرد ـ اما اگر خدا یاری کند و یک فراغتی به دست بیاید، بعد معنی کتاب را می‌فهمی، که خدا را شاهد می‌گیرم اگر علی موفق شده بود فرار کند و او را نکشته بودند، کتابهایی نوشته بود که اسلام را تکان می‌داد.
از خاطرات زندان گفت: ‍‍«این شش ماه آخر عصر به عصر، روی برنامه خاصی شلاقم می‌زدند و می‌گفتند راضی شدی یا نه؟ از من می‌خواستند که بیا به جای خانم پارسا وزارت علوم و فرهنگ را قبول کن. می‌گفتم: من خانواده خودم را نمی‌توانم جمع کنم، شما بروید بی‌نظمی مرا در جامعه ببینید ـ راست هم می‌گفت، بد بی‌نظمی بود‌‌ ـ من فهمیده بودم که ساواک از مخالفت من با روحانیت دل کنده است. باز‌جویم می‌گفت: همه مخالفتهای تو بازی سیاسی است، آنها می‌خواستند با انتخاب من به وزارت مرا خنثی و دانشگاه و روشنفکران انقلابی را یکجا ببلعد. من می‌دانستم که اگر قبول می‌کردم و حاضر می‌شدم با شاه ببندم نخست‌وزیرم می‌کرد. و اگر با آمریکا می‌بستم، رئیس جمهور می‌شدم و اگر هیچ‌کدام از این کارها را نمی‌کردم مرا مثل پاپ، یک قدیس روشنفکری می‌کرد. آن‌موقع دیگر علی شریعتی نبودم و بعد از آن دانشگاه ضربه‌ای می‌خورد که پنجاه سال حرکت نمی‌کرد. این بود که مجبور بودم تحمل کنم و دائم طفره می‌رفتم. اواخر هم می‌گفتند: پدر‌سوخته، ما کاملا‌ً می‌دانیم؛ تو شاخه دانشگاهی خمینی هستی، منتها با این جور کارها ما را فریب دادی.»
بعد گفتم علی راجع به مجلسی چیزی می‌گویم که داشته باشی، بحث اشاعره و معتزله را طرح کردم و صحبتهای زیادی کردیم، یکدفعه دست به سرش زد و گفت: خاک بر سرم، کاش این مطلب را زودتر فهمیده بودم. گفت: خیلی فهمیدم؛ واقعا‌ً در این عالمها نبود که به جهلش تعصب داشته باشد.
آن شب گذشت و من بعدها فهمیدم که نقشه‌اش این بوده که به خارج برود.

***
چند شب بعد حدود ساعت نه و نیم شب، با دوستان بودیم، امیرپور گفت: الآن هواپیمای دکتر نشست، گفتم: علی رفت؟ گفت: بله با شناسنامه جعلی رفت. گفتم: علی رفت که کشته شود. مدتی بعد امیرپور از خانه‌اش تماس گرفت که بیا اینجا، رفتم دیدم گریه می‌کند، گفت: دیشب علی در لندن فوت کرده است، گفتم: نه فوت نکرده، علی را کشتند. کم‌کم رفقا خبردار شدند و با آنها که خارج بودند تماس گرفتیم. بلافاصله استاد شریعتی را بردیم خانه دامادش که مصون بماند.
به استاد گفتیم علی تصادف کرده و ما می‌خواهیم از اینجا با تلفن مرتب در تماس باشیم.

***
شاه می‌خواست جنازه را به ایران بیاورد و علی را خودی جلوه دهد ولی ما می‌خواستیم که از ایران برود. تا روزی که خبر دادند جنازه را به سوریه حرکت داده‌اند. آقای خامنه‌ای گفتند: اگر می‌شد، در روزنامه‌ای تسلیتی بگوییم خیلی خوب بود. من قبول کردم، رفتم دفتر روزنامه خراسان مسئول آگهیها حاجی بازاری‌ای بود که غیر از پول چیزی نمی‌فهمید. برادرم چهار راه شهدا ساختمانی می‌ساخت که از آنجا ـ‌ دفتر روزنامه خراسان خیابان خسروی بود ـ دیده می‌شد.
گفتم: آقا جان من یک دوستی دارم که فوت کرده، می‌خواهم یک اعلامیه قشنگ توی صفحه اول چاپ کنی، هر چه هم پول بخواهی می‌دهم، ببین آن ساختمان مال من‌است، نگاهی به ساختمان کرد، دید خوب شکاری هستم. بالاخره تسلیتی معمولی نوشتم که از نظر مفهومی بد نبود و از نظر ادبیات متوسط بود. نوشته را تأیید کرد. من هم آن موقع که آگهی پنج تا ده تومان بود، صد تومن دادم و گفتم: در یک صفحه خوب چاپ کنید. جوانی آنجا ایستاده بود، گفتم: همین حالا بدهید، خودم به چاپخانه بدهم، جوان را صدا کرد، گفت با ایشان برو، چاپخانه را نشان بده. در راه جوان مرا با اسم صدا کرد و گفت: دکتر شریعتی مرد؟ گفتم: بله، نشست به گریه کردن، گفتم: تو با ما هستی؟ گفت: بله، گفتم: می‌توانی کاری بکنی؟ گفت: بگو چه کار کنم. گفتم: من آگهی را همین‌جا عوض می‌کنم. تو فقط آنجا بگو آقا گفته‌‌اند این را چاپ کنید. قبول کرد. متن اعلامیه را عوض کردم:
«استاد محمدتقی شریعتی، سوگند به خدا بر اوجی که گرفته‌ای غبطه می‌خورم. شهادت فرزند تاریخ دکتر علی شریعتی را به پیشگاه پدر و مرشد او تبریک و تسلیت می‌گویم.
«حیدر رحیم‌پور»
رفتیم چاپخانه و من ده تومان هم به چاپخانه‌دار دادم و گفتم یک جای خوب چاپ کنید.
فردا صبح که روزنامه پخش شد، همة دستگاه دیوانه شده بودند. من فرار کردم و به خانه استاد رفتم، می‌دانستم آنجا شلوغ است و نمی‌توانند دستگیرم کنند.

***
با رفقا رفتیم خانه داماد استاد شریعتی، آقای خامنه‌ای روضه حضرت علی‌اکبر را خواندند، رفقا زار زار گریه می‌کردند. بعد فرمودند آگهی روزنامه را به استاد بدهیم، استاد روزنامه را که دیدند، رو به آقای خامنه‌ای کردند و گفتند: «آقا، کشتند علی را»؛ آقا گفتند: «بله، این افتخار نصیب شما شد و ایشان ماندگار شدند.»

(اصل گفت و گو در مجلۀ سوره شماره 17
http://www.iricap.com/magentry.asp?id=3251)
به قلم بیاد مصطفی | پیوند این خاطره | 1 یادگاری
















خاطرات فرشاد مؤمنی از موضع شهید بهشتی پیرامون نظر آیت الله مصباح درباره دکتر شریعتی
مسوول واحد دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی گفت: قضیه نکاتی که در ارتباط با ماجرای مدرسه‌ی حقانی شنیده اید؛ این بود که سال 54 جناب آقای مصباح یزدی به مدرسه‌ی حقانی تشریف بردند و سخنرانی کردند. در آن سخنرانی از دیدگاه خودشان ثابت کردند که مرحوم دکتر شریعتی ضروریات دین را منکر شده است. بنابراین گفتند باید او برخوردی متناسب با منکر ضروریات دین شود. هفته‌ی بعد شهید بهشتی به آنجا تشریف بردند و زمانی که وارد می‌شوند چند نفر از طلبه‌ها خدمت ایشان می‌رسند و با حالت اضطراب و اضطراری می‌گویند آقای مصباح چنین چیزی درباره‌ی دکتر شریعتی گفت و باید حذف فیزیکی شود. به آقای بهشتی گفتند نظر شما چیست؟ آقای بهشتی فرمودند مسئله‌ای در این سطح یک مسئله‌ی دم دستی و سرپایی نیست که بگویید آقای مصباح چنین گفته و شما چه می‌گویید. ایشان می‌فرمایند: برای اینکه به پرسش شما پاسخ دهم حداقل سه ماه زمان لازم دارم. آن‌ها داد و بی‌داد می‌کنند و می‌گویند اسلام در خطر هست و اگر حرف آقای مصباح بپیچد ممکن است چنین و چنان شود. آقای بهشتی روی صحبت خود پافشاری می‌کنند و می‌گویند این مسئله‌ای جدّی هست و من برای اینکه یک مسئله‌ی جدّی را پاسخ جدّی دهم باید به طور جدّی بررسی کنم. از زاویه‌ی یک مسلمان این شیوه‌ی برخورد اندیشه‌ای با مسائل است. ایشان می‌فرمایند: من نمی‌توانم به نقل قول شما اکتفا کنم. من باید با دقت نوار سخنرانی آقای مصباح یزدی را گوش دهم. سپس باید فیش‌هایی که آقای مصباح از آثار دکتر شریعتی درآوردند و به مبنای آن‌ها گفتند که ایشان منکر ضروریات دین بوده را ببینم. بعد از اینکه آن‌ها را دیدم باید خودم به آثار دکتر شریعتی مراجعه کنم و بحث‌های پیش و پس عبارت‌های گزینش شده را ببینم تا بفهمم استنباطی که آقای مصباح می‌خواستند به صورت گزینشی ایجاد کنند مبنا دارد یا ندارد. مسئله‌ی اساسی‌تر اینکه بعد از انجام همه‌ی این کارها نوبت اجتهاد خودم می‌رسد که من درباره‌ی این قضیه چه می‌گویم. هر چه آن‌ها اصرار می‌کنند شما نظر بده، ایشان با این مبانی و استدلال‌ها می‌فرمایند امکان ندارد اکنون صحبتی کنم. قرار سه ماه بعد را با آن‌ها می‌گذارند. بعد از سه ماه آن جلسه برگزار شد و اکنون نوار جلسه‌ی برگزار شده به صورت یک کتاب تحت عنوان دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن منتشر شده است. در آن جلسه آقای بهشتی طرز مواجهه‌ی آقای مصباح یزدی با اندیشه‌های دکتر شریعتی را با تعبیر ضد اسلامی توصیف می‌کنند و می‌گویند اگر قرار باشد فکر هر کسی را نپسندیم فرمان قتل آن را دهیم ربطی به اسلام ندارد. چیزی که کاملاً اتفاقی پدیدار شده و ارزش کتاب را بیشتر می‌کند این است که در کتاب چهار سخنرانی ای که بعد از انقلاب شهید بهشتی درباره‌ی دکتر شریعتی داشته اند را هم آورده‌اند. ایشان نمی‌دانستند شهید می‌شوند و همه را یکجا یک کتاب می‌کنند. در سخنرانی‌ها بعد از انقلاب می‌گویند بعد از جلسه‌ی گفتگو با طلاب، آن آقایی که سخنانشان مورد ارزیابی گرفته بود بجای اینکه پاسخی به مطالب من ارائه کنند با من قهر و رابطه‌شان را قطع کردند.

دکتر فرشاد مؤمنی گفت: موارد دیگری که آن کتاب را یک سند بی‌بدیل می‌کند بررسی دو طرز نگاهی است که به نام دین قبل از انقلاب در کشور وجود داشت. قبل از اینکه مناسبات قدرت موضوعیت پیدا کند این یک سند بسیار استثنائی و منحصر به فرد است. شما کاملاً می‌توانید از طریق خواندن آن کتاب متوجه شوید که با کدامیک از دو بنیان اندیشه‌ای به نام دین می‌توان جامعه اداره کرد و تمدن ایجاد کرد و با دنیا تعامل داشت. از این منظر این کتاب سند عجیبی هست. زمانی که این کتاب منتشر شد دوستانی که از ارادت من به آقای بهشتی مطلع بودند پیغام دادند این کتاب را بخوانید. من گفتم نیازی به خواندن این کتاب نیست؛ به دلیل اینکه من سه جلسه در منزل ایشان قبل از انقلاب و هم سه جلسه بعد از انقلاب بودم که آقای بهشتی نظر خود را درباره‌ی دکتر شریعتی گفتند. بعد از اینکه مسئله‌ای پیش آمد و به کتاب مراجعه کردم و کامل خواندم متوجه شدم این کتاب بیش از آن که ما را درباره‌ی دیدگاه‌های شهید بهشتی در مورد دکتر شریعتی راهنمایی کند ادب مسلمان بودن و با قاعده‌ی مسلمانی فکر کردن و عمل اجتماعی کردن یاد می‌دهد. از این نظر برای من آموزندگی داشت.

وی گفت: امروز مقدر شد ذکر خیری از دکتر شریعتی شود که من خودم را مدیون ایشان می‌دانم. آدم می‌تواند هم نقد داشته باشد و هم مدیون باشد و خیلی چیزها یاد گرفته باشد، این‌ها اصلاً با هم منافاتی ندارند. سال 63 حسن منتظر قائم به همراه چند نفر دیگر یک مجله‌ی اندیشه‌ای تحت عنوان کیهان فرهنگی راه انداختند. در کیهان فرهنگی با تنی چند از برجسته‌ترین متفکران اسلامی که به درستی تشخیص دادند این‌ها روزها یا ماه‌ها سال‌های آخر عمر خود را می‌گذرانند مصاحبه‌های خیلی مفصّل کرد که همه آموزنده و فوق العاده هستند. از جمله با مرحوم محمد تقی شریعتی، پدر استاد فقید دکتر علی شریعتی. در آنجا مرحوم استاد شریعتی این مسئله را به عنوان یک خاطره مطرح می‌کنند و می‌فرمایند دکتر شریعتی در وصیت نامه‌ی خود سه نفر را به عنوان وصی علمی خود تعیین کردند و گفتند اگر به هر دلیلی زود از دنیا رفتم به اعتبار حرف‌های زیادی که در مورد آثارم هست، این سه نفر اجازه دارند به هر شکلی که صلاح دانستند در آثارم دست ببرند. این سه نفر مرحوم مهندس بازرگان، شهید مطهری، استاد محمدرضا حکیمی هستند. دکتر شریعتی به این سه نفر اجازه دادند به هر شکلی که صلاح دانستند با همدیگر همفکری کنند و هر تغییری که خواستند در آثار ایشان دهند. بعد از اینکه آقای مطهری به شهادت رسیدند خانواده و دو نفر دیگر جلسه‌ای فوق العاده تشکیل دادند و گفتند در آن شورا بررسی کنیم چه کسی را باید جایگزین آقای مطهری کنیم. در آن جلسه به اتفاق آراء شهید بهشتی را جایگزین می‌دانستند. در اولین جلسه‌ای که با حضور شهید بهشتی برگزار شد برآیند نتایج تمام جلسه‌هایی که تا آن روز داشتیم درباره‌ی نحوه‌ی دست بردن در آثار دکتر شریعتی را مطرح کردیم و این چیزی بود که به اتفاق آراء تصویب شد. استاد محمد تقی شریعتی می‌فرماید: آقای بهشتی به تنهایی در برابر همه‌ی ما ایستادند و گفتند به هیچ وجه شما حق حذف هیچ بخشی از آثار شریعتی را ندارید. در حالی که آن‌ها سازوکاری پیش‌بینی کرده بودند تا بخش‌هایی قابل اعتناء از آثار دکتر شریعتی را حذف کنند. اما آقای شریعتی می‌گوید: شهید بهشتی به تنهایی تمام ما را مجاب کردند که چنین حقی وجود ندارد. تا اینجای بحث می‌تواند به آزاد اندیشی شهید بهشتی نسبت داده شود. اما آن چیزی که ایشان در ادامه بیان کردند این است که مسئله فراتر از یک آزاد اندیشی صرف است. ایشان در مقام استدلال گفتند: ما با دانایی‌هایی که تا امروز وجود دارد فکر می‌کنیم دکتر شریعتی در آن قسمت‌ها اشتباه کردند و ما درست فکر می‌کنیم. ممکن است صد سال دیگر تحولات خارق العاده و غیر قابل پیش‌بینی در امروز دانایی و مناسباتی ایجاد شود که در چارچوب آن مناسبات معلوم شود کاملاً حق با دکتر شریعتی بوده و ما اشتباه می‌کنیم. ملاحظه کنید که چگونه ایشان از مطلق انگاری به صورت روشمند و با مبنا پرهیز می‌دهند. به همین دلیل با پایمردی آقای بهشتی جمع بندی جلسه این شد که هر جا ما فکر می‌کنیم دکتر شریعتی اشتباه کردند، اجازه می‌دهیم اصل آن بماند و در پاورقی یک ستاره احاله می‌دهیم و می‌نویسیم بنا بر این ادله ما فکر می‌کنیم دکتر شریعتی در اشتباه هستند و رویکرد درست چنین چیزی هست. در آخر آقای بهشتی همه را متقاعد کردند که به این شیوه عمل شود. بعدها خدابیامرز خانم پوران شریعت رضوی هم که در آن جلسه حضور داشتند در کتابی که تحت عنوان طرحی از زندگی نوشتند که خود شاهکاری در معرفی دکتر شریعتی است؛ روایت خود را در آن کتاب نقل کردند.

دکتر فرشاد مؤمنی گفت: باورم این است که شهید بهشتی قبل از اینکه یک اسلام شناس و فقیه باشند، یک فیلسوف علم بودند. واقعاً به عنوان هدیه‌ی این جلسه به شما توصیه می‌کنم که کتاب ایشان تحت عنوان پیامبری از نگاهی دیگر بخوانید. در این کتاب ایشان طی سه بخش درباره‌ی نسبت میان علم، عقل و وحی صحبت‌هایی می‌کنند که می‌توانم بگویم نظیر آن را به جامعیت و موجزی در آثار هیچ اسلام شناس دیگری ندیده‌ام. زمانی که این کتاب خوانده می‌شود آدم از مسلمان بودن خود احساس غرور و افتخار می‌کند که اندیشه‌ی دینی چقدر حساب و کتاب دارد و عده‌ای آن را به چه روزی انداخته‌اند. به همین دلیل به باور من قبل از اینکه آقای بهشتی اسلام شناس باشند یک فیلسوف علم بودند به تعبیر من هم ویژگی‌های اندیشه‌ای و رفتاری ایشان تابع یک اصل بنیادی زیربنایی در روش‌شناسی علوم انسانی و اجتماعی هست که من اسم آن را وقوف روش‌شناختی به نقص اطلاعات انسان گذاشته‌ام. در تاریخ اسلام خوارج که علی‌ابن ابی طالب را به قتل رساندند، حرفشان چه بود؟ «لاحکم الا لله» صریح قرآن است؛ پس مشکل چیست؟ مشکل این است که خوارج برداشت از قرآن را عین ما انزل الله به حساب می‌آوردند. بنابراین زمانی که کسی با برداشت آن‌ها مخالفت می‌کرد، عقیده داشتند در برابر حکم خدا ایستاده و باید حذف شود. کسانی که خود مطلق انگار می‌شوند به وقوف روش‌شناختی به نقص اطلاعات انسان نرسیده‌اند. آقای بهشتی به طور کلی جزو معدود عالمان این سرزمین و جزو معدود اسلام شناسانی هستند که عالمانه به این مسئله وقوف داشتند. اینکه شما می‌بینید حتی در علوم غیر دینی کسی که کمی اطلاعاتش زیاد می‌شود و کسی را آدم حساب نمی‌کند و اهل گفتگو نیست، این به عدم وقوف روش‌شناختی به این نقص اطلاعات برمی‌گردد.

وی گفت: آن ها در سایه‌ی پیشرفت‌های خارق‌العاده‌ای که در علوم شناختی پدیدار شده به ما آموزش می‌دهند و می‌گویند ماجرا فقط این نیست. اکنون وقوف روش‌شناختی بسط پیدا کرده است. اکنون به ما می‌گویند ماجرا فقط این نیست که اطلاعات انسان‌ها ناقص هست بلکه همین اطلاعات ناقص توزیع نامتقارن دارد. اگر شما دو نفر را به طور تصادفی انتخاب کنید که یکی از آن‌‌ها جزو اکابر علمای زمانه‌اش باشد و یک نفر بی‌سواد باشد. زمانی که این دو نفر را با هم مواجه می‌کنید هر کدام ده‌ها چیز می‌دانند که دیگری نمی‌داند. حتی آن آدم بی‌سواد هزاران چیز می‌داند که فرد عالم نمی‌داند. در این صورت کسی که وقوف روش‌شناختی داشته باشد اهل گفت و گو، تحمل و احترام به همه‌ی انسان‌ها می‌شود. خصائص آقای بهشتی را به ذهن بیاورید. این ‌گونه می‌شود که این آدم اهل همکاری و کار جمعی می‌شود و دیگران را به حساب می‌آورد. در جلساتی که آقای بهشتی مواضع حزب جمهوری اسلامی را تدریس می‌کردند، پسر بچه‌ای ده ساله‌ای قبل از شروع بحث‌های آقای بهشتی با صوت بسیار دلپذیر قرآن می‌خواندند. زمانی که این بچه قرآن می‌خواند و از پشت تریبون می‌خواست پایین بیاید آقای بهشتی تمام قد جلوی او بلند می‌شد و دست می‌داد و در آغوش می‌گرفت. او همه‌ی انسان‌ها را به حساب می‌آورد. به نظرم این به وقوف روش‌شناختی که ایشان داشت برمی‌گردد که حتی آن بچه صدها چیز می‌داند که آقای بهشتی نمی‌داند. به همین خاطر تا این حد گرامی و محترم می‌دارد و به هیچ وجه به خودش اجازه نمی‌دهد او را کوچک بشمارد.

دکتر مؤمنی گفت: در مواجهه با اندیشه‌های شهید بهشتی زمانی هست که ما فلان کتاب را می‌خوانیم تا بدانیم آقای بهشتی درباره‌ی این موضوع چه گفتند یا زمانی هست که روی اسلوب روش‌شناختی ایشان متمرکز می‌شویم که این آدم به چه روشی فکر می‌کرد که خداوند وی را تا این حد مشمول عنایات خود کرده است. از نظر من مورد دومی برای ایران نجات بخش است. اگر روی مورد دوم کار شود امکان اینکه بهشتی‌های دیگری متولد شوند هم هست. اینکه گفته می شود آقای بهشتی قرآن محور هست، یکی از ارکان روش‌شناسی ایشان قرآن محور بودن است. ایشان بدون استثناء تمام روایاتی که با مصرحات قرآن مغایرت دارد را دور ریختنی می‌دانستند. زمانی که شما آثار ایشان را از این منظر نگاه می‌کنید متوجه می شوید به یافته‌هایی دست پیدا کردند که واقعاً تکان دهنده هست و این مدیون قرآن محور است. به دلیل اینکه ایشان فیلسوف علم بودند از موضع فیلسوف علم با قرآن مواجه شدند بعد ملاحظه فرمودند که در آیات متعددی از قرآن به صراحت گفته شده مخاطب پیام قرآن فقط مسلمان‌ها نیستند. از دیدگاه خداوند که قرآن را نازل کرده و آن گونه که در قرآن آمده مخاطب پیام قرآن همه‌ی انسان‌ها هستند. به طور مثال تعابیری با این مضمون که یا ایها الناس إنی رسول الله علیکم جمیعا. تا اینجا که در قرآن این خطاب آمده است را همه‌ی اسلام شناس‌ها گفته‌اند اما این فیلسوف علم گفت دلالت روش‌شناختی این مسئله چیست؟ یکی از دلالت‌هایی که استخراج کردند و آن را جزو ارکان روش‌شناسی خود قرار دادند این است که می‌فرمایند: فهمی از قرآن که مورد نظر و رضایت خداوند هست فهمی است که در آن عقل بر نقل مقدم دانسته شود. دلیل این است که می‌فرمایند در همیشه‌ی تاریخ بین سه چهارم تا چهار پنجم جمعیت دنیا را غیر مسلمان‌ها تشکیل می‌دهند و مطلقاً برای غیر مسلمان‌ها نقل حجیّت ندارد. پس آن فهم از قرآن که مورد نظر و رضایت خداوند هست، یک فهم عقل محور است. ما باید اسلام را آن گونه بفهمیم و عرضه کنیم که هر انسان منصف غیر مسلمانی آن را شنید با عقل بپذیرد.

دکتر مؤمنی گفت: آقای بهشتی می‌گویند شیوه‌ی دعوت پیغمبر اسلام (ص) عیناً همین بود. پیغمبر (ص) با مسلمانان طرف نبود، با اعراب جاهلی طرف بود ولی آنچنان عقلانی و عقلایی بحث می‌کرد که پهلوانان درجه یک عرب خودشان را ناگزیر به تکمین دیدند. از این زاویه به تاریخ اسلام نگاه می‌کنید می دانیم اخباری‌گری هایی که همان تقدم نقل بر عقل است، چه عارضه ها و ضایعه هایی ایجاد کرد. من این قبیل اصول مبنایی روش‌شناختی در فهم اسلام از دیدگاه آقای بهشتی را مورد بررسی قرار داده ام و تا به حال توانسته‌ام هفت رکن آن را استخراج کنم. ان‌شاء الله خداوند توفیق دهد تا در زمان مناسبی بتوانیم درباره‌ی این‌ها با همدیگر صحبت و بررسی کنیم این اسلوب چه قابلیت‌هایی برای اندیشه‌ی شهید بهشتی ایجاد کرده است.








[فرستاده شده از روزنه]
خاطره جالب مقام معظم رهبری از جلسه مشترک با #آل_احمد و #شریعتی

@rozaneebefarda
🔻🔻🔻

🔹یک خاطره ای نقل می کنم برای شما در سال 47 یعنی سال آخر عمر جلال آل احمد.

🔸مرحوم آل احمد آمد مشهد، یک جلسه مشترکی داشتیم، من بودم، آل احمد بود، مرحوم شریعتی بود و عده ای هم از دوستان مشهدی ما بودند.

🔹بحث درباره روحانیون شد، به مناسبت حضور من در جلسه شاید هر کسی یک چیزی می گفت شریعتی یک مقداری انتقاد کرد. مرحوم آل احمد به شریعتی گفت شما چرا (البته با تعبیر حوزه علمیه می گفتند نه روحانیت) از حوزه علمیه اینقدر انتقاد می کنی بیا از روشنفکران خودمان انتقاد کن و مرحوم آل احمد یک دو سه جمله درباره انتقاد و تعرض به روشنفکران گفت، مرحوم دکتر شریعتی پاسخی داد که از آن پاسخ هم می شود درست نقطه نظر او را نسبت به روحانیت و روحانیون فهمید.

او گفت علت اینکه من از روحانیت انتقاد می کنم، از حوزه علمیه انتقاد می کنم این است که ما از حوزه علمیه انتظار و توقع داریم، از روشنفکر جماعت هیچ توقعی نداریم، نهادی که ولادتش در آغوش فرهنگ غربی بوده این چیزی نیست که ما در او انتظار داشته باشیم اما روحانیت یک نهاد اصیلی هست و ما از روحانیت زیاد انتظار داریم و چون آن انتظارات عمل نمی شود به همین دلیل است که انتقاد می کنم.

او معتقد بود که روحانیون به آن رسالت بطور کامل عمل نمی کنند. بر این اعتقاد بود تا سال حدود 51 و نزدیک 52 از آن سال در اثر تماس هایی که دکتر با چهره هایی از روحانیت به خصوص روحانیون جوان گرفت، کلا عقیده اش عوض شد. یعنی ایشان در سال 54 و 55 معتقد بود که اکثریت روحانیت به آن رسالت عمل می کنند و لذا در این اواخر عمر دکتر شریعتی نه فقط معتقد به روحانیت، بلکه معتقد به روحانیون نیز بود و معتقد بود که اکثریت روحانیت در خط عمل به همان رسالتی هستند که بر دوش روحانیت واقعا هست.

البته با روحانیونی که می فهمید که در آن خط نیستند با آنها خوب نبود و شخصا به امام خمینی بسیار علاقمند و ارادتمند بود.

گروه های چپ و شبه چپ امروز سعی می کنند شریعتی را قطب و پیشوای خود معرفی کنند از طرفی گروه های سیاسیون غربگرا و یا به اصطلاح رایج لیبرال نیز شریعتی را ملک مطلق خود می دانند. آیا شما می توانید مشکلی که از این دو ادعا حاصل می شود را حل کنید.


@rozaneebefarda