ه به نقل از والد است واز این لحاظ بسی حائز اهمیت است. در این روایت امام به حضرت حکیم میفرماید: صحبتو نظر حضرت عالی مؤثر است و خیلی هم مؤثر است و ما اثراتش را در این مدت دیدهایم.اگر امام مجتبی(ع) به اندازه شما طرفدار و مرید داشت هیچگاه صلح نمیکرد و سکوتنمیکرد. شما خیلی طرفدار و مرید دارید و اگر قیام و حرکتی بکنید همه از شما تبعیتمیکنند... شما حرکت و قیام بکنید اولین کسی که به دنبال شما راه میافتد من هستم.من از شما تبعیت میکنم و دنبال شما حرکت میکنم. (خاطرات سیدعلیاکبر محتشمیپور،صص486-489) و این گفتوگو با لبخند و تشکر حضرت حکیم از میهمانش پایان مییابد.
[4] روایتگرآخرین پرده این ملاقات، حجتالاسلام شیخمحمدسمامی است که هم اکنون در دفتر مرجع عظیمالشان حضرت آیتاللهالعظمی سیستانی درقم مشغول به کار است. به گفته سمامی ملاقات بعد از نماز مغرب و عشاء دوشنبه 22جمادیالثانی 1385/ق/26مهر1344 در بیرونی بیت زعیم عالیقدر حضرت آیتاللهالعظمی حکیم انجام گرفت. در این ملاقات حضرت حکیم در پاسخ به سخنان امام مبنی برضرورت قیام بر علیه رژیم محمدرضا پهلوی به ضرورت احتیاط در رویارویی اشاره میکنندو برخی تحفظات مردم در وقایع اخیر تاریخ سیاسی معاصر عراق و به طور مشخص"ثوره العشرین" را بیان میدارد و بر عدم ریخته شدن یک قطره خون از بینیکسی تأکید میکند. در همه این روایتها حضرت امام به قیام امامحسین(ع) وتأثیر جاودانه آن در تاریخ اشاره میفرمایند و حضرت حکیم به صلح امامحسن(ع) و نرمشتاریخی از ایشان تأکید میکنند. (احیاگر حوزه نجف، ج2، صص 186-188)
ماشاهد مواجهه کلامی دو مرجع، یکی باورمند به لزوم مبارزه با حکومت پهلوی دوم و دیگریمتلزم به مشی اصلاحگرایانه و نه خدای ناکرده مدافع حکومت پهلوی و این که ایشان شاهرا تأیید کند هستیم. توجه به نقل قول یکی از تلامیذ مهذب و برجسته حضرت امام در اینباره نیز رافع بسیاری تردیدها و ابهامات است. در این دیدار امام به سید حکیمفرمودند: «شما... مرجع عام مسلمین هستید. مقلدانی در ایران دارید، در سایر کشورهادارید و به برکت مرجعیت قدرت دارید» و از ایشان درخواست میکنند سکوت پیشه نکنند وحضرت حکیم: «با یک لطافت خاصی فرمود که من در این امور از جدّم امامحسن(ع) پیرویمیکنم: که اشاره به این که مرحوم آقای حکیم از سادات طباطبائی حسنی بود... نظرمرحوم آقای حکیم این بود که ما هم حکومتهای فعلی ایران و عراق را بهتر از معاویهنمیدانیم لکن مصلحتمان این است که از در جنگ وارد نشویم.» (بیست و پنج سال درکنار امام راحل (قدس سره)، خاطرات آيتالله سیدجعفر کریمی،ص108)
نکتههمین است و از این باب حضرت حکیم که در خلال تجاوز قوای انگلیس به عراق در جریانجنگ جهانی اول که لباس رزم به تن کرد و ماهها در جبهه شعیبه با کفار اشغالگر، درکنار علمای مجاهد و رزمندگان داوطلب مردمی جنگید دلسرد از آنچه پس از جنبش جهادو قیام نجف و انقلاب بیست عراق و حتی پیشتر از آن در ماجرای نهضت مشروطهخواهی، برسر علما و مردم آمد تن به تحفظات بعدی داد و با احتیاط با سه پادشاه و چهار رئیسجمهوری دوره حیاتش در عراق برخورد نمود.
یکی ازنکات مهمی که در گفتار حضرت حکیم در این نشست تاریخی مشهود است باور ناپذیری ایشانبه همراهی مردمی است که از قضا امام خمینی شانزده سال بعد، مورخ 20 فروردین 1360،به معذوریت آن مرجع راحل اذعان میدارد: «من در سابق که ایران بودم، قبل از اینکهتبعید شوم و منتهی بشود که به عراق بیایم گمان میکردم که عشایر عرب که دارای سلاحبودند در مقابل این حکومت خواهند ایستاد و خواهند او را به جای خود نشاند. لکن بعداز اینکه آمدم به عراق، تعجبم بیشتر شد که دیدم در حضور همین عشایر و در حضور همانملت، رئیس روحانی ملت عراق و ملت اسلام را محاصره کردند.»
توجهبه نگاه واقع بینانه امام خمینی سالها بعد درباره قیام نکردن سیدحکیم بر ضدبعثیان، بسی عبرتآموز است. به فرموده یکی از فرزندان سیدمحسن، «یک روز امام خمینیبرایم تعریف کرد که به آیتالله صدر گفتم من از مرحوم مغفور حضرت حکیم توقع داشتمهمراه با مردم عراق بر ضد این طغیانگران قیام کند اما وقتی موضع مردم را دیدم دراتفاقات رویداده اخیر، دریافتم حقیقت امر چیست و وضعیتی که آن مرحوم را احاطهکرده بود.»
شهیدمحراب در این ارتباط به اظهارنظر دیگری از سوی بنیادگذار جمهوریاسلامی ایران اشاره میکند که تدقیق در آن مهم مینماید؛ «اینداستان را سید شیرازی برایم نقل کرد که وقتی سیدحکیم فوت کرد و رخدادهایی مانندتسفیر طلاب و ... بار دیگر تکرار شد، در نجف با حضرت خمینی دیدار کردم و با ایشاناوضاع عراق را مورد بررسی قرار دادیم. آقای خمینی گفت: من نسبت به آقای حکیم مسئلهایداشتم که چرا ایشان با این همه هوادار و پیرو مؤمن حرکت نمیکند، حال آنکه شرایطمهیاست و آنان آمادگی حرکت دارند. ایشان وقتی به حج رفت با آن تودیع مردمی عظیممواجه شد و در بازگشت مورد استقبال مردمی عجیبی قرارگرفت که همه نشاندهندهآمادگی بود تا این که واقعه اخیر در بغداد رخداد پیش از بازگشت ایشان به کوفه،دیدم مردم حرکت نکردند. آن وقت دانستم ایشان معذور بوده است. حضرت خمینی در ادامهافزود حتی این کبابچی که جنب خانه ما و نزدیک بیوت علماست هم حرکت نکرد.»
اینموضوع اظهر من الشمس و مورد قبول همگان است، نکتهای که یکی از همراهان امامخمینی در بیان یادماندههای خود بدان تصریح دارد که چگونه «پس از چند روز اقامت،آیتالله العظمی حکیم در کاظمین با آن برخورد خلاف انتظار شیوخ عشایر و مردم وخودداری از حمایت و پشتیبانی از ایشان روبرو شد.»
توجهداشته باشیم که امام با عبارتهای عجیبی از حضرت حکیم نام و یاد میکند: «مرجععظیمالشان آیتالله حکیم قدس سره» (صحیفه نور ج16، ص 224)، «رئیس روحانی ملتعراق و ملت اسلام» (صحیفه نور، ج14، ص 175)، «سید بزرگوار مظلوم» (صحیفه نور،ج13، ص110)، و از فرزندان ایشان با عنوان : «آقازادههای معظم» یاد میفرمایند(صحیفه نور، ج14، ص174).
نمونههایی از رویاروییهای آیتالله حکیم با رژیم پهلوی
برایدرک و فهم انواع رویاییها و هشدارها و نهیبهای حضرت حکیم به رژیم پهلوی دوم ودخالتهای آشکار و نهان ایشان در آزادی رجال دینی و ملی خوشنام بازداشت شده نیمنگاهیبه سطور ذیل میافکنیم که به طور مفصل در فصول 15 و 17 از جلد دوم کتاب احیاگر حوزهنجف نیز آمده است.
رویاروییآیتالله حکیم با رژیم پهلوی دوم به موضوع اصلاحات ارضی بازمیگردد. مکتوب زیرپاسخ شفاف و آشکاری به فرافکنی مقامات رژیم مبنی بر موافقت مراجع نجف با قانون یادشده است. در بخشی از این مکتوب آمده است: «... مرقوم داشته بودید که آقای ارسنجانیوزیر کشاورزی، مکرر اظهار کرده است که راجع به تصرف املاک با رضایت حضرات آقایانمراجع میباشد، اگر مرادشان اینجانب است عین کذب و افتراء است و اگر مرادشاندیگران است گمان نمیکنم صحت داشته باشد. اینجانب بارها استنکار خود را به سمعاولیای امور رسانیده...» سید حکیم همچنین در پاسخ به استفتائی در همین رابطه مرقومداشت: «شک و تردیدی در حرمت اغتصاب املاک مردم نیست و اگر مرادشان موافقت و رضایتاینجانب است، عین کذب و محض افتراء است زیرا استنکار خود را بارها به سمع اولیایامور رسانیدهام.»
نمونهایدیگر از این رویاروییها را میتوان در جریان لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتیمشاهده نمود. به دنبال تصویب این لایحه در هیئت دولت، رهبر آگاه مقیم حوزه مرکزینجف اشرف که از اوضاع ایران غافل نبود، با ارسال تلگراف درباره تصویبنامه انجمنهایایالتی و ولایتی به شماره 48 ک 127 ت 11/3 مورخ 14/8/1341 خطاب به آیتاللهسیدمحمد بهبهانی، ضربه سیاسی سختی بر پیکر رژیم پهلوی زد:
«بسماللهالرحمنالرحیم
حضرتآیتالله بهبهانی، دامت برکاته
قبلابه وسیله نامه به حضرتعالی تذکر دادم تصویب لایحه انتخابات نسوان مخالف اصولمتبوعه و موجب تنفر ملت مسلمان ایران است. فعلا تلگرافات و نامههای زیادی از علمادامت برکاتهم و مومنین ولایات ایران به اینجانب رسیده انزجار مومنین را از آنلایحه میرساند، لذا لازم دیدم بدین وسیله مجددا تذکر دهم که به اولیای امور ابلاغفرمایید از تصویب اینگونه قوانین کافره که بر خلاف قوانین مقدسه اسلام و مذهبجعفری است جلوگیری نمایند و این مرکز اسلامی را که مطمح انظار مسلمین جهان است بهرایگان از دست نداده و در طوفانهای گوناگون نیندازند و از جریانات اخیره ممالکاسلامی عبرت گیرند...»
تلگراففوق نشاندهنده آن است که سید حکیم پیش از 14 آبانماه، طی نامهای نسبت به تبعاتتصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی تذکرات لازم را به مسئولان رژیم پهلوی دادهبود. به دنبال این اعلام موضع صریح، اطلاعات داخلی از توزیع گسترده اعلامیه آیتاللهخمینی و آیتالله حکیم در سطح شهر خبر داد: «صبح روز جمعه مورخ 18/8/41 دو اعلامیهاز طرف آیتالله خمینی و آیتالله حکیم در تهران انتشار یافت که تعدادی از آن بهدیوارهای بازار و خیابانها و مساجد چسبانده شده است و در اعلامیه ذکر گردیده کهدولت باید موضوع انتخابات زنان را در ظرف 24 ساعت لغو نماید.» سرانجام هیئت دولتدر 10 آذر 41 لغو مصوبه انجمنهای ایالتی و ولایتی را اعلام کرد.
بهدنبال یورش ماموران نظامی و انتظامی رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه در نوروز 42، سیدحکیم خطاب به مراجع و علمای شاخص مقیم ایران تلگراف مهمی ارسال کرده و آنان رادعوت به مهاجرت به عتبات کرد: «بسماللهالرحمنالرحیم. حوادث مولمه پی در پی وفجایع محزنه به ساحت علمای اعلام و روحانیت قم قلوب مومنین را جریحهدار و موجبتاثر شدید اینجانب گردیده است. وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. امید استحضرات علما دستهجمعی مهاجرت به عتبات عالیات بنمایند تا بتوانم رای خود را دربارهدولت صادر نمایم.»هرچند این درخواست مورد موافقت علمای ایران قرار نگرفت اما آناناز توجه ویژه سیدحکیم اظهار تشکر کردند. با اینحال برخی با توهم شگفتانگیزی،نگارش نامه مهاجرت را نتیجه القائات نهان و آشکار رژیم پهلوی دوم به پیشوای عالیقدرپنداشته و یکی از مراجع استثنایی و کم نظیر تاریخ تشیع را به دوری از جامعنگری ودوراندیشی متصف کردهاند. این درحالی است که از دیدگاه برخی دیگر، تلگراف سید حکیمو دعوت علما به مهاجرت به عتبات دو جنبه داشت: نخست حمایت و پشتیبانی از علمای ایرانو مراجع قم و دیگر اینکه در صورت مهاجرت دستهجمعی آنان، مردم ایران ساکت نمینشستندو بر ضد رژیم پهلوی قیام میکردند.
متنمکتوب سید حکیم مبنی بر دعوت علمای ایران برای مهاجرت به عتبات بسیار تهدیدآمیز وتند بود. در محیط حوزه نجف برخی گمان میکردند آقا قصد زمینهچینی برای اعلام جهاددارد، برخی هم آن را نوعی تاکتیک و الگوبرداری، متاثر از مهاجرت دو مرجع نامور وقتنجف آیات عظام میرزای نائینی و سید اصفهانی در اعتراض به راندن آیتالله العظمیشیخ محمدمهدی خالصی به ایران در روزگار فیصل اول میپنداشتند. چنانچه آیتالله شیخعلی احمدی میانجی میگوید: «آقای حکیم پس از مسائلی که رژیم شاه برای روحانیت بهوجود آورد طی تلگرافی از آقایان درخواست کرده بود برای مهاجرت دسته جمعی به عتباتعالیات بروند. ایشان شاه را تهدید کرد و از علما خواست که شما به آنجا بیایید تامن تکلیفم را با شاه روشن کنم.»
علاوهبر این سید حکیم به وقایع 15 خرداد نیز واکنش نشان داد و در پیامی به مسئولان گوشزدکرد تداوم چنین رویهای آنان را به ته دره سوق میدهد:
«بسماللهالرحمن الرحیم
تهران:آیتالله آشتیانی دامت برکاته
خبرحوادث خونین ایران را که همواره موجب شد ت یافتن زخمهای حوادث گذشته بسیار نزدیکمیباشد دریافت داشتم. یقین دارم اصرار مسئولین امور در پیروی از سیاست کوبیدن وارعاب مردم در فاصلههای پی در پی کاشف از عجز آنها در اداره امور مملکت است. بایداز اینگونه سیاست بازیها بهراسند که به طور قطع آنها را به پرتگاه سقوط مبتلاخواهد ساخت و اندیشه بد دامنگیر صاحبش خواهد شد. نفرت و استنکار شدید ما را بهمسئولین امور از این نحو رفتار ناهنجار به عموم مومنین به خصوص طبقه روحانیونابلاغ نمایید.
ولا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون
محسنطباطبایی حکیم»
بدینترتیب میتوان گفت سید حکیم هرگز از جبهه ایران غافل نبود و در وقایع مهم پناهگاهیمحکم و فریادرس مبارزان به شمار میآمد. شواهد مختلفی دلالت بر پادرمیانی ایشان بهگاه بازداشت، حبس، صدور احکام سنگین برای فعالان سیاسی، ممانعت از خروج آنان بهخارج از کشور و ... وجود دارد. به عنوان مثال، ایشان به محض دریافت خبر بازداشتآیتالله محمدعلی قاضی طباطبایی پیگیریهای لازم را به منظور آزادی وی به عمل آوردکه البته به سرانجام نیز رسید. مورد دیگر دخالت سید حکیم در آزادی حجتالاسلام شیخمحمد صادقی است که توسط مقامات سعودی به علت فعالیتهای سیاسی بر ضد رژیم پهلویدوم بازداشت شده بود و سعودیها تصمیم داشتند او را تحویل ایران دهند اما زعیمعالیقدر مانع این کار شد. علاوه بر این، پیگیریهای ایشان باعث شد حکم اعدام شیخمحیالدین انواری و سید کاظم موسوی بجنوردی به حبس تبدیل شود. علاوه بر این، سیدحکیم برای آزادی زندانیان سیاسی از بند رژیم پهلوی نیز بسیار تلاش کرد که یک موردآن هاشمی رفسنجانی بود. چنانکه خود هاشمی در اینباره میگوید: «من یکبار زندانبودم. داماد آقای حکیم یعنی آقا سید ابراهیم طباطبایی مشکل مرا حل کرد. ایشانظاهرا به ایران آمده بودند تا ضریحی را که در اصفهان برای حرم کربلا یا نجف ساختهبودند با خود ببرند. ایشان با شاه یا یکی از مقامات صحبت کرد و مشکل مرا حل کرد.مشکل من هم در آن موقع جدی بود. بعدا هم در اسناد دیدم که اقای حکیم در نجات منموثر بودند.»
اینکهآیتالله حکیم در دوران پهلوی حتی به زیارت حرم مطهر رضوی نیز مشرف نشد دلیلی جزاین ندارد که وی علاقه نداشت رژیم پهلوی از حضور ایشان در ایران به نفع خودسوءاستفاده کند.
سالروز درگذشت آیت الله سیدمحسن حکیم
دانشنامه
گنجينه معارف
پرسش و پاسخ
گوهر ناب
رساله
ويژه نامه
شبکه اجتماعی
فهرست مطالب
نتایج جستجو
مجله گلبرگ خرداد 1381، شماره 30
سالروز درگذشت آیت الله سیدمحسن حکیم
47
دوره کودکی
در یکی از روزهای فرخنده سال 1306 ق در کانون گرم یکی از خانواده های دانش دوست شهر مقدس نجف اشرف کودکی دیده به جهان می گشاید. پدر این کودک مرحوم سیدمهدی حکیم از دانشوران برجسته آن عصر نام فرزند خود را «سیدمحسن» گذاشت و از همان روزهای اوّل تولد به پرورش او اهتمام خاصی داشت. اما تقدیر خداوند این بود که مهر پدر بیش از شش سال شامل حال این کودک نباشد. پس از رحلت پدر در سال 1312 ق مادر وی که زنی فداکار و با تقوا بود، عهده دار تعلیم و تربیت او می شود و پس از آموزش روخوانی قرآن، به او کمک می کند تا قسمت هایی از آیات آن را حفظ کند. وقتی پا به نه سالگی می گذارد آموزش رسمی دروس حوزه را نزد برادر بزرگ تر خود آغاز می نماید و طولی نمی کشد که در نتیجه برخورداری از استعداد فوق العاده و کوشش بی وقفه، در حالی که هنوز بیست بهار از عمر گران قدر او سپری نمی شد، دوره سطح عالی را به پایان رسانده، در درس خارج فقیه فرزانه و کم نظیر آن عصر مرحوم آخوند خراسانی حاضر می شود.
استادان آیت الله حکیم
آیت الله سیدمحسن حکیم از محضر اغلب استادان صاحب نام آن روز نجف اشرف بهره مند بودند. توضیح آن که به دنبال آموزش خواندن و نوشتن، قرآن را از مادر بزرگوارشان و ادبیات عرب و منطق و قسمت هایی از فقه و اصول تا قوانین را از محضر برادر بزرگترشان آموختند. آن گاه بقیه درس های سطح را در خدمت استادان متبحری چون آیت الله شیخ صادق بهبهانی و شیخ صادق جواهری به پایان رساند و سه سال پیش از وفات آخوند خراسانی توانست در درس های آن فقیه و اصولی کم نظیر حاضر شود. پس از رحلت آخوند در مجلس درس آیت الله آقا ضیاءالدین عراقی شرکت کرد و در دو دوره اصول، از محضر ایشان استفاده کرد. سپس در درس فقه شیخ علی باقر جواهری به مدت پنج سال حاضر شد. از دیگر استادان معروف ایشان می توان به بزرگانی چون آیت الله سیدمحمد کاظم یزدی، آیت الله میرزا حسین نایینی، آیت الله شیخ الشریعه اصفهانی، حکیم وارسته، حضرت آیت الله سیدمحمدسعید حَبُّوبی اشاره کرد.
مقام علمی و اجتهاد آیت الله حکیم
مرحوم آیت الله سیدمحسن حکیم به موازات تکمیل تحصیلات، در حالی که هنوز 27 سال بیشتر نداشتند تدریس در دوره سطح عالی را شروع کردند و پنج سال پس از آن به تدریس خارج فقه و اصول مشغول شدند. طولی نکشید آوازه توانایی علمی او پژوهشگران تشنه معارف اسلامی به ویژه حوزه های علمیه شهرهای مختلف ایران و عراق را از سرتاسر کشورهای اسلامی، به مجلس درس او کشاند که برخی از آنها بعدها منشأ خدمات بسیار بزرگی در گوشه وکنار جوامع اسلامی شدند؛ از جمله این افرادند: مرحوم شهید محمدباقر صدر، آیت الله شهید مدنی، علامه محمدتقی جعفری، آیت الله وحید خراسانی، شیخ محمدمهدی شمس الدین و شیخ نصرالله شبستری. علاوه بر توان علمی، فروتنی، تقوا، تیزبینی او در مسائل اجتماعی و سیاسی سبب شد که حتی در زمان حیات مراجع بزرگی چون آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی و آیت الله بروجردی گروهی از مردم از ایشان تقلید کنند و بعد از درگذشت آیت الله بروجردی سال ها مرجعیت عام شیعیان را به دست گرفتند.
آثار علمی و تألیفات آیت الله حکیم
مرحوم آیت الله حکیم از موفق ترین شخصیت های بزرگ اسلامی است. علاوه بر عهده داری مرجعیت دینی و فعالیت های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی دیگر، در زمینه تألیف و نگارش نیز از محققان برجسته و کم نظیر محسوب می شود که آثار ارزشمندی از خود به یادگار گذاشته است. برخی از آثار علمی ایشان عبارت است از:
مُسْتَمْسَکُ الْعُرْوَةُ الْوُثْقی: این کتاب نخستین شرح استدلالی بر کتاب عُرْوَةُ الْوُثْقی استاد بزرگوارش آیت الله محمدکاظم یزدی است که مشتمل بر چهارده جلد می باشد؛
حَقایِقُ الاُصُول: این اثر در دو جلد به نگارش درآمده است که شرح سودمندی بر کِفایَةُ الاُصُولِ مرحوم آیت الله آخوند خراسانی است؛
شرح تبصره علامه حلی در دو جلد؛
نَهْجُ الْفَقاهَةِ شرح استدلالی بر مکاسب شیخ انصاری در دو جلد.
آثار ایشان را بالغ بر چهل و دو جلد ذکر کرده اند.
خدمات اجتماعی مرحوم آیت الله حکیم
آیت الله حکیم رحمه الله در طول عمر پربرکت خود علاوه بر تألیف و تربیت شاگردان، در زمینه تأسیس و بازسازی بناهای آموزشی و مساجد نیز فعالیت های ارزشمندی داشته اند. به عنوان نمونه مدرسه هایی را در شهرهای حلّه، نجف اشرف و کربلا بنا کردند و مساجد زیادی را در شهرهای مختلف عراق، لبنان، پاکستان، سوریه و افغانستان تأسیس نمودند. گذشته از این حسینیه هایی را در شهرهای کرکوک، بغداد، حله و مدینه منوّره ساختند و بنای مقبره محقق حلی را در شهر حله و حرم حضرت مسلم را در کوفه بازسازی کرده، ساختمان مقبره میثم تمار را تعمیر نمودند و ضریحِ مرقدِ منوّر قمربنی هاشم را در کربلا عوض کردند. از دیگر کارهای بزرگ فرهنگی آیت الله حکیم تأسیس کتابخانه عمومی معروفی در شهر نجف اشرف است. این کتابخانه از مجهزترین و در عین حال غنی ترین کتابخانه های اسلامی است که بیش از صد شعبه در سرتاسر عراق، پاکستان، لبنان و جز آن دارد.
رونق بخشیدن به حوزه نجف اشرف
در زمان زعامت آیت الله حکیم رحمه الله حوزه نجف از رونق بیشتری برخوردار شد. در نتیجه توجهات و رسیدگی های آیت الله حکیم و تأسیس و تعمیر مدارس علمیه، روزبه روز بر شمار طلاب جوانی که با هدف تحصیل معارف اسلامی وارد نجف اشرف می شدند افزوده می شد. نقل می کنند در زمان زعامت ایشان شمار طلاب علوم اسلامی حوزه نجف از 1200 نفر به 8000 افزایش پیدا کرد. به علاوه در نتیجه تشویق های ایشان درس های تفسیر، اقتصاد، فلسفه، کلام و اعتقادات به متون رایج درسی حوزه افزوده شد و مجله های ارزشمندی چون: اَضْواءُ رِسالَةُ الاَحْکامِ، النَّجَفُ، الایمانُ، العَهْدُ وَ الثَّقافَةُ الاِسلامیّةُ را اندیشمندان و صاحب نظران حوزوی با هدف ترویج هرچه بیشتر معارف اهل بیت علیه السلام منتشر کردند. در نتیجه این گونه فعالیت ها حوزه نجف به یکی از مراکز بزرگ علمی و فرهنگی آن روز جهان تبدیل شد.
فعالیت های سیاسی آیت الله حکیم
در ماجرای جنگ جهانی اوّل وقتی کشور عراق از طرف نیروهای بریتانیا به طور جدی تهدید شد. مراجع شیعه با صادر کردن حکم وجوب دفاع از سرزمین اسلامی، در کنار مردم به سوی جبهه ها رهسپار شدند. آیت الله حکیم نیز به همراه استاد بزرگوارش سیدمحمّدسعید حَبُّوبی به سمت جبهه شُعَیْبیه حرکت کردند. از آن جا که مرحوم آیت الله سیدمحمّدسعید حَبُّوبی در این زمان دوران کهن سالی را سپری می کردند و آن چنان که باید، توان اداره سپاه عظیمی را که فراهم شده بود نداشتند، رسیدگی به وضع سپاهیان را به آیت الله حکیم سپردند و به سربازان تحت فرماندهی خود چنین نوشتند: «آقای حکیم، حَفَظَهُ اللّه، امین و مورد اعتماد من است. هر حکمی کند باید انجام شود».
هرچند بر اثر خیانت سربازان بی ایمان دولت عثمانی مجاهدت های قهرمانانه مسلمانان به نتیجه ای که باید نرسید، اما سربازان تحت فرماندهی علمای غیور حوزه نجف با تشکیل گروه های چریکی، ضربه های سختی به سربازان بریتانیایی وارد ساختند. آیت الله حکیم در این پیشامد بزرگ به عنوان نماینده آیت الله حَبُّوبی شهامت و ایستادگی عجیبی از خود نشان می دهد. خود ایشان دراین باره فرموده اند: «در تمام مدتی که در جبهه جنگ بودم هرگز نترسیدم».
پافشاری بر وحدت مسلمانان
فقیه نامدار شیعه، حضرت آیت الله حکیم، به همه اقوام و حتی اقلیت های مذهبی جامعه اسلامی به دیده احترام می نگریستند و چون پدری مهربان در راه حل مشکلات و فراهم ساختن زمینه های خوش بختی و آسایش و امنیت آنها از هیچ گونه تلاشی دریغ نمی کردند. بارها در دفاع از حقوق اقلیت های نژادی و مذهبی، به سردمداران رژیم های ستم پیشه هشدار می دادند و می فرمودند: «من مایل نیستم، جز آنچه مصلحت من و مردمم در آن است بر زبان رانم. از نظر من کُرد، عرب و ترک با یکدیگر تفاوتی ندارد. همه آنها برادران و فرزندان منند. خوش بختی آنها را می خواهم و با همه توان و قدرتم از آنان نگاهبانی می کنم».
اسلام و سیاست
نقل شده است که کسی از آیت الله حکیم سؤال کرد: نظر شما درباره سیاست و دخالت علمای دینی در آن چیست؟ ایشان در جواب به صورت صریح فرمودند: «اگر سیاست اصلاح امور مردم روی اصول صحیح عقلانی و تلاش برای پیشرفت و هرچه بهتر انجام گرفتن کارهای آنها و تأمین رفاه و آسایش ایشان باشد...، اسلام تمامش این است و جز سیاست چیز دیگری نیست و علما نیز غیر از این کار دیگری ندارند و مؤمنان هم باید با همه توان خویش به آن پرداخته، آن را واجب بدانند... و اگر منظور از سیاست چیز دیگری باشد اسلام از آن بیگانه است».
خودداری از احترام به طاغوت
روزی عبدالرسول خالصی فرماندار کربلا نماینده ای نزد آیت الله حکیم می فرستد و خبر ورود فیصل دوم را به او اطلاع می دهد تا وی نیز در مراسم استقبال از شاه حاضر شود. آیت الله حکیم به فرستاده فرماندار اعلام می کند: هرگز به استقبال فیصل نخواهم آمد. عبدالرسول چون این جواب را می شنود، خود به دیدار آیت الله حکیم می رود و عرض می کند: آقا من خودم شیعه هستم. این کار شما اهانت به من است و هرگز به مصلحت شیعیان نیست. مرجع شجاع شیعیان در جواب می فرمایند: این کار من خدمتی به همه شیعیان عراق است. ما بخشی از جواهرات گنجینه همایونی نیستیم تا هرچندگاه پادشاه آنها را از نظر بگذراند. من بار اوّل به استقبال او رفتم تا مشکلات مردم را با وی در میان بگذارم ولی او تاکنون هیچ اقدامی دراین باره نکرده است. چون هدف شاه از سفر به نجف تبلیغ برای خود است من نمی توانم بخشی از جواهرات گنجینه همایونی باشم.
حمایت از فلسطین
آیت الله سیدمحسن حکیم از شخصیت های بزرگ اسلامی است که همواره مسلمانان را به کمک و پشتیبانی از مردم قهرمان فلسطین فرا می خواند و در مجموعه اعلامیه های روشنگرانه ای که صادر می کرد ضرورت نجات مسجدالاقصی را به مسلمانان گوشزد می نمود. در سال 1956 به دنبال تجاوز کشورهای فرانسه و انگلیس و اسرائیل به مصر، وقتی مردم مسلمان عراق در حمایت از مردم مصر به راه پیمایی پرداختند، نیروهای دولتی عراق در نجف به تظاهرکنندگان حمله کرده، گروهی را مجروح و عده ای را بازداشت کردند. آیت الله حکیم در اعتراض به این عمل ناجوانمردانه رژیم افزون بر این که از برگزاری نماز جماعت خودداری کرد، با صدور اعلامیه ای بسیار شدیداللحن عملکرد دولت را نکوهش کرد. وی در این اعلامیه خطاب به فیصل دوم پادشاه وقت عراق می نویسند: «حضرت پادشاه خون ریزی و وحشی گری ای که در نجف اشرف رخ داد، عمل بسیار پست و نادرستی بوده است. بسیار متأسفیم که دولت اقدام به چنین کاری کرده است. مردم نیز از این کردار دولت متنفر و منزجرند».
آیت الله حکیم و کودتاگران
در سال 1336 ق عبدالکریم قاسم در عراق کودتا می کند و نظام جمهوری را به جای نظام پادشاهی مستقر می سازد. آیت الله حکیم با تیزبینی خاصی که داشتند متوجه سیاست های پشت پرده استعمارگران بودند، لذا از تأیید این حرکت عبدالکریم قاسم خودداری کردند. چند روز پس از استقرار کودتاگران زمزمه ضرورت کشف حجاب از سوی مسئولان دولتی به گوش می رسید که آیت الله حکیم شدیدا به مخالفت با این گونه طرح های استعماری سران جمهوری جدید پرداخت و حتی رژیم را وادار ساخت که از مخالفت با چاپ کتابی که شیخ محمدامین زین الدین درباره دفاع از حجاب نوشته بودند خودداری کند. این فقیه فرزانه به منظور جلوگیری از گرایش مردم به حزب های منحرفی که در این دوره ایجاد شده بودند حزب دعوت اسلامی را که گروهی از فضلای حوزوی ایجاد کرده بودند مورد حمایت قرار دادند.
دفاع از «جماعة العلماء»
در سال های نخست حکومت عبدالکریم قاسم، با راهنمایی آیت الله حکیم گروه «جماعة العلماء» به منظور تنظیم و هدایت تبلیغات اسلامی و مبارزه با افکار انحرافی آغاز به کار کرد. از آنجا که کمونیست ها و سیاست مداران منحرف، فعالیت جماعة العلماء را به ضرر خود می دیدند تلاش می کردند تا از هر راه ممکن به آن ضربه بزنند و آن را در نزد مردم بی اعتبار سازند. آیت الله حکیم در اعلامیه ای نوشتند: «همه چیزهایی که گروهی از دانشمندان برجسته، ایّدهم الله تعالی، به نام جماعة العلماء در نجف اشرف منتشر کرده اند یا بعد از این منتشر خواهند کرد در بردارنده دعوت مردم به سوی دین اسلام است... پس بر همه مسلمانان لازم است آنها را تقویت کرده، برای به دوش کشیدن مانند چنین دعوت مبارک دینی در کنار آنها بایستند».
نصیحت عبدالکریم قاسم
پس از استقرار حکومت جمهوری در عراق علی رغم این که آیت الله حکیم از تأیید کودتای عبدالکریم قاسم خودداری کرده بود، نامه ای به رهبر کودتاگران نوشته، او را به رعایت عدالت و پرهیز از ستم به دیگران دعوت کردند. در آن نامه سراسر پند، از جمله نوشتند: «بی تردید عدالت اساس پادشاهی و توجه مهرآمیز به مردم آغاز پیروزی است. سپاسِ پروردگار، موجب فراوانی و افزایش نعمت ها و ستم کاری و استبداد از بزرگ ترین عوامل نابودی است. پس در پرتو آموزش های اسلام و هدایت قرآن که می فرماید: «به ریسمان الهی چنگ زنید و پراکنده نشوید»، در راه راست حرکت کنید و از سرنوشت گذشتگان عبرت بگیرید».
مبارزه با کمونیسم
آن گاه که نصیحت های دل سوزانه آیت الله حکیم در عبدالکریم قاسم، رهبر کودتاگران عراق، تأثیری نبخشید، حضرت آیت الله در مقابل تصمیم های خلاف شرع او با شجاعت کامل به مبارزه برخاست. از جمله وقتی عبدالکریم قانون تساوی ارث زن و مرد را تصویب کرد، آیت الله حکیم با صدور اعلامیه ای، مخالفت این قانون را با احکام اسلامی یادآور شد و از دولت خواست تا این قانون را هرچه زودتر لغو کند. هم چنین وقتی عبدالکریم قاسم فعالیت های غیرمنطقی حزب کمونیست را آزاد اعلام کرد، در پاسخ به نامه یکی از شیعیان که درباره حکم پیوستن به حزب کمونیست سؤال کرده بود، چنین نوشت: «پیوستن به حزب کمونیست جایز نیست. این کار کفر و بی دینی و موجب گسترش الحاد است. خداوند شما و همه مسلمانان را از آن حفظ کند و بر ایمان و تسلیمتان بیفزاید». به دنبال این فتوا بود که عراق از خطر بزرگ فروغلطیدن در گرداب کمونیزم جهانی در امان ماند.
ماجرای نگارش کتاب فلسفتن
در نتیجه سیاست های غلط عبدالکریم قاسم، سران حزب کمونیست عراق با استفاده از ناآگاهی توده های مردم چنین تبلیغ می کردند که «شُیوعیه» به معنای شیعه است و کمونیزم هدفی جز برپایی سیره علی بن ابی طالب ندارد. در چنین فضای فرهنگی نامناسبی آیت الله حکیم به شهید آیت الله سیدمحمدباقر صدر می نویسند: من می بینم بسیاری از مردم به کمونیزم گرایش پیدا کرده اند. کمونیست ها با تبلیغات عوام فریبانه مبنی بر این که اسلام مردم را به مساوات بین فقیر و ثروتمند فرا می خواند و کمونیزم برای همین تلاش می کند، بسیاری از مردم را گم راه کرده اند و با این بیان که مکتب علی علیه السلام آیین مستضعفان، محرومان و تهی دستان است و کمونیزم هم از آنها دفاع می کند، توانسته اند بسیاری از شیعیان را فریب دهند ما نیاز به کتابی داریم که کمونیزم و اسلام در آن با یکدیگر مقایسه شوند تا حقیقت بر مردم آشکار شود. پس از این نامه بود که شهید آیت الله محمدباقر صدر کتاب فلسفتنا (فلسفه ما) را به نگارش درآوردند.
اعتراض به شاه
در سال 1338 ش محمّدرضا شاه پهلوی از طریق به رسمیت شناختن رژیمِ صهیونیستیِ اسرائیل ماهیت پلید خویش را بیش از پیش آشکار ساخت. آیت الله حکیم به دنبال این حرکت خائنانه رژیم پهلوی با ارسال نامه ای به آیت الله بهبهانی در تهران نگرانی خود را از این اقدام شاه این گونه بیان فرمودند: «خبر به رسمیت شناخته شدن اسرائیل توسط ایران باعث رنجش و اعتراض مسلمانان شده است. امید است مسئولان کشور را به رعایت واجبات اسلامی و احترام به افکار عمومی مسلمانان نصیحت کنید و خداوند پاک یاری کننده و پیروزی بخش است».
نکوهش لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی
در اوج مبارزات روحانیان ایران با نظام پهلوی که هم زمان با طرح لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی شروع شده بود آیت الله حکیم با شجاعت و صراحت کامل، علاوه بر محکوم کردن این لایحه از مبارزه روحانیت ایران اعلام پشتیبانی کرد. ایشان در نامه ای که به آیت الله بهبهانی نوشته بودند ضرورت پیشگیری از تصویب لایحه را چنین بیان کردند: «قبلاً با نامه به حضرت عالی تذکر دادم. تلگراف و نامه های زیادی از علما، دامت برکاتهم، و مسئولان ولایات ایران به این جانب رسیده که انزجار مؤمنان را از آن لایحه می رساند. لذا لازم دیدم بدین وسیله مجددا تذکر دهم که به اولیای امور ابلاغ کنید که از تصویب این گونه قوانین کفرآمیز که بر خلاف قوانین مقدس اسلام و مذهب جعفری است جلوگیری نمایند».
واکنش به وقایع پانزده خرداد
پس از واقعه پانزده خرداد، وقتی آیت الله حکیم از جنایات رژیم پهلوی خبردار شدند با ارسال نامه ای به آیت الله آشتیانی، در تقبیح علمکرد شاه نوشتند: «خبر حوادث خونین ایران را که همواره موجب شدت یافتن زخم های حوادث گذشته بسیار نزدیک می باشد، دریافت داشتم. یقین دارم اصرار مسئولان امور در پیروی از سیاست قلع وقمع و ارعاب پی درپی مردم کاشف از عجز آنها در اداره امور مملکت است. باید از این گونه سیاست بازی ها بهراسند که به طور قطع آنها را به پرتگاه سقوط مبتلا خواهد ساخت و اندیشه بد دامن گیر صاحبش خواهد شد. نفرت و استنکار شدید ما را به مسئولان امور از این نحو رفتار ناهنجار نسبت به عموم مؤمنان به خصوص طبقه روحانیت ابلاغ نمایید».
برخورد با حزب بعث
در سال 1346 ش حزب بعث با پشتیبانی امریکا و انگلیس، به دنبال کودتایی زمام امور را در کشور عراق به دست گرفت و از همان ابتدای کار مخالفت خود را با احکام اسلامی به همگان نشان داد. وقتی آیت الله حکیم از ماهیت و اهداف و سیاست های حزب بعث و سران آن خبردار شدند از هر فرصتی که به دست می آمد برای تبلیغ علیه آنها بهره برداری می کردند و علی رغم اصرار صدام حسین هرگز حاضر به ملاقات با او نشدند. نقل می کنند وقتی عبدالحسین ودای، وزیر کشاورزی حزب بعث، به خدمت آیت الله حکیم رسید به وی گفت: «رئیس من، احمد حسن البکر، سلام می رساند و می گوید: تو عموی من هستی. من به خاکی که بر آن راه می روی افتخار می کنم و تشرف می جویم. پس چرا در حالی که ما هرچه می گویی عمل می کنیم، هم چنان با ما مخالفت می کنی و ما را آزار می دهی؟» از آن جا که آیت الله حکیم می دانست تمام این حرف ها و ابراز محبت ها دروغ است، به عبدالحسین ودای فرمود: نفرت مردم از شما اینک به اندازه ای است که اگر به شما دست یابند، شما را با گلوله نمی کشند؛ زیرا شما به اندازه قیمت گلوله ارزش ندارید. بلکه شما را با دندان هایشان می کشند».
رحلت آیت الله حکیم
رژیم سفّاک بعث وقتی از به سکوت کشاندنِ آیت الله حکیم ناامید شد، تنها راه به اجرا درآوردن اهداف پلید و غیرانسانی خویش را در از میان برداشتن مرجع بزرگوار شیعه دانست و از آن به بعد هر روز بیش از گذشته در سخت گیری نسبت به علما و جوسازی علیه آنها کوشید و حتی محل سکونت آیت الله حکیم را تحت محاصره درآورد. بر اثر این قبیل پیشامدها و دستگیری های دسته جمعی و کشتار و شکنجه علما، کسالت و تألّمات روحی این فقیه فرزانه شدت پیدا کرد. حتی معالجاتی که در عراق و لندن انجام گرفت نتیجه ای نبخشید و سرانجام در 27 ربیع الاول 1390 ق (برابر با 1348 ه .ش) دیده از جهان فرو بست و در میان انبوه عزاداران جنازه وی به نجف اشرف انتقال یافت و در مقبره ای که در کنار کتابخانه ای که خود ایشان بنا کرده بودند به خاک سپرده شد.
وقایع پس از رحلت آیت الله حکیم
رژیم ضدبشر بعث آن چنان در برابر مقاومت و ایستادگی های شجاعانه آیت الله حکیم به خاک مذلّت نشسته بود که حتی پس از رحلت آن فقیه مجاهد هم نمی توانست بر خشم سبوعانه خود فائق آید. بر این اساس اغلب علمای مرتبط با او را تبعید کرد یا به زندان فرستاد و پنج نفر از فرزندان رشید این مرجع بزرگ را پس از شکنجه به صورت بسیار ناجوانمردانه ای به شهادت رساند. فرزندان شهید وی عبارتند از: آیت الله سیدمحمدمهدی حکیم، آیت الله سیدعبدالهادی حکیم، آیت الله سیدعبدالصاحب حکیم، آیت الله سیدعلاءالدین حکیم و آیت الله سیدمحمدحسین حکیم. روحشان شاد و راهشان پررهرو باد.
ماجرای تخریب آیت الله حکیم در عراق و تدبیر آیت الله شاه آبادی برای حفظ جایگاه مرجعیت
شفقنا- مرحوم آیت الله نصرالله شاه آبادی به نقل داستانی در رابطه با تخریب چهره مرحوم آیت الله حکیم در نجف و ماجرای دیدار چهار مرجع تقلید با ایشان پرداخته که در کانال تلگرامی مربوط به ایشان آمده است. متن این سخنان به شرح زیر است:
مرحوم آیت الله حکیم بعد از هتک حرمت هایی که در بغداد به ایشان شد برای گذراندن دوره نقاهت از بغداد به کوفه برگشتند.
گروهها و احزابی که از آیهالله حکیم ضربه دیده بودند در نجف و کوفه شروع به افساد کردند. حزب بعث علیه آیهالله حکیم اطلاعیه دادند و شیوعی ها که در عراق از فتوای آیهالله حکیم ضربه سختی خورده بودند، شایعه پراکنی کردند. در نجف سر و صدا راه میانداختند که «سید الحکیم طلع جاسوس» مقصودشان این بود که خود آقای حکیم جاسوس آمریکاست. این اهانتها ادامه پیدا کرد.
روز سومی که آقای حکیم به کوفه مراجعت کردند، من با آسید علاء الدین حکیم برخورد کردم و جویای سلامتی آقا شدم. دیدم با ناراحتی ایشان گفت: با این که روز سومی است که پدر من از بغداد مراجعت کرده، فقط آقای شیخ یحیی جواهری به دیدن ایشان آمده است. او معمّم نبود ولی درس مرحوم آیهالله خویی حاضر میشد. من از این که مقام مرجعیت اینقدر کم ارزش شده خیلی متأثر شدم! در نجف بلکه در کل عالم شیعه از نظر جایگاه مرجعیت ، شخصیتی بالاتر از آقای حکیم نیست. اگر جایگاه این شخصیت اینقدر بی ارزش شود، آینده شیعه چه خواهد شد؟ خیلی ناراحت شدم.
بلافاصله با آقازاده آقای حکیم خداحافظی کردم و با ناراحتی به منزل آیهالله خویی رفتم. وقتی ایشان حال دگرگون من را دیدند، از علّت سؤال کردند. به ایشان عرض کردم: مگر شما برای دیدن آیهالله حکیم به بغداد نماینده نفرستادید؟ فرمودند: بله. گفتم: پس چرا اکنون که آیهالله حکیم از بغداد به کوفه برگشته، شما به دیدن ایشان نرفتید؟ ترسیدید؟! آیهالله خویی در کوفه منزلی گرفته بودند و شنبه شبها به آنجا میرفتند. ایشون گفتند: حالا هم دیر نشده. گفتم: روز سوم است، آقا! فرمودند: حرف شما چیست؟ گفتم: همین حالا. ایشان هم فوری نوکرشان را صدا زدند و ماشین آوردند و ایشان را به خانه آقای حکیم بردند.
من از آنجا به منزل مرحوم امام رفتم. آنجا هم همین حرفها را به آقا عرض کردم. امام فرمود: «خدا میداند که من هر روز برای حفظ آقای حکیم یک دوره تسبیح دعا میکنم. گفتم: «آقا! این دعا کردن شما به چه درد میخورد؟! به مقام مرجعیت اهانت شده است. باید عملاً آن را حفظ کرد، با دعا که نمیشود. ایشان فرمود: «اینجا که ایران نیست! من اینجا تبعیدی هستم. شما خودت دیدی که دولت بعث سید مهدی حکیم را جاسوس معرفی کرده است. نجفیها خود سید حکیم را با اهانت و الفاظ زشت، جاسوس میخوانند. اگر از اینجا برای دیدن ایشان حرکت کنم و میان راه من را دستگیر کنند، چه کسی اطلاع پیدا میکند که من کجا هستم؟! اینجا غیر از ایران است که با دستگیر شدن من در تمام ایران انقلاب شد!» دیدم فرمایش آقا صحیح است. گفتم: آقا! اگر آیهالله شاهرودی را برای دیدار ایشان حاضر کنم، شما تشریف میبرید؟ فرمودند: بله.
من با مرحوم آقای شاهرودی نمیتوانستم مفاهمه کنم ، از این رو با آقا سید علی آقازاده ایشان که همه کاره ایشان بود، صحبت کردم و سرانجام ایشان را قانع کردم. آقا سید علی گفت: من با آقا صحبت میکنم و فردا صبح اول وقت به تو خبر میدهم. فردا صبح آقا سید علی درب منزل آمد و گفت: پدرم بعد از درس به دیدار آقای حکیم میرود. خیلی خوشحال شدم. با اینکه آماده بودم که به درس بروم، با خود گفتم که اول نزد امام بروم و قضیه را بازگو کنم و بعد به درس بروم.
در راه آیهالله آقای آشیخ حبیب الله اراکی را دیدم و از ایشان خواستم که در بین راه به منزل مرحوم امام برود و به ایشان بگویدکه آیهالله شاهرودی آمادهاند بعد از درسشان برای دیدار آقای حکیم بروند. آشیخ حبیب الله هم قبول کرد و با ایشان خداحافظی کردم.
در راه درس به مرحوم آیهالله آقا سید عبدالله شیرازی برخورد کردم. گفتم: آقا، چرا نشستهاید؟ الان وقت حرکت است. میدانید آیهالله حکیم آمده اند؟ آیهالله خویی به دیدار ایشان رفتهاند. آیهالله شاهرودی هم بعد از درس میروند. آقای خمینی هم بعد از درس آنجا میروند. آقای شیرازی هم قبول کرد و بنا شد به دیدن آقای حکیم برود.
وقتی امام بعد از درسشان به سمت خانه آقای حکیم میروند، در کوفه با آقا سید عبدالله شیرازی روبرو میشوند و با هم بر آیهالله حکیم وارد میشوند.
بعد از اینکه این چهار بزرگوار به زیارت آقای حکیم تشریف بردند، کم کم طلبههای ایرانی و افغانی و پاکستانی و تبتی، به دیدار ایشان رفتند. بعد هم کنار دروازه نجف بین آنها و افرادی که با آقای حکیم مخالف بودند، زد و خورد شد و بعضیها زخمی و بعضیها مجروح و یکی دو نفر هم کشته شدند.
انتهای پیام
fa.shafaqna.com
حضرت آیت اللّه شهید سید مهدی حکیم (ره) از مردانی راستین است، که در تمام دوره حیات پربارش، رایحه ایمان و جهاد در جهت بارور کردن اندیشه دینی در جامعه ای اسلامی، از وجودش می تراوید.
این دانشمند جوان و درد آشنا، با رفتار و مقاومتش می خواست تا پیکار علیه استعمار و استبداد را بیاموزد. در زندگی سراسر جهاد و هجرت خویش می کوشید تا حریم امنی را برای بالندگی افکار ملت اسلامی بسازد. شایستگی ها و اندیشه های ژرف او که از زلال دین سیراب گشته بود، در وادی خدمت به فرهنگ و سیاست جاری گشت. او با ۳۰ سال رنج دوری از وطن در کنار دیگر مجاهدان خستگی ناپذیر، به صیانت از مرزهای اعتقادی پرداخت. ایشان به دور از علائق ملی و نژادی، تلاش های فرهنگی و سیاسی را، بُعدی فرا ملیتی بخشید. وی با شرکت در مجامع فرهنگی و سیاسی جهان مُنادی اسلام راستین بود و بالاخره شمع وجودش برای روشنی بخشیدن به گمشده های راه دین ذوب شد و همانند اجداد طاهرینش در خون خویش غلطید و نویدبخش فرداهای روشنی، برای دوستداران اسلام گردید.
اینک در اندک مجال این مبحث، با چهره این مجاهد خستگی ناپذیر آشنا می شویم.
تولد
تاریخ حیات بشری هنوز صفحه زرّین قرن بیستم را نگشوده بود، که ستاره ای با طلوع خویش درخشید و کانون عالم پروری را با نورافشانی خود، لبریز شادی ساخت.
سید مهدی حکیم در تاریخ ۱۳۱۴ ق. در خانواده مرجعیت دینی نجف اشرف، دیده به جهان گشود و چشمان پدر و مادر خود را فروغی دوباره بخشید. پدر بزرگوارش حضرت آیت اللّه العظمی سید محسن حکیم (ره) بود و مادرش بانو فُوزیه، فرزند حاج حسن البشری لبنانی.
پدرش به پاس احترام به حضرت مهدی موعود، نام فرزندش را مهدی نهاد و مادر وی، او را در آغوش محبت فشرد و از شوق ولادتش اشک خوشحالی فشاند.
از تبار پاکان
سلسله نسب آیت اللّه سید مهدی حکیم (ره) به سادات طباطبایی می رسد که به امام حسن مجتبی (ع) منتهی می شود. پدر بزرگوارش نیز حضرت آیت اللّه العظمی سید محسن حکیم است که به حق اسوه تقوی و شجاعت بود و دلسوز نسبت به دین و جامعه.
سلسله خانوادگی این فقید سعید را از آن رو «حکیم» می نامند که جدّش امیر علی فرزند سید بن مراد، طبیب عصر خود بوده، سید بن مراد در آن زمان تنها طبیب نجف محسوب می شده است و طبیب را نیز در آن زمان، حکیم می گفتند. از این جهت این خانواده به «حکیم» شهره شدند.(۱)
تحصیل
شهید سید مهدی حکیم (ره) دوران طفولیت را در آغوش پر محبت پدری عالم و مادری متدیّن خویش، سپری کرد و هر روز با واقعیت های زندگی بیشتر آشنا می شد و نیازمند برنامه تربیتی سالمی بود.
پدرش مرحوم حکیم وی را به یکی از مکتب خانه های نجف اشرف فرستاد. وی با استعداد سرشاری که داشت، به زودی خواندن و نوشتن را در کنار سجایای اخلاقی فرا گرفت. ایشان تکالیف دینی و تعدادی از خطبه های نهج البلاغه و اشعار سید حمیری – که در باب مدح اهلبیت (ع) سروده بود.- را نزد پدرش آموخت و با مکتب امامت آشنا گردید. در آن هنگام، عمر شریفش به «۱۰» سال می رسید. پدر او پس از آنکه زمینه استعداد وی را گسترده یافت، او را به یکی از شاگردان خویش به نام شیخ محمد تقی الفقیه سپرد، تا مدارج کمال را طی کند.
شهید سید مهدی حکیم (ره) مقدمات خواندن و نوشتن را در یکی از مکتب خانه های علمی نجف اشرف آموخت، و دروس حوزه را نزد اساتید زیر فرا گرفت:
– مقدمات حوزه را نزد شیخ محمد تقی الفقیه؛
– منطق، اصول و فقه در سطح عالی را نزد آیات عظام سید محمد و سید احمد حکیم.
– خارج اصول و فقه را نزد آیات عظام خوئی، شهید سید باقر صدر و شیخ حسین حلّی – رحمهم اللّه –
وی سرانجام از چهره های ممتاز و پرافتخار حوزه علمیه نجف اشرف گردید.
فعالیت های فرهنگی – سیاسی
شهید آیت اللّه حکیم (ره) برای به ثمر رساندن آرمان مکتبی و فرهنگی خویش و انسجام بخشیدن به نیروهای موجود در عرصه تلاش های فرهنگی، بنیان نهادن اسلوب جدیدی را لازم می دیدید، و برای تسریع این هدف، وجود یک تشکل فکری – سیاسی را ضروری می دانست تا در قالب این شیوه جدید مبارزه، اهداف خود را اجرا سازد؛ لذا برای کنکاش درباره ساختار فکری و سیاسی یک تشکل اسلامی، سفری به ایران کرد و از نزدیک با تشکل سرّی فدائیان اسلام آشنا شد.
از طرفی ایشان با بررسی تشکیلات اخوان المسلمین و حزب التحریر در عراق، آنها را فاقد فکر استوار و روشن در چارچوب حکومت دینی در عصر غیبت یافت.
سرانجام برای تحقق هدف فوق و با توجه به بافت سیاسی و فرهنگی جامعه عراق و جهان اسلام، وی با ارتباط و همکاری علماء و شخصیت های برجسته حوزه مانند شهید سید طالب رفاعی، شهید شیخ عارف بصری و شهید عبد الصاحب دخیل به این نتیجه رسید که باید به تأسیس حزب بپردازد و این اندیشه را با شهید آیت اللّه سید باقر صدر (ره) در میان گذاشت. ایشان نیز بر ضرورت امر تأکید فرمودند و نهایتاً در تاریخ ۱۴ تیر ماه ۱۳۳۸ ش تشکل دینی – سیاسی مزبور را به نام حزب الدعوه ایجاد کردند.(۲) با ظهور این تشکل، جامعه عراق و جهان اسلام وارد مرحله جدیدی از مبارزه فکری و سیاسی شد.
تئوری پردازان این حزب اسلامی، با ایجاد هسته های سازماندهی – حوزوی و دانشگاهی در داخل و خارج از کشور – همه را متوجه راهی صحیح و مبارزه ای منطبق با شرایط روز، ساختند و از جمله کادرهای رهبری این جریان، شهید حکیم (ره) بود که صادقانه به هدایت افکار می پرداخت.
حزب بعث که تا آن زمان یکّه تاز عرصه تلاش های فکری – تشکیلاتی بود، با پیدایش حزب الدعوه، آن را رقیب سرسخت خود در میدان عمل دید؛ لذا درصدد شناسایی و قلع و قمع هسته های مرکزی این تشکیلات برآمد و بسیاری از فعالان آن را به چهارمیخ انتقام کشید.
مشعل هدایت
در حوزه علمیه نجف و در مجموع کشور عراق، کمتر معمول بود که علماء به خطابه بپردازند؛ زیرا ترویج مبانی دینی به صورت سخنرانی و ایجاد مجامع عمومی، در شرایط سیاسی و فرهنگی عراق فراهم نبود. شهید حکیم (ره) از ماه رمضان ۱۳۳۳ – در ایام جوانی – با چند تن از علمای حوزه نجف، در صحن مطهر امام علی (ع) معروف به «صحن حیدری»، محفل بحث و مناظره ای را پیرامون مسائل فکری دائر کرده و شب ها پس از اقامه فریضه، به سخنرانی می پرداختند. ایشان چون مشعلی فروزان ره پویان را به سرچشمه های اندیشه دینی، رهنمون می کردند.
شهید حکیم (ره) با همکاری یاران خود، شیوه ترویج معارف اسلامی به صورت خطابه را در سراسر عراق معمول ساخت.(۳) این سید مخلص علی رغم دوری از وطن مدتی را در شهر «دُبی» به تبلیغ و وعظ مشغول بود. وی پس از اقامه نماز و یا در ایام سوگواری و ولادت، به بیان دستورات دینی اهتمام می ورزید.
در پاکستان نیز با وجود عدم آشنایی با زبان اردو سعی می کرد با خطابه های خود علاوه بر ارشاد مردم، این شیوه تبلیغ را نیز معمول سازد. در بغداد در محله ارختیاء از سرمایه باقی مانده عباس تمیمی، حسینیه ای به نام «حسینیه تمیمی» با تلاش خزعلی تمیمی دائر گردید. در آن هنگام سید مرتضی عسکری که از علماء بزرگ عراق بود، وجود عالم شایسته ای را جهت امامت جماعت آن حسینیه لازم می دید؛ لذا جریان را با آیت اللّه العظمی حکیم (ره) – پدر شهید حکیم – در میان گذاشت و از ایشان خواست تا سید مهدی حکیم را برای انجام این مسئولیت به بغداد بفرستد. در آن زمان شهید حکیم (ره) جهت انجام وظائف ارشادی در لبنان به سر می برد. ایشان پس از مراجعت به دستور والدش، عازم بغداد شد و به هدایت مردم پرداخت.(۴) او با فصاحت ویژه ای که داشت، در برابر تهاجم اندیشه الحادی بعثی ها ایستادگی کرد.
هجرت
حزب بعث نقش مؤثر آیت اللّه شهید سید مهدی حکیم (ره) را در عرصه مهم فرهنگی – سیاسی به وضوح می نگریست، و از آنجا که تبلیغات و هدایت افکار را منحصر به خود می دانست، شهید حکیم را مانع بزرگی می پنداشت و در پی فرصت بود تا با حربه ای، شخصیت خانوادگی وی را در اذهان عمومی مخدوش سازد؛ لذا در سال ۱۳۴۸ش اتهام فاحش بر وی وارد ساخت. از جمله اتهامات ناجوان مردانه عفلقی ها بر شخصیت های محبوبی مانند سید حسن شیرازی (ره) و سید مهدی حکیم (ره) ، جاسوسی برای اجانب بود.
نظام سلطه در عراق می خواست با این گونه شایعات، نظر مؤمنین را نسبت به شخصیت های حوزه برگرداند و از تأثیر تلاش دین گرایان در جامعه بکاهد. البته این وسیله تخدیر افکار توده ها، از دیرباز در خدمت ارباب ستم بوده است. در تاریخ ۱۳۴۸ تلویزیون بغداد این اتهام را اعلام نمود. در این توطئه تبلیغاتی چند نفر را در تلویزیون نشان دادند که اعتراف کرده اند:
«ما در تشکیلات جاسوسی آمریکا و اسرائیل بودیم و سید مهدی حکیم نیز در آن شبکه اطلاعاتی فعالیت می نمود و جاسوسی می کرد.»
پس از آن که سید مهدی از چشم جاسوسان بعثی ها، ناپدید گردید؛ با توجه به تشکیلات پلیس مخفی آنها و مجهز بودنشان به ابزار مدرن اطلاعاتی باز هم نتوانستند از وجود سید مهدی حکیم اطلاع یابند. لذا برای خبر گرفتن از محل اختفای وی پنج هزار دینار پول عراق را اختصاص دادند و دستور مصادره اموال منقول و غیر منقول ایشان را صادر کردند.
سید شهید (ره) تقریباً مدّت یک ماه در بغداد ماند و برای حفظ اصول امنیتی، مرتب محل سکونت خود را عوض می کرد. وی پس از کاهش مراقبت های پلیسی، با تاکسی از بغداد به نجف آمد و در منزل یکی از بستگانش مخفی شد و مدتی بعد برنامه خروج از مرز را طراحی و از راه «عره عره» راهی عربستان سعودی گردید.(۵)
او پس از اندکی اقامت در کشور سعودی به اردن رفت و با دائی خود علی الحاج حسن البزی – که سفیر لبنان در اردن بود. – ملاقات نمود و مدتی نیز در آن کشور سکنی گزید.
از آنجا که نیروهای تروریستی حزب بعث، شهید سید مهدی حکیم را یک خطر بالفعل برون مرزی تلقی می کردند، درصدد سوء قصد علیه او بر آمدند. سید مجاهد نیز اردن را به قصد کویت ترک کرد، و مدتی در کویت به تلاش های خویش ادامه داد.
در سال ۱۳۴۷ مشاجرات شدید فکری اندیشه های کمونیستی علی بوتو و جنبشهای مسلمان، به مرحله ای حساس رسید. در این زمان به درخواست مسلمانان پاکستان و ضرورت ترویج معارف اسلامی و نیز انسجام بخشیدن به نیروهای مسلمان، شهید حکیم از کویت به پاکستان رفت تا مسلمانان آن دیار نیز از آبشخور فکری این اندیشمند جوان سیراب گردند. شهید حکیم (ره) نه تنها با شیعیان روابط نزدیکی داشت؛ بلکه با علماء اهل سنّت همانند «مودودی» نیز تماس برقرار می کرد و با ایجاد میز گرد و سمینارهای علمی، زمینه را برای رفع سوء تفاهمات، فراهم آورد. علت مسافرت شهید به پاکستان را می توان در دو امر دانست: ۱ – نفوذ کمتر بعثی ها در آن کشور ۲ – مناسب بودن محیط تبلیغ، به علت کمبود مراکز تبلیغی لازم.
شهید سید مهدی حکیم وارد کراچی پاکستان شد و مورد استقبال مردم آن شهر واقع گردید. وی در منزل عبدالحسین مهدی زاده، وکیل پدرش آیت اللّه العظمی حکیم (ره) در پاکستان، سکنی گزید.
او پس از اقامتی کوتاه، تصمیم گرفت به مناطق دیگری از پاکستان هم مسافرت کند و از نزدیک با نیازهای فرهنگی مردم آشنا شود. در یکی از سفرهای شهید – از شهر کراچی به اسلام آباد – وزیر اوقاف عراق، عبدالستار حواری نیز در فرودگاه بوده و از حضور شهید سید مهدی حکیم (ره) در آن میان، اطلاعی نداشته است. وی که از استقبال بی نظیر پاکستانی ها، شگفت زده شده بود و خیال می کرد، وجود خودش باعث این گونه شور و هیجان شده است، لذا وقتی از مسئولین پاکستانی تشکر می کند. به او اطلاع می رسانند که استقبال جمعیت برای حضور تو نبود، بلکه وجود سید مهدی حکیم (ره) چنین شوری را ایجاد نموده است.(۶)
در سوگ پدر
آیت اللّه سید مهدی حکیم (ره) در گرماگرم خدمات ارزشمند فرهنگی – اجتماعی و در شرایط حساس پاکستان بود، که از بیماری پدرش و انتقال او به لندن اطلاع یافت. او به زیارت پدر شتافت و آن بزرگمرد را در بیمارستان سنت بل لندن ملاقات نمود و با ایشان میثاق بست تا در راستای اهداف اسلامی مسیری سالم را بپوید.
پس از بازگشت مرحوم حکیم به عراق و بستری شدنش در بیمارستان ابن سینا در بغداد، شهید سید مهدی حکیم (ره) دوباره به پاکستان برگشت و به تلاش های خویش ادامه داد. او در تیر ماه سال ۱۳۵۰ از رحلت پدر خبر یافت و در سرزمین غربت به سوگ پدر نشست؛ اما داغ پدر وی را از فعالیت باز نداشت و بیشتر از قبل بر تلاش خویش افزود.
فعالیت در دُبی
آیت اللّه شهید حکیم (ره) برای درمان خویش برای دومین بار راهی لندن گردید و پس از پایان معالجات، با دعوت مسلمانان دبی و صلاحدید برادر بزرگش آیت اللّه سید یوسف حکیم (ره) به دبی عزیمت نمود. وی علی رغم دوری از وطن و کسالت جسمی، در دبی به فعالیت هایی مشغول گردید که موارد آن عبارتند از:
– ارشاد مردم بعد از نمازهای یومیه و تبیین مسائل محوری دین چون عقاید، تاریخ و احکام قرآنی…
– اقدام به امور عام المنفعه مانند:
۱ – تأسیس مسجد امام علی (ع).
۲ – ایجاد مسجدی در منطقه قصص.
۳ – گسترش مسجد شارقه.
۴ – تأسیس اوقاف جعفریه.
۵ – تأسیس مدرسه امام صادق (ع) که به اطفال اختصاص داشت.
۶ – تأسیس مؤسسه اهل البیت (ع) که به امور خدماتی مؤمنین می پرداخت و با ایجاد صندوق خیریه ای تحت پوشش این مؤسسه به حل معضلات اقتصادی محرومین اهتمام می ورزید.
از دیگر خدمات مردمی این شهید بزرگوار در دبی، اصلاح ذات البینی، ازدواج… بود. وی در سال ۱۳۵۹ در دبی ناگهان از نعمت چشم محروم گشت و برای درمان راهی آمریکا شد و بینایی خود را مجدداً بازیافت؛ اما از سوی دیگر ناراحتی قلبی پیدا کرد که در سال ۱۳۶۰ عمل جراحی قلبی نیز انجام داد، ولی در نتیجه آن قدرت شنوایی یکی از گوش های خود را از دست داد. با وجود این، مشکلات فیزیکی هرگز روحیه وی را تضعیف نکرد و از تلاشش نکاست.(۸)
فعالیت در لندن
آیت اللّه شهید سید مهدی حکیم (ره) برای گسترش فعالیت های فرهنگی – سیاسی و انسجام نیروهای مخالف عراق در اروپا در سال ۱۳۶۳ به لندن رفت و مقیم آنجا گردید. تلاش های مخلصانه این مجاهد نستوه در لندن را می توان در فرازهای زیر خلاصه کرد:
۱ – ایجاد حرکت بسیج اسلامی عراق: که هدف آن انسجام نیروهای برون مرزی در راستای مبارزه علیه نظام حاکم در عراق بود.
۲ – تأسیس مرکز اهل البیت (ع) : که هدفش نشر و تبیین فرهنگ دینی در غرب بود.
۳ – تأسیس مرکز جهانی اهل البیت (ع) : که اولین همایش آن در اواخر ۱۳۶۳ دائر گردید و نمایندگانی از ۲۰ کشور جهان در آن شرکت کردند که شهید حکیم را به عنوان رابط جهانی آن برگزیدند. و هدف این مرکز جهانی انجام خدمات خیرخواهانه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در عالم اسلام بود.
۴ – جریده رافدین.
۵ – مجله نور الاسلام: که در بیروت چاپ می شد و رایگان توزیع می گردید.
۶ – سازمان حقوق بشر: که در لندن دائر بود و وضعیت رقّت بار عراقی ها را در بمباران، موشک باران،
بدون نظر