بودن اين دوشعبۀ استبداد و استعباد را عيانا مشهود ساخت، و كشف حقيقت اين به هم آميختگىو متقوّم به يكديگر بودن اين دو شعبه و جهت صعوبت علاج شعبۀ ثانيه و سرايتشبه شعبۀ اولى، بعد از اين در خاتمه، در طىّ شرح قواى استبداد و طريق تخلّصاز آن خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.
و بالجمله، تمكين از تحكّمات خود سرانۀ طواغيت امّت و راهزنان ملّت، نهتنها ظلم به نفس و محروم داشتن خود است از اعظم مواهب الهيّه- عز اسمه- بلكه بهنصّ كلام مجيد الهى- تعالى شأنه- و فرمايشات مقدّسۀ
______________________________
(1). ظاهرا مقصود مؤلف، عبد الرحمن كواكبى در طبايعالاستبداد است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 59
معصومين- صلوات اللّه عليهم-عبوديّت آنان و از مراتب شرك به ذات احديّت- تقدّست اسماؤه- است در مالكيت وحاكميّت ما يريد و فاعليّت ما يشاء، و عدم مسئوليّت عمّا يفعل، إلى غير ذلك ازاسماء و صفات خاصّۀ الهيّه- جلّ جلاله-، و غاصب اين مقام هم نه تنها ظالم بهعباد و غاصب مقام ولايت است از صاحبش، بلكه به موجب نصوص مقدّسۀ مذكوره، غاصبرداء كبريائى و ظالم به ساحت احديّت- عزّت كبرياؤه- هم خواهد بود، و بالعكس آزادىاز اين رقّيّت خبيثۀ خسيسه از اين هم علاوه بر آنكه موجب خروج از نشئۀنباتيّت و ورطۀ بهيميّت است به عالم شرف و مجد انسانيّت، از مراتب و شئونتوحيد و در لوازم ايمان به وحدانيّت در مقام اسماء و صفات خاصّه هم مندرج است، واز اين جهت است كه استنقاذ حرّيّت مغصوبۀ امم و تخليص رقابشان از اين رقّيّتمنحوسه و متمتّع فرمود نشان به آزادى خدادادى، از اهمّ مقاصد انبياء عليهم السّلامبوده [است].
حضرت كليم و هارون- على نبيّنا و آله و عليهما السّلام- به نصّ آيۀمباركۀ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَلٰا تُعَذِّبْهُمْ «1» فقط تخليص رقاب بنى اسرائيل از اسارت و عذاب فرعونيان و آزادانه با خودبردنشان به ارض مقدّسه را خواستار بودند، و بقاى ملك و دوام عزّتش را- چنانچه درهمان خطبۀ مباركۀ قاصعه تصريح فرموده «2»- التزام نمودند و عدم اجابت، و تعاقب فرعونيانبراى ارجاعشان اسيرانه به مصر به غرق آنان و آزادى اسرائيليان مؤدّى گرديد.
و هم در همان خطبۀ مباركۀ قاصعه- بعد از آن فرمايشى كه سابقا
______________________________
(1). طه، آيۀ 47، «بنى اسرائيل را با ما بفرست و آنانرا شكنجه و آزار مكن».
(2). نهج البلاغه، خ 192 «و لقد دخل موسى بن عمران و معهأخوه هارون عليهم السّلام على فرعون .. فشرطا له- إن أسلم- بقاء ملكه و دوام عزّه(سلطانه)».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 60
نقل كرديم- تخلّص بنى اسماعيل و بنىاسرائيل از ذلّ رقّيّت اكاسره و قياصره را، از فوائد بعثت حضرت خاتم النبيين- صلّىاللّه عليه و آله الطّاهرين- احصاء فرمودهاند «1»، إلى غير ذلك از آنچه در تواريخ ثبت و ازاخبار مستفاد است.
[د) مساوات آحاد ملت با سلطان]
و اما مساوات تمام افراد ملّت با شخص والى در جميع حقوق و احكام، [و] شدّتاهتمام حضرت ختمى مرتبت- صلواته عليه و آله- را در استحكام اين اساس سعادت امّت،از سيرۀ مقدّسۀ حضرتش توان فهميد. خوب است از هر بابى نمونهاى ذكرشود:
[مساوات در حقوق]
اول: مساوات در حقوق را از داستان فرستادن دخترش حلى و زيور موروثه از مادرشخديجه- سلام اللّه عليهما- را به مدينۀ منوّره براى فكاك شوهرش ابى العاص ازامير مسلمين، و گريستن آن حضرت به مشاهدۀ آن و بخشيدن و ارجاع تمام مسلمينحقوقشان را به آن معظّمه «2» بايد استفاده نموده، كه به چه دقّت مقرّر فرمودهاند!
[مساوات در احكام]
دوم: مساوات در احكام را از امر به تسويۀ فيما بين عمّش عباس و پسر عمّشعقيل- با اينكه بالمجبوريّه ايشان را به جنگ آورده بودند- با ساير
______________________________
(1). ر. ك: ص 116 همين كتاب.
(2). طبرى، تاريخ طبرى، ج 2، ص 164.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 61
اسراى قريش، حتى در بستن دستها وبازوهايشان بايد سرمشق گرفت، كه اصلا جهت فارقه و مائزه در كار نيست. «1»
[مساوات در مجازات]
سيم: درجۀ مساوات در مقاصّه و مجازات را از برهنه فرمودن دو كتف مباركبر فراز منبر در همان قرب ارتحال، با اشتداد، مرض و حاضر فرمودن تازيانه يا عصاىممشوق «2» براى مقاصّهنمودن سواده «3»- به محض ادّعاىآنكه در بعض اسفار هنگامى كه برهنه بوده، تازيانه يا عصاى مزبور، از ناقه تجاوز وبه كتفش رسيده- و بالاخره قناعت او به بوسيدن خاتم نبوّت كه در كتف مبارك بود. «4»
و هم از فرمايش حضرتش كه در مجمع عام براى استحكام اين اساس مبارك مجالى رافرض، و فرمود: «اگر از صدّيقۀ طاهره، سيدة النساء، فاطمۀ زهرا- صلواتاللّه عليها- سرقت سر زند، دست مباركش را قطع خواهم نمود»، «5» بايد استنباط نمود كه به كجا منتهى و تا چه اندازهبراى امّتش
______________________________
(1). ابن اثير، الكامل، ج 1، ص 534- 537.
(2). باريك.
(3). سوادة بن قيس.
(4). محمد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 22، ص 508.
(5). مسلم بن الحجاج النيشابورى، صحيح مسلم، با شرح نووى، ج6، ص 155.
اسامة بن زيد دربارۀ زنى كه دزدى كرده بود، نزد رسولخدا صلى اللّه عليه و آله شفاعت كرد و حضرت فرمود:
آيا براى تعطيلى حدّى از حدود الهى شفاعت مىكنى؟ سپسبرخاست و طى سخنانى فرمود:
اى مردم! كسانى قبل از شما هلاك شدند به خاطر اينكه هرگاهصاحب منصبى دزدى مىكرد، او را رها مىكردند و هرگاه شخص ضعيفى دزدى مىكرد، بر اوحدّ جارى مىكردند. سپس فرمود:
«و ايم اللّه لو انّ فاطمة بنت محمّد سرقت لقطع محمّديدها». اين روايت در منابع شيعى مشاهده نشد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 62
آزادى در مطالبۀ حقوق رامقرّر فرمودهاند؟! و از براى احياى همين سنّت و سيرۀ مباركه و محو بدعتتفضيل در عطا، و استرداد قطايع و تيولات، و برپا داشتن اساس مساوات بود كه در عصرخلافت شاه ولايت- عليه أفضل الصّلاة و السّلام- آن همه فتن و حوادث برپا [شد]! وحتى بزرگان اصحابش مانند عبد اللّه [بن] عباس و مالك اشتر و غيرهما براى اطفاءنوائر فتن فى الجمله رفتار به سيرۀ محدثۀ سابقين را در عطا و قسمت وتفضيل سابقين بدرييّن و مهاجرين اوّلين و امّهات مؤمنين را بر لا حقين تابعين وايرانيان تازه مسلمان از حضرتش استدعا نموده و آنچنان جوابهاى سخن شنودند. «1»
داستان حديدۀ محماة «2»، در جواب يك صاع گندم خواستن برادرش عقيل؛ «3» و عتابهاى مكملۀ مقام عصمت به فرزندشسيد الشهداء عليه السّلام براى استقراض يك مدّ عسل از بيت المال «4» كه معاويه با آن عداوتاز شنيدن آنها «5» گريست و گفتآنچه گفت؛ و عاريۀ مضمونه خواستن يكى از بنات طاهرات، گردنبندى از بيتالمال و آن فرمايشات صخرۀ صمّاء شكاف «6» الى غير ذلك از آنچه در كتب سير مسطور و موجب سربهزيرى تمام مدّعيان بسطعدالت
______________________________
(1). ر. ك: نهج البلاغه، خ 126، خ 15.
(2). آهن گداخته.
(3). نهج البلاغه، ج 224.
(4). اين ماجرا را درباره امام حسين عليه السّلام نقل كردهاند.ر. ك: محمد بن سليمان الكوفى، مناقب الامام امير المؤمنين، ج 2، ص 74- 75؛ ابنالجوزى، تذكرة الخواص، ص 109.
(5). س: آن، بر اساس چاپ سوم كه اسم اشاره مفرد آمده مترجمتنبيه الامه بر مؤلف محترم خرده گرفته كه گريۀ معاويه مربوط به ماجراىاستقراض عسل نبوده است. (ر. ك: توفيق السيف، ضد الاستبداد، ص 273).
(6) طبرى، تاريخ طبرى، ج 3، ص 163.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 63
و مساوات است؛ همه براى حفظ اين ركناعظم و خروج از عهدۀ مسئوليّت مترتّبه بر آن است.
[فقها در مصاف با استبداد]
و از براى پيروى و متابعت همين سنّت «1» و سيرۀ مأخوذه از انبيا و اوليا- عليهم أفضل الصّلاة و السّلام- است كهدر اين عصر فرخنده، كه عصر سعادت و يقظه «2» و انقضاء دورۀ اسارت و انتهاء سير قهقرائى اسلاميانش- بعونه تعالى-بايد شمرد، ربانيّين فقهاء، روحانيين، رؤساى مذهب جعفرى- على مشيّده افضل الصّلاةو السّلام- هم در استنقاذ حرّيّت و حقوق مغصوبۀ مسلمين و تخليص رقابشان ازذلّ رقّيّت و اسارت جائرين، همان همّت مجدّانه را مطابق همان سيرۀ مقدّسۀمباركه مبذول، و بر طبق دستور مقرّر در شريعت مطهره كه «ما لا يدرك كلّه لا يترككلّه» «3» در تحويل سلطنتجائرۀ غاصبه از نحوۀ اولى- كه علاوه بر تمام خرابىها عيانيّه، اصلدولت اسلاميّه را هم به انقراض عاجل مشرف نموده است- به نحوۀ ثانيه، كه حاسم «4» اكثر موادّ فساد و مانعاستيلاى كفره بر بلاد است، بذل مهجه و مجاهدت لازمه در حفظ بيضۀ اسلام رامصروف فرموده و مىفرمايند، و چون بديهى است تنبّه «5» غيرتمندان
______________________________
(1). أ: است.
(2). بيدارى.
(3). ابن ابى جمهور، عوالى اللآلى، ج 4، ص 57، ح 207؛ اگرانجام تكليفى به طور كامل ممكن نبود، نبايد همه را ترك كرد، بلكه بايد به مقدارتوان بجا آورد، از اين روايت براى اثبات قاعدۀ فقهى «ميسور» استفاده شدهاست. (ر. ك: مولى احمد نراقى، عوائد الايّام، ص 261).
(4). ريشهكنكننده و از بين برنده.
(5). س: تنبيه.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 64
اسلام به آزادى رقابشان از رقّيّتجائرين و مشاركت و مساواتشان در تمام نوعيّات مملكت با غاصبين و پى بردن به خطراتمترتّبۀ بر استبداد و فعّال ما يشاء بودن ظالمين براى جدّشان در طلب وشوقشان به مطلب، اعظم وسيله و اقوى سبب است؛
[شعبۀ استبداد دينى و آميختن حق و باطل]
همان شعبۀ استبداد دينى به اقتضاى همان وظيفۀ مقامّيۀ خودكه حفظ شجرۀ خبيثۀ استبداد را به اسم حفظ دين قديما و حديثا متكفّلبوده و هست، خطاب مستطاب وَ لٰا تَلْبِسُوا الْحَقَّبِالْبٰاطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ «1» را مانند مخاطبيناولين آن پس پشت انداخت و اين دو اصل سعادت و سرمايۀ حيات امّت را- كهدانستى حفظ حقوق ملّيّه و مسئوليت ولات و غيرها همه مترتّب بر آنها است- محض تنفّرو صرف قلوب و پى نبردن ملّت به مطلوب، به صورتهاى زشت قبيح ديگر جلوهگر ساخت!امّا حرّيّت مظلومۀ مغصوبۀ ملّت از ذلّ رقّيّت جائرين را، كه دانستىاز اعظم مواهب الهيّه- عزّ اسمه- بر اين نوع و اغتصابش در اسلام از بدع شجرۀملعونۀ بنى العاص، و استنقاذش از غاصبين از اهمّ مقاصد انبيا و اوليا عليهمالسّلام بوده، به موهومش خواندن قناعت نكرده، و به صورت بىمانعى فسقه و ملحدين دراجهار به منكرات و اشاعۀ كفريّات و تجرّى مبدعين در اظهار بدع و زندقه والحادش جلوه دادند، و حتى بىحجاب بيرون آمدن زنان و نحو ذلك از آنچه به داستاناستبداد و مشروطيّت دولت از بحر اخضر بىربط تر است- و مسيحيان به واسطۀ منعمذهبى نداشتن از آن، چه دولتشان مثل روس مستبدّه
______________________________
(1). بقره، آيۀ 42 «و حق را به باطل نياميزيد و حقيقترا با اينكه مىدانيد، كتمان نكنيد».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 65
باشد يا مثل فرانسه و انگليس،شورويّه، على اىّ حال در ارتكابش بلا مانعند- از لوازم و مقتضيات اين حرّيّتمظلومۀ مغصوبه شمردند! و امّا مساوات در قوى و حقوق و ساير نوعيات را- كهشنيدى اشرف كاينات صلى اللّه عليه و آله محض استحكام اين اساس «1» سعادت امّت، كتفهاىمبارك را در چنان حال شدّت مرض براى استيفاى قصاص ادّعائى گشود و حضرت شاه ولايت-عليه افضل الصلاة و السلام- هم براى رفع يد نفرمودن از آن و تسويۀ فيما بينسابقين بدريّين با ايرانيان تازه مسلمان، آن همه محنتها كشيد تا عاقبت در محرابعبادت شربت شهادت نوشيد- به صورت مساوات مسلمين با اهل ذمّه در ابواب توارث وتناكح و قصاص و دياتش در آوردند، و بلكه مساوات اصناف مكلّفين، مانند بالغ ونابالغ، و عاقل و مجنون، و صحيح و مريض، و مختار و مضطرّ، و مؤسر و معسر، و قادر وعاجز الى غير ذلك از آنچه اختلاف آنها منشأ اختلاف تكاليف و احكام و به داستانمشروطيّت و استبداد از فلك اطلس ابعد است، را هم از مقتضياتش شمردند! و بالجملهچون سرمايۀ سعادت و حيات ملّى و محدوديت سلطنت و مسئوليت مقوّمۀ آن وحفظ حقوق ملّيّه، همه منتهى به اين دو اصل است، لهذا اين دو موهبت عظماى الهيّه-عز اسمه- را به چنين صور قبيحه در آوردند، غافل از آنكه آفتاب را به گل اندودنمحال و دهنۀ درياى نيل را به بيل مسدود ساختن، از ابلهى است.
ملّت ايران هر چند چشم و گوش بسته و از مقتضيات دين و ضروريات مذهب بهواسطۀ گمان ماها بىخبر، و به حقوق ملّيّه و آزادى از اين رقّيّت ملعونه ومساوات با غاصبين حرّيّت، و حقوقشان پى نبرده و جز مسخّريت
______________________________
(1). س: حذف شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 66
براى خوشگذرانى و چپاول مفتخورانمعمّم و كلاهى، رتبه و مقامى براى خود تصوّر نكرده، و حتى بىربط بودن اين امور رابه اساس مشروطيّت و تجديد استيلاى جائرين هم بر نخورده باشند، مع هذا كلّه اينمقدار را خوب مىفهمند كه اين همه جانبازىهاى عقلا و دانايان و غيرتمندان مملكت،بطبقاتهم من العلماء و الأخيار و التّجّار و غيرهم، در استنقاذ حرّيّت ومساواتشان، براى فرستادن نواميس خود بىحجاب به بازار، و مواصلت با يهود و نصارى،و تسويۀ فيما بين امثال بالغ و نابالغ و نحو ذلك در تكاليف، و بىمانعى فسقهو مبدعين در اجهار به منكرات، و اشاعۀ كفريات و اشباه ذلك نخواهد بود، ورؤسا و پيشوايان مذهب هم جز بر آنچه حفظ بيضۀ اسلام و حراست ممالك اسلاميّهبر آن متوقّف باشد، چنين احكام اكيده و تصريح به آنكه مخالفت به منزلۀمحاربۀ امام زمان- ارواحنا فداه- است، نخواهند فرمود؛ «1» و هم اين دستۀ جبابره و طواغيت امّت وماحيان احكام شريعت و رواجدهندگان انحاء فسوق و فجور در مملكت را هم خوب شناخته ومىدانند كه در اين ارتكابات شنيعۀ چنگيزيه، جز حفظ مقام مالكيّت رقاب وفاعليّت ما يشاء و حاكميّت ما يريد و عدم مسئوليّت عمّا يفعل، مقصد و همّ ديگرى اصلابه خاطرشان نرسيده و در نظر ندارند؛ و هم چنين اتّصاف ما دستۀ ظالمپرستانعصر و حاملان شعبۀ استبداد دينى را هم به تمام اوصافى كه در روايت احتجاجبراى علماى سوء و راهزنان دين مبين و گمراه كنندگان ضعفاى
______________________________
(1). اشاره به جملهاى است در اطلاعيۀ مراجع عظام نجفدر دفاع از مشروطيت. ميرزا حسين طهرانى، آخوند خراسانى و ملا عبد اللّه مازندرانىبراى مقابله با دربار استبدادى محمد على شاه حكمى صادر كرده، «بذل جهد در استحكامو استقرار مشروطيت» را «به منزلۀ جهاد در ركاب امام زمان ارواحنا فداه» ومخالفت و مسامحۀ نسبت به آن را «به منزلۀ خذلان و محاربه با آن حضرت»دانستند. (ر. ك: كسروى، احمد، تاريخ مشروطۀ ايران، ص 730).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 67
مسلمين تعداد فرموده و در آخر همهمىفرمايد: «أولئك أضرّ على ضعفاء شيعتنا من جيش يزيد (لعنه اللّه) على الحسينعليه السّلام» «1»، كما ينبغىفهميده و مىدانند كه از اين درجۀ همدستى با ظالمين دردمان چه و مقصدمانچيست؟! خود را در عنوان آيۀ مباركۀ وَ إِذْأَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَلَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّٰاسِ وَ لٰا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُوَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَمٰا يَشْتَرُونَ «2» مندرج ساختيم و بالاخره جز افتضاح ابدى و خزى دارين و عذاب اليم الهى سودىنخواهيم برد سُنَّةَ اللّٰهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُوَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّٰهِ تَبْدِيلًا «3».
و خوب است عنان قلم را از شرح اين فضيحت كه تبعاتش هر چه باشد بازهم عايد بهنوع است گرفته، كشف حقيقت اين مغالطات را به موقع خود احاله و به فهرست مندرجاتفصول پنجگانه، مقدّمه را ختم كنيم، و اجمال آن بدين ترتيب است:
[فصول پنجگانۀ كتاب]
اول: آنكه حقيقت سلطنت مجعوله در دين اسلام و ساير شرايع و اديان، و بلكه نزدحكما و عقلاى غير متديّنين عالم، قديما و حديثا، همه بر وجه ثانى
______________________________
(1). طبرسى، احتجاج، ج 2، ص 512 «آنان ضررشان بر ضعفاىشيعيان ما از لشكر يزيد بر امام حسين عليه السّلام بيشتر است».
(2). آل عمران، آيۀ 187 «و هنگامى كه خدا از كسانى كهبه آنها كتاب داده شد، پيمان گرفت كه حتما آن را براى مردم آشكار سازيد و كتماننكنيد، ولى آن را پشت سر انداخته و به بهاى اندكى فروختند، و چه بد متاعى مىخرند!».
(3). احزاب، آيۀ 62 «اين سنّت خداوند در اقوام گذشتهاست و براى سنّت الهى هيچگونه تغييرى نخواهى يافت» همچنين با اندك تفاوتى در(سوره فتح، آيۀ 23).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 68
مجعول، و تحويلش به وجه اول، مطلقااز بدع ظالمانۀ طواغيت امم و اعصار است.
دوم: آنكه در اين عصر غيبت كه دست امّت از دامان عصمت كوتاه و مقام ولايت ونيابت نوّاب عام در اقامۀ وظائف مذكوره هم مغصوب و انتزاعش غير مقدور است،آيا ارجاعش از نحوۀ اولى كه ظلم زائد و غصب اندر غصب است به نحوۀثانيه و تحديد استيلاى جورى به قدر ممكن واجب است؟ و يا آنكه مغصوبيت مقام، موجبسقوط اين تكليف است؟
سيم: آنكه، بر تقدير لزوم تحديد مذكور، آيا همين مشروطيّت رسميّه، كه دانستىركن مقوّمش دو امر و وسيلۀ تحديد منحصر در آن است، متعيّن و خالى از محذوراست يا نه؟
چهارم: در ذكر بعضى از وساوس و مغالطات القائيّه و دفع آنها.
پنجم: در بيان شرايط صحّت و مشروعيّت مداخلۀ مبعوثان ملّت در اين باب ووظيفۀ عمليّۀ آنان بر وجه اجمال.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 69
[فصل اوّل:] [حقيقت سلطنت نزد اديان و عقلا]
فصل اول: در توضيح امر اول و كلام در آن در دو مقام است:
اول: در بيان اصل محدوديّت استيلاء و سلطنت مجعوله در جميع شرايع و اديان بهاقامۀ همان وظائف و مصالح لازمۀ نوعيّه.
دوم: در كشف درجۀ اين محدوديت و حقيقت آن.
[مقام اول: امانتدارى، حقيقت سلطنت]
امّا امر اوّل: از آنچه در مقدّمه گذشت، ظاهر و هويداست، چه، بعد از آنكهدانستى اصل تأسيس سلطنت و ترتيب قوى و وضع خراج «1» و غير ذلك، همه براى حفظ و نظم مملكت و شبانىگلّه و ترتيب نوع و رعايت رعيّت است، نه از براى قضاى شهوات و درك مرادات گرگانآدمى خوار و تسخير و استبعاد رقاب ملّت در تحت ارادات خود سرانۀ؛ پس لامحاله سلطنت مجعوله در هر شريعت و بلكه نزد هر عاقل، چه به حق تصدّى شود يا بهاغتصاب، عبارت از «امانتدارى نوع و ولايت
______________________________
(1). د، س: وضع و خراج.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 70
بر نظم و حفظ و اقامۀ سايروظائف راجعه به نگهبانى» خواهد بود، نه از باب قاهريّت و مالكيّت و دلبخواهانهحكمرانى در بلاد و فيما بين عباد؛ و فى الحقيقه از قبيل توليت بعض موقوف عليهم درنظم و حفظ موقوفۀ مشتركه و تسويۀ فيما بين ارباب حقوق و ايصال هر ذىحقّى به حقّ خود است، نه از باب تملّك دلبخواهانه و تصرّف شخص متصدّى؛ و از اينجهت است كه در لسان ائمّه و علماى اسلام سلطان را به ولى و والى و راعى، و ملّت رابه رعيّت تعبير فرمودهاند؛ و هم از روى همين مبنا و اساس آنكه حقيقت سلطنت عبارتاز «ولايت بر حفظ و نظم و به منزلۀ شبانى گله است» لهذا به نصب الهى- عزاسمه- كه مالك حقيقى و ولىّ بالذات و معطى ولايات است موقوف، و تفصيل مطلب بهمباحث امامت موكول است.
و چون كه دانستى قهر و تسخير رقاب ملت در تحت تحكّمات خود سرانه، علاوه برآنكه از اشنع انحاء ظلم و طغيان و علوّ در ارض است، اغتصاب رداء كبريائى و با اهمّمقاصد انبيا عليهم السّلام هم منافى است، پس اهمال و سكوت از قلع چنين شجرۀخبيثه در هيچيك ا
بدون نظر