-bidi-language:FA">
حضرت شاه ولايت- عليه افضل الصّلاةو السّلام- و غيرها اخذ و در تواريخ سابقۀ خود منصفانه بدان اعتراف و قصورعقل نوع بشر را از وصول به آن اصول و استناد تمام ترقّيات فوق العادۀ حاصلهدر كمتر از نصف قرن اول را به متابعت و پيروى آن اقرار كردند، لكن حسن ممارست ومزاولت و جودت استنباط و استخراج آنان و بالعكس سير قهقرائى و گرفتارى اسلاميان بهذلّ رقيت و اسارت طواغيت امّت و معرضين از كتاب و سنّت، مآل امر طرفين را به ايننتيجۀ مشهوده و حالت حاليّه منتهى ساخت، و حتّى مبادى تاريخيّۀ سابقههم تدريجا فراموش و تمكين نفوس ابيّۀ مسلمين را از چنين اسارت و رقّيّتوحشيانه از لوازم اسلاميّت پنداشتند، و از اين رو احكامش را با تمدّن و عدالت، كهسرچشمۀ ترقّيات است، منافى و با ضرورت عقل مستقلّ، مخالف و مسلمانى را اساسخرابىها شمردند، تا در اين جزء زمان كه- بحمد اللّه تعالى و حسن تأييده-دورۀ سير قهقرائيّۀ مسلمين به آخرين نقطه منتهى، و اسارت در تحتارادات شهوانيّۀ جائرين را نوبت منقضى، و رقّيّت منحوسۀ ملعونه را عمربه پايان رسيد، عموم اسلاميان به حسن دلالت و هدايت پيشوايان روحانى، از مقتضياتدين و آئين خود با خبر و آزادى خدادادى خود را از ذلّ رقّيّت فراعنۀ امّتبرخورده، به حقوق مشروعۀ ملّيّه و مشاركت و مساواتشان در جميع امور باجائرين پى بردند و در خلع طوق بندگى جبابره و استفادۀ حقوق مغصوبۀخود، سمندروار «1» از درياهاى آتشنينديشده، ريختن خونهاى طيّبۀ خود را در طريق اين مقصد، از اعظم موجباتسعادت و حيات ملّيّه دانستند و [برترى] ايثار در خون خود غلتيدن
______________________________
(1). جانورى است شبيه سوسمار كه در آتش متكوّن مىشود و اگراز آن بيرون آيد، مىميرد.
(لغت نامۀ دهخدا).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 37
را بر حيات در اسارت ظالمين، ازفرمايش سرور مظلومان عليه السّلام كه فرمود:
«نفوس أبيّة من أن تؤثر طاعة اللّئام على مصارع الكرام» «1» اقتباس كردند.
صدور احكام حجج اسلام نجف اشرف كه رؤساى شيعۀ جعفرى مذهبند بر وجوبتحصيل اين مشروع مقدّس و تعقّب آن به فتواى مشيخۀ اسلاميّۀ اسلامبولكه مرجع اهل سنّتاند، براى برائت ساحت مقدسۀ دين اسلام از چنين احكامجوريّۀ مخالفۀ با ضرورت عقل مستقلّ، حجّتى شد ظاهر و لسان عيبجويانرا مقطوع ساخت، لكن دستۀ گرگان آدمى خوار ايران، چون براى ابقاء شجرۀخبيثۀ ظلم و استبداد و اغتصاب رقاب و اموال مسلمين وسيله و دست آويزى بهتراز اسم حفظ دين نيافتند، لهذا به سنّت ملعونۀ فرعونيّه كه أَخٰافُأَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ [1] گفت، از اين اسمبىمسمّى و لفظ خالى از معنى رفع يد نكرده، با فراعنۀ ايران همدست و كردندآنچه كردند!! شنائع عهد ضحّاك و چنگيز را تجديد و دينداريش خواندند، و سلبفعّاليت ما يشاء و حاكميت ما يريد و عدم مسئوليت عمّا يفعل و نحو ذلك از صفاتخاصّۀ الهيّه- عزّ اسمه- را از جابرين، با اسلاميّت منافى شمردند، و ازآلوده ساختن شرع قويم به چنين لكۀ ننگ و عار عظيم هيچ پروا نكرده، در مجمعمسيحيان عيب جو، بدان اعلان و چنين ظلمى را به ساحت مقدّسۀ نبوّت ختميّه-صلوات اللّه عليها- و بلكه به ذات اقدس احديّت- تعالى شأنه-، مستبدّانه رواداشتند؛ درجۀ ظلم و استبداد را به اين مقام منتهى، و ظلم به خالق راوسيلۀ ظلم به مخلوق قرار دادند، صدق اللّه العظيم و كذلك يقول
______________________________
[1] غافر، آيۀ 26 وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسىٰ وَ لْيَدْعُرَبَّهُ إِنِّي أَخٰافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِيالْأَرْضِ الْفَسٰادَ ترجمه: فرعون گفت:بگذاريد موسى را بكشم و او هم پروردگارش را بخواند (و از او كمك جويد) زيرا من مىترسمكه دين شما را تغيير دهد و يا در زمين فساد پديد آورد.
______________________________
(1). موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السّلام، ص 423.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 38
ثُمَّ كٰانَ عٰاقِبَةَ الَّذِينَأَسٰاؤُا السُّواىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ وَكٰانُوا بِهٰا يَسْتَهْزِؤُنَ «1».
[انگيزه تأليف كتاب]
و چون به مقتضاى حديث صحيح: «إذا ظهرت البدع فعلى العالم أن يظهر علمه و إلّافعليه لعنة اللّه «2»، سكوت از چنينزندقه و الحاد و لعب به دين مبين و عدم انتصار شريعت مقدّسه در دفع اين ضيم «3» و ظلم بيّن خلافتكليف، و بلكه مساعدت و اعانتى در اين ظلم است، لهذا اين اقلّ خدّام شرع انور درمقام اداى اين تكليف و قيام به اين خدمت بر آمده، لازم دانست مخالفت اين زندقه والحاد را با ضرورت دين اسلام آشكار سازد. اميد كه- بعون اللّه تعالى و حسن تأييده-به درجۀ قبول فائز و موجب سقوط از سايرين گردد و ما توفيقى إلّا باللّه،عليه توكّلت، و إليه أنيب، و هو المسدّد للصّواب.
[نامگذارى كتاب]
و چون وضع رساله براى تنبيه امّت به ضروريات شريعت و تنزيه ملّت از اين زندقهو الحاد و بدعت است، لهذا نامش را «تنبيه الأمّة و تنزيه الملّة» [نهاده] و مقاصدشرا در طى يك مقدّمه و رسم پنج فصل و خاتمه ايراد مىنمائيم.
______________________________
(1). روم، آيه 10، سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكبشدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند.
(2). كلينى، كافى، ج 1، ص 94 «قال رسول اللّه صلى اللّهعليه و آله و سلم: إذا ظهرت البدع فى أمّتي فليظهر العالم علمه، فمن لم يفعل فعليهلعنة اللّه» رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: هرگاه بدعتها در امت منآشكار شد، عالم بايد علمش را آشكار سازد (و با آنها مبارزه كند)، عالمى كه چنيننكند لعنت خدا بر او باد!
(3). ظلم و ستم.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 39
[تعريف و تشريح مفاهيم]
امّا مقدّمه: در تشريح حقيقت استبداد و مشروطيت دولت، و تحقيق قانون اساسى ومجلس شوراى ملى و توضيح معنى حرّيّت و مساوات است.
[الف) ضرورت قيام حكومت به نوع مردم]
بدان كه اين معنى، نزد جميع امم مسلّم و تمام عقلاء عالم بر آن متّفقند كهچنانچه استقامت نظام عالم و تعيّش نوع بشر، متوقّف به سلطنت و سياستى است، خواهقائم به شخص واحد باشد يا به هيئت جمعيّه، و چه آنكه تصدّى آن به حق باشد يااغتصاب، به قهر باشد يا به وراثت يا به انتخاب.
همين طور بالضروره معلوم است كه حفظ شرف و استقلال و قوميّت هر قومى «1» هم چه آنكه راجع بهامتيازات دينيه باشد يا وطنيّه، منوط به قيام امارتشان است به نوع خودشان، و الّاجهات امتيازيه و ناموس اعظم دين و مذهب و شرف استقلال وطن و قوميّتشان به كلّىنيست و نابود خواهد بود، هر چند به اعلى مدارج ثروت و مكنت و آبادانى و ترقّىمملكت نائل شوند.
از اين جهت است كه در شريعت مطهّره، حفظ بيضۀ اسلام را از اهمّ جميعتكاليف و سلطنت اسلاميّه را از وظائف و شئون امامت مقرّر فرمودهاند- و تفصيل مطلبموكول به مباحث امامت و خارج از اين مبحث است- و واضح است كه تمام جهات راجعه بهتوقّف نظام عالم به اصل سلطنت و توقّف حفظ شرف و قوميّت هر قومى به امارت نوعخودشان، منتهى به دو اصل است:
اوّل: حفظ نظامات داخليّۀ مملكت و تربيت نوع اهالى و رسانيدن هر
______________________________
(1). هويت هر قومى.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 40
ذى حقّى به حق خود و منع از تعدّى وتطاول آحاد ملّت بعضهم على بعض إلى غير ذلك از وظايف نوعيّۀ راجعه به مصالحداخليّه مملكت و ملّت.
دوم: تحفّظ از مداخلۀ اجانب و تحذّر از حيل معموله در اين باب وتهيّۀ قوّۀ دفاعيّه و استعدادات حربيّه و غير ذلك و اين معنى را درلسان متشرّعين، «حفظ بيضۀ اسلام» و ساير ملل «حفظ وطنش» خوانند.
و احكامى كه در شريعت مطهّره براى اقامۀ اين دو وظيفه مقرّر است، «احكامسياسيّه و تمدنيّه» و جزء دوم از حكمت عمليهاش «1» دانند. شدّت اهتمام عظماى از سلاطين متقدّمينفرس و روم در انتخاب حكماى كاملين در علم و عمل براى وزارت و تصدّى و قبول آنان همبا كمال تورّع از ترفّع قاهرانه از اين جهت بوده، و بلكه ابتداى جعل سلطنت و وضعخراج و ترتيب ساير قواى نوعيّه، چه از انبياء عليهم السّلام بوده و از حكما، همهبراى اقامۀ اين وظائف و تمشيت اين امور بوده و در شريعت مطهّره هم، با تكميلنواقص و بيان شرائط و قيود آن، بر همين وجه مفرد، فرمودهاند.
[ب) اقسام سلطنت]
و كيفيت استيلاء و تصرّف سلطان در مملكت به اعتبار انحصار آن در تمليكيّه ياولايتيّه بودن و شقّ ثالث نداشتن، بر يكى از دو وجه متصوّر تواند بود.
______________________________
(1). ر. ك: خواجه نصير الدين طوسى، اخلاق ناصرى، ص 40، «وامّا حكمت عملى و آن دانستن مصالح حركات ارادى و افعال صناعى نوع انسانى بود بروجهى كه مؤدّى باشد به نظام احوال معاش و معاد ايشان و مقتضى رسيدن به كمالى كهمتوجّهاند سوى آن، و آن هم منقسم شود به دو قسم: يكى آنچه راجع بود با هر نفسى بهانفراد و ديگر آنچه راجع بود با جماعتى به مشاركت ..
پس حكمت عملى نيز سه قسم بود: اول را تهذيب اخلاق خوانند ودوم را تدبير منزل و سيم را سياست مدن».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 41
[1- سلطنت تمليكيّه]
اوّل: آنكه، مانند آحاد مالكين نسبت به اموال شخصيّه خود با مملكت و اهلشمعامله فرمايد، مملكت را بما فيها مال خود انگارد و اهلش را مانند عبيد و اماء،بلكه اغنام و احشام، براى مرادات و درك شهواتش مسخّر و مخلوق پندارد، هر كه را بهاين غرض وافى و در مقام تحصيلش فانى ديد، مقرّبش كند و هر كه را منافى يافت، ازمملكت كه ملك شخصى خودش پنداشته، تبعيدش نمايد و يا اعدام و قطعهقطعه به خوردسگانش دهد و يا گرگان خونخواره را به ريختن خونش تهريش «1» و به نهب و غارت اموالش، وادارشان نمايد و هرمالى را كه خواهد، از صاحبش انتزاع و يا به چپاولچيان اطرافيش بخشد و هر حقّى راكه خواهد، احقاق و اگر خواهد، پايمالش كند و در تمام مملكت به هر تصرّفى مختار وخراج را هم از قبيل مال الاجاره و حقّ الارض ملك شخصى خود استيفاء و در مصالح واغراض شخصيّۀ خود مصروف دارد، و اهتمامش در نظم و حفظ مملكت مثل ساير مالكيننسبت به مزارع و مستغلّاتشان، منوط به اراده و ميل خودش باشد، اگر خواهد نگهدارى واگر خواهد به اندك چاپلوسى به حريف بخشد و يا براى تهيۀ مصارف اسفار لهويّهو خوشگذرانى بفروشد و يا رهن گذارد و حتى دست درازى به ناموس را هم اگر خواهد،ترخيص و بىناموس خود را برملاء سازد و بازهم با قدسيّت و نحوها از صفات احديّت-عزّ اسمه- خود را تقديس نمايد و اعوانش مساعدتش كنند، تمام قواى مملكت را قواى قهرو
______________________________
(1). برانگيزد، هرّش بين الكلاب يعنى سگان را به يكديگربرانگيخت. (فرهنگ جامع).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 42
استيلاء و شهوت و غضبش داند و برطبق آن برانگيزاند لٰا يُسْئَلُ عَمّٰا يَفْعَلُ وَ هُمْيُسْئَلُونَ «1».
و اين قسم از سلطنت را چون دلبخواهانه و از باب تصرّف آحاد مالكين در املاكشخصيّۀ خود و بر طبق اراده و ميل شخصى سلطان است، لهذا تملكيّه و استبداديّهگويند و هم استعباديّه و اعتسافيّه «2» و تسلطيّه و تحكميّه هم خوانند و جهت تسميه و مناسبت اسماء مذكوره هم بامسمّى ظاهر است و صاحب اين چنين سلطنت را حاكم مطلق و حاكم به امر «3» و مالك رقاب و ظالمقهّار و امثال ذلك نامند، ملّتى را كه گرفتار چنين اسارت و مقهور به اين ذلت باشندأسراء و اذلّاء و ارقّاء گويند، و هم به ملاحظۀ آنكه حالشان حال ايتام وصغارى است، بىخبر از دارايىهاى مغصوبۀ خود، لهذا مستصغرين- كه به معنىصغار و ايتام شمردهشدگان است- هم خوانند و بلكه به مناسبت آنكه حظّ اين ملّتمسخّره و فانيه در ارادات سلطانشان، از حيات و هستى خود از قبيل بهره و حظّ نباتاتاست كه فقط براى قضاى حاجت ديگران مخلوق و حظّ استقلالى از وجود خود ندارند، لهذااين چنين ملّت مظلومۀ جاهلۀ به حقوق و ظالمۀ به نفس خود رامستنبتين- كه به معنى گياههاى صحرائى شناختهشدگان است- هم خوانند.
درجات تحكميّۀ اين قسم از سلطنت به اعتبار اختلاف ملكات نفسانيّه، و
______________________________
(1). انبياء، آيۀ 23.
(2). عسف و اعتساف در اصل به معناى حركت بدون راهنما و ازبيراهه رفتن است. در ظلم و ستم نيز استعمال شده، چنانكه در حديث وارد شده «لا تبلغشفاعتي إماما عسوفا» يعنى شفاعت من به پيشواى ظالم و ستمكار نمىرسد. به معناى«رفتار بىتأمل و تدبير» هم به كار رفته است.
(لسان العرب، ج 9، ص 206).
(3). أ: حاكم بامره.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 43
عقول و ادراكات سلاطين و اعوانشان،و اختلاف ادراكات و علم و جهل اهل مملكت به وظائف سلطنت و حقوق خود، و درجات موحّديا مشرك بودنشان- در فاعليّت ما يشاء و حاكميّت ما يريد و عدم مسئوليّت عمّا يفعلو مالكيّت رقاب الى غير ذلك از اسماء و صفات خاصّۀ الهيّه، و بلكه ذاتاحديّت تعالى شانه- مختلف و آخرين درجۀ آن ادّعاى الوهيّت است و تا هر درجهكه قوّۀ علميّۀ اهل مملكت از تمكين آن استنكاف كند، به همان حدّ واقفو الّا به آخرين درجه هم- چنانچه از فراعنۀ سابقين به ظهور پيوست- منتهىخواهد بود و به مقتضاى «النّاس على دين ملوكهم» «1» معاملۀ نوع اهل مملكت هم با زير دستانخود بطبقاتهم، همان معاملۀ اعتسافيّۀ سلطان است با همه. و اصل اينشجرۀ خبيثه فقط همان بىعلمى ملّت است به وظائف سلطنت و حقوق مشتركۀ نوعيّهو قوام آن به عدم مسئوليت در ارتكابات و محاسبه و مراقبه در ميانه نبودن است.
[2. سلطنت ولايتيّه]
دوم آنكه، مقام مالكيّت و قاهريّت و فاعليّت ما يشاء و حاكميّت ما يريد اصلادر بين نباشد. اساس سلطنت فقط بر اقامۀ همان وظائف و مصالح نوعيّۀمتوقّفه بر وجود سلطنت مبتنى و استيلاى سلطان به همان اندازه محدود و تصرّفش بهعدم تجاوز از آن حدّ، مقيّد و مشروط باشد.
______________________________
(1). ظاهرا جملهاى حكيمانه است كه در برخى كتب مورد استنادقرار گرفته است.
(ر. ك: محمد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 102، ص 8 ازعلّامه حسين نورى در الفيض القدسى في ترجمة العلامة المجلسي).
البته مضمون آن از امام على عليه السّلام نقل شده كهفرمودند: «الناس بأمرائهم أشبه منه بآبائهم» (ر. ك:
همان، ج 46، ص 75).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 44
[امتياز دو نوع سلطنت]
و اين دو قسم از سلطنت هم به حسب حاقّ حقيق، متباين و هم در لوازم و آثار،متمايزند؛ چه مبناى قسم اول به جميع مراتب و درجاتش، بر قهر و تسخير مملكت و اهلشدر تحت ارادات دلبخواهانۀ سلطان و صرف قواى نوع از ماليّه و غيرها در نيلمرادات خود و مسئول نبودن در ارتكابات، مبتنى و متقوّم است، هر چه نكرد بايد ممنونبود! اگر كشت و مثله نكرد يا قطعهقطعه به خورد سگان نداد و يا به نهب اموال قناعتو متعرّض ناموس نشد، بايد تشكّر نمود! نسبت تمام اهالى به سلطان، نسبت عبيد واماء، و بلكه اذلّ «1» از آن و بهمنزلۀ احشام و اغنام و حتى از آن هم پستتر و به منزلۀ نباتات است كهفقط فائدۀ وجوديّۀ آنها رفع «2» حاجت غير و خود، بهره و حظّى از وجود خود ندارند. و بالجمله حقيقت اين قسم ازسلطنت به اختلاف درجاتش عبارت از خداوندى مملكت و اهلش، كه درجات اين خداوندى هممختلف است، خواهد بود، به خلاف قسم دوم؛ چه حقيقت واقعيّه و لبّ آن عبارت است ازولايت بر اقامۀ وظائف راجعۀ به نظم و حفظ مملكت نه مالكيّت، و امانتىاست نوعيّه در صرف قواى مملكت كه قواى نوع است در اين مصارف، نه در شهوات خود و ازاين جهت اندازۀ استيلاى سلطان، به مقدار ولايت بر امور مذكوره، محدود وتصرّفش، چه به حق باشد يا به اغتصاب، به عدم تجاوز از آن حد مشروط خواهد بود، آحادملّت با شخص سلطان در ماليّه و غيرها از قواى نوعيّه شريك و نسبت همه به آنهامتساوى و يكسان و
______________________________
(1). س: اقل.
(2). س: دفع.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 45
متصدّيان امور، همگى امين نوعند نهمالك و مخدوم، و مانند سائر امناء و أجراء «1» در قيام به وظيفۀ امانتدارى خود، مسئول ملت و به اندك تجاوز مأخوذخواهند بود؛ و تمام افراد اهل مملكت به اقتضاى مشاركت و مساواتشان در قوى و حقوق،بر مؤاخذه و سؤال و اعتراض قادر و ايمن، و در اظهار اعتراض خود آزاد و طوقمسخّريّت و مقهوريّت در تحت ارادات شخصيّۀ سلطان و ساير متصدّيان را در گردننخواهند داشت؛ و اين قسم از سلطنت را مقيّده و محدوده و عادله و مشروطه و مسئوله ودستوريّه نامند و وجه تسميه به هر يك هم ظاهر است و قائم به چنين سلطنت را حافظ وحارس و قائم به قسط و مسئول و عادل، و ملّتى را كه متنعّم به اين نعمت و داراىچنين سلطنت باشند محتسبين و اباة و احرار و احياء خوانند و مناسبت هر يك از اسماءمذكوره هم معلوم است.
[عصمت، حافظ سلطنت ولايتيّه]
و چون حقيقت اين قسم از سلطنت، چنانچه دانستنى، از باب ولايت و امانت و مانندساير اقسام ولايات و امانات، به عدم تعدّى و تفريط متقوّم و محدود است، پس لامحاله حافظ اين حقيقت و مانع از تبدّلش به مالكيت مطلقه و رادع از تعدّى و تفريطدر آن، مانند ساير اقسام ولايات و امانات به همان محاسبه و مراقبه و مسئوليت كاملهمنحصر، و بالاترين وسيله [اى] كه از براى حفظ اين حقيقت و منع از تبدّل و اداى اينامانت و جلوگيرى از اندك ارتكابات شهوانى و اعمال شائبۀ استبداد و استيثارمتصوّر تواند بود، همان عصمتى است كه اصول مذهب ما- طائفۀ اماميه- بر اعتبارشدر ولىّ نوعى
______________________________
(1). س: اعضاء و اجزاء.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 46
مبتنى است، چه بالضروره معلوم استكه با آن مقام والاى عصمت و علوم لدنّيّه و انخلاع از شهوات بهيميّه و اجتماع سايرصفات لازمۀ آن مقام اعلى كه- احاطۀ تفصيليه به آنها خارج ازاندازۀ عقول و ادراكات نوع است- مرحلۀ اصابۀ واقع و عدم وقوع درمنافيات و صلاح، حتى از روى خطا و اشتباه و هم چنين درجۀ محدوديّت و محاسبهو مراقبۀ الهيّه- عزّ اسمه- و مسئوليت و ايثار والى تمام امّت را بر خود(إلى غير ذلك من الوظائف)، به جائى منتهى است، كه لا يصل إلى إدراك حقيقته أحد ولا ينال كنه عقل البشر.
[نظارت بيرونى، جايگزين قوّۀ عاصمۀ عصمت]
و با دسترسى نبودن به آن دامان مبارك اگر چه به ندرت تواند شد كه شخص سلطان همخودش مانند انوشيروان «1» مستجمع كمالات و هم از امثال بوذرجمهر قوّۀ علميّه و هيئت مسدّده ورادعه نظّارى انتخاب نموده، بر خود گمارد و اساس مراقبه و محاسبه و مسئوليت را برپاى دارد، لكن گذشته از آنكه بازهم به مشاركت و مساوات ملّت با سلطان و سدّ ابواباستيثارات در ماليّه و غيرها و همچنين به آزادى ملّت در اعتراضات و غيرها غير وافىو
______________________________
(1). انوشيروان فرزند قباد ساسانى، از شاهان سلسلۀساسانى است، مدّت پادشاهى او را 48 سال نوشتهاند. از اقدامات او در كشوردارى:تقسيم كشور به چهار بخش و سپردن هر بخش به متعهّدان خود، اصلاح آيين ماليات،آبادانى و شهرسازى، بناى معروف طاق يا ايوان كسرى است. او را دوستدار ادب و حكمت ودانش شمردهاند و از اقدامات او در اين زمينه انتقال كليله و دمنه از هندوستان بهايران و ترجمه آن به زبان پهلوى ساسانى، انتقال آثار فكرى يونانى و رونق بخشيدن بهمركز علمى جندىشاپور است. نبردهاى پيروزمندانۀ او با روميان از موارد مورداتّفاق مورّخان است. او مشهور به عدالتپيشگى با مردم است. هر چند داستانهايى ازظلم و بيداد او نيز در تاريخ مضبوط است. در جمع مشاوران او مردى كاردان و حكيمبنام بوذرجمهر كه معرّب بزرگمهر است، شهرت دارد. (ر. ك: مرزبان راد، على، خسرو وانوشيروان در ادب فارسى، انتشارات دانشگاه ملّى ايران، 1356).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 47
از مقوله تفضّل است نه از باباستحقاق، علاوه بر همۀ اينها مصداقش منحصر و نايابتر از عنقاء و از كبريتاحمراند، و رسميّت و اطّرادش هم از ممتنعات است.
[تحقق نظارت بيرونى]
و غايت آنچه به حسب قوّۀ بشريّه جامع اين جهات و اقامهاش با اطّراد ورسميّت به جاى آن قوّۀ عاصمۀ عصمت و حتّى با مغصوبيّت مقام هم ممكن ومجازى از آن حقيقت و سايه و صورتى از آن معنى و قامت تواند بود، موقوف بر دو امراست:
[1. تدوين قانون اساسى]
اول: مرتب داشتن دستور «1» ى كه به تحديد مذكور و تميّز مصالح نوعيّۀ لازمة الاقامة از آنچه در آنحقّ مداخله و تعرّض نيست، كاملا وافى و كيفيّت اقامۀ آن وظايف و درجۀاستيلاى سلطان و آزادى ملّت و تشخيص كلّيّۀ حقوق طبقات اهل مملكت را موافقمقتضيات مذهب به طور رسميّت متضمّن، و خروج از وظيفۀ نگهبانى و امانتدارىبه هر يك از طرفين افراط و تفريط چون خيانت به نوع است مانند خيانت در ساير اماناترسما موجب انعزال ابدى و ساير عقوبات مترتّبۀ بر خيانت باشد و چون دستورمذكور در ابواب سياسيّه و نظامات نوعيّه به منزله رسائل عمليۀ تقليديّه درابواب عبادات و معاملات و نحوهما و اساس حفظ محدوديّت مبتنى بر عدم تخطّى از آناست، لهذا نظامنامه و قانون اساسىاش خوانند و در
______________________________
(1). قانون.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 48
صحّت و مشروعيّت آن، بعد از اشتمالبر تمام جهات راجعه به تحديد مذكور و استقصاء جميع مصالح لازمۀ نوعيّه، جزعدم مخالفت فصولش با قوانين شرعيّه، شرط ديگرى معتبر نخواهد بود و مزيد توضيح اينامر و جهاتى كه رعايتش در تماميّت اين اساس لازم است بعد از اين خواهد آمد ان شاءاللّه تعالى.
[2. تشكيل مجلس شوراى ملّى]
دوم: استوار داشتن اساس مراقبه و محاسبه و مسئوليّت كامله به گماشتن هيئتمسدّده و رادعۀ نظّارى از عقلا و دانايان مملكت و خير خواهان ملّت كه بهحقوق مشتركۀ بين الملل هم خبير و به وظايف و مقتضيات سياسيّۀ عصر همآگاه باشند، براى محاسبه و مراقبه و نظارت در اقامۀ وظائف لازمۀنوعيّه و جلوگيرى از هر گونه تعدّى و تفريط، و مبعوثان ملّت و قوّۀعلميّۀ مملكت عبارت از آنان و مجلس شوراى ملّى، مجمع رسمى ايشان است.
و محاسبه و مسئوليّت كامله در صورتى متحقّق و حافظ محدوديّت و مانع از تبدّلولايت به مالكيّت تواند بود كه قاطبۀ متصدّيان كه قوّۀ اجرائيّهانددر تحت نظارت و مسئول هيئت مبعوثان، و آنان هم در تحت مراقبه و مسئول آحاد ملّتباشند، و فتور در هر يك از اين دو مسئوليّت، موجب بطلان محدوديّت و تبدّل حقيقتولايت و امانت به همان تحكّم و استبداد متصدّيان خواهد بود در صورت انتفاء مسئوليتاوّلى، و يا به تحكّم و استبداد هيئت مبعوثان در صورت انتفاء مسئوليّت ثانيه.
[مشروعيت نظارت مجلس]
و مشروعيت نظارت هيئت منتخبۀ مبعوثان بناب
بدون نظر