رفتن به محتوای اصلی

A">تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 156‌

انسانيت و بى‌اعتقادى به مبدأ ومعاد و عذاب آخرت و قيامت مختلف، و در اين روزگار همچنانكه بعون اللّه- سبحانه وتعالى- دورۀ طاغوتيّت طواغيت و گرفتارى امّت به اسارت و ذلّ رقّيّتشان بهنقطۀ آخر رسيده، همين طور شقاوت و قساوت و انسلاخ از فطرت و بى‌رحمى و بى‌دينىفراعنه و طبقات اعوانشان هم به اعلى درجه منتهى و حتى امورى كه هيچ تاريخى نشاننمى‌دهد، هم مشهود و صحّت و صدق مقالۀ معروفه در السنه و افواه را كه «هميشهيزيد و ابن زياد و ابن سعد و شمر و سنان بسيار و فقط سرور مظلومان و احرار- صلواتاللّه عليه و على المستشهدين بين يديه- در مقابل نيست»، بر عالميان آشكار ساخت؛ ودر اخبار وارده در ابواب طينت هم روايات دالّۀ بر همين تشابه مكمونات ومكنونات نفوس مأثور و سابقا به مأخوذ بودن شعر معروف- «رگ رگ است اين آب شيرين آبشور»- الخ از آنها اشاره شد.

[6. عادى و طبيعى بودن زورگويى اقويا]

ششم: از آن قواى ملعونه، ارتكاز رذيلۀ استبداد و استعباد رقاب ضعفاء وزيردستان است در جبلّت و فطرت نوع بزرگان و اقوياى مملكت بطبقاتهم، و طبيعى شدنزورگوئى و معاملۀ استبداديه و تحميلات دل دل‌بخواهانه و تحكّماتخودسرانۀ فيما بين تمام طبقات، و از اين جهت است كه نوع اقوياى مملكت وخاصّه ملّاكين ايشان به واسطۀ منافات تسويه و عدالت از جهات عديده با مقاصدو اغراضشان، و بى‌خبرى و غفلت از توقّف حفظ دين و شرف و‌

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 157‌

استقلالشان به اغماض از آنها، وغلبۀ حبّ عاجله و اهواء زائله بر عاقبت‌انديشى و ادراكات عقلانيه، با منشأ واصل استبداد همدرد و همدست و نسبت به اين شجرۀ خبيثه به منزلۀ فروع واغصانند.

در ابتداى قدم نهادن مشروطيت به ايران و وزيدن نسيم عدالت به مرز و بوم ويرانشتا مطلب در پرده و چنين گمان مى‌شد كه سلب استبداد مخصوص دولتيان، و مرگ فقط براىهمسايه است، از تمام طبقات من المعمّمين الغاصبين لزيّ العلماء و الملّاكين وغيرهم، به چه درجه بذل مجهود و در اقامۀ اساسش به چه اندازه مساعدت مشهودبود؟ و به محض برداشته شدن پرده از روى كار و دانستن آنكه روزگار را چه روى در پيشو مطلب از چه قرار است؟ چگونه ورق را برگردانيده، شعبۀ استبداد دينى به اسمحفظ دين، و شاه‌پرستان به دست آويز دولتخواهى، و سائر چپاولچيان و مفت‌خوران، هركس با هر سلاحى كه داشت حمله‌ور گرديد؛ مخالفت و ردّ احكام حفّاظ دين و پيشوايانمذهب و اندراج در عنوان: «فإنّما بحكم اللّه استخفّ، و علينا ردّ، و الرّادّ عليناكالرّاد على اللّه و هو فى حدّ الشّرك باللّه» «1»، كالعدم و داستان‌

______________________________
(1). كلينى، كافى، ج 1، ص 113 در بخشى از روايت عمر بنحنظله امام صادق عليه السّلام در پاسخ سؤال او مى‌فرمايد: «ينظران من كان منكمممّن قد روى حديثنا، و نظر فى حلالنا و حرامنا، و عرف أحكامنا فليرضوا به حكمافانّي قد جعلته عليكم حاكما؛ فإذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فإنّما استخفّ بحكماللّه و علينا ردّ و كالرادّ علينا الرّادّ على اللّه و هو على حدّ الشّرك باللّه»بايد نگاه كنند، ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده و در حلال وحرام ما مطالعه نموده و صاحب‌نظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است. بايد اورا به عنوان قاضى بپذيرند، زيرا من او را بر شما حاكم قرار دادم، اگر او بر اساسحكم ما حكمى صادر كرد و از او پذيرفته نشد، حكم خدا مورد استخفاف قرار گرفته و مارا ردّ كرده است و كسى كه ما را ردّ كند، در حقيقت خداوند را ردّ كرده و اين عملدر حدّ شرك به خدا است.

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 158‌

«نكثت طائفة و فسقت أخرى و مرقآخرون» «1»، تجديد شد وسزاوار است بازهم به شعر سابق «رگ رگ است اين آب شيرين آب شور» إلخ كه مأخوذ ازاخبار است، تمثّل كنيم.

[7. استفاده از امكانات مملكت براى سركوبى ملّت]

هفتم: از آن قواى ملعونه، اغتصاب قواى حافظۀ ملّيّۀ من الماليّة والعسكريّة و غيرهما، و صرف آنها در سركوبى خودشان است، انتخاب سرداران عسكريه ازاجانب و معاندين دين مبين، و زمام عساكر اسلاميّه را به آنان واگذاشتن، و تربيتجند را به ايشان مفوّض داشتن، همه براى تكميل اين قوّه و به غرض عدم مبالات واستنكاف نداشتن آن بى‌خردان از همه چيز بى‌خبر و وظيفۀ مقاميّه ناشناس است،از مخالفت احكام شريعت و جسارت به قتل نفوس و هتك اعراض و نهب اموال ملّت، تهريشعشاير و ايلات وحشيّه هم، مكمّل اين قوّه و سرآمد علّت و علّة العلل همه، هماننادانى و جهالت است، چنانچه ساير خرابى‌ها هم همه، مترتّب بر آن و از فروع آن است.

[مقصد دوم: راههاى علاج قواى استبداد]

مقصد دويم: در اشارۀ اجماليه به علاج قواى ملعونه:

______________________________
(1). نهج البلاغه، خ 3 «فلمّا نهضت بالامر نكثت طائفة ومرقت اخرى و قسط آخرون ..» اشاره به سه گروه ناكثين و مارقين و قاسطين است يعنىوقتى من بر ولايت امر مردم برخاستم و حكومت را بدست گرفتم، عده‌اى پيمان شكستند وعدۀ ديگرى فاسق شدند و بقيه نيز ظلم و ستم روا نمودند.

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 159‌

[1. آگاهى دادن به ملّت]

اول و اهمّ همه، علاج جهالت و نادانى طبقات ملّت است و اين مطلب نسبت به جهلبسيط، با دخول از طريق علاج و تشريح حقيقت استبداد و مشروطيّت و تفهيم آن چه درمقدّمه و فصول خمسه بيان نموديم، در كمال سهولت است، لكن به شرط ملايمت و عدمخشونت در بيان و حفظ اذهان از شوائب غرضانيت، و تحرّز از موجبات تنفّر و انزجارقلوب و تحفّظ از رميدن و مشوب شدن اذهان.

قال عزّ من قائل ادْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَبِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَأَحْسَنُ «1». حقيقت دعوت بهحرّيّت و خلع طوق رقّيّت ظالمين به نصّ آيات و اخبار سابقه، دعوت به توحيد و ازوظائف و شئون انبيا و اوليا عليهم السّلام است، پس هر كس در اين وادى قدم نهد و دراين صدد بر آيد خواه صاحب جريده باشد يا اهل منبر يا غير ايشان، هر كه باشد، بايدبر طبق همان سيرۀ مقدّسه رفتار، دستور العمل آيۀ مباركه را سرمشق خودنموده، به رفع جهالت و تكميل علميات «2» و تهذيب اخلاق ملّت همّت گمارد و لسان بدگوئى را چون محمول بر غرضانيّت است،مطلقا كنار گذارد.

تا خود كاملا عالم نباشد به غرض خود نمايى و عوام ربايى و هنگامه‌جويى و امثالذلك در اين وادى داخل نشود، مانند جمله‌اى از‌

______________________________
(1). نحل، آيۀ 125 «با حكمت و اندرز نيكو به راهپروردگارت دعوت كن و با آنان به روشى كه نيكوتر است استدلال و مناظره نما ..».

(2). س: عمليات.

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 160‌

جرائد سابقه و بعض اهل منبر وناطقين سابق كه يا دوستان نادان، و يا دشمنانى بودند دانا، و معظم صدمات و لطماتوارده بر اين اساس سعادت به هفوات آنان مستند است، بهانه و دست آويز تشويش اذهان،به دست اصول و اركان استبداد ندهد، ملّت فلك زده را به جاى دلالت و آگاهى بهحرّيّت و حقوق خود منزجر و از مقصد اصلى به كلّى تبعيد نكند، شرف ارباب شرف را حفظو دستى براى استبداد و فعّال ما يشاء بودن ظالمين معين و ياور نتراشد، آزادى قلم وبيان و نحوهما را كه از مراتب آزادى خدادادى و حقيقتش هم عبارت از رها بودن از قيدتحكّمات طواغيت و نتيجۀ مقصودۀ از آن بى‌مانعى در موجبات تنبّه «1» ملّت و بازشدن چشم وگوش امّت، و پى بردنشان به مبادى ترقّى و شرف استقلال وطن و قوميّت‌شناسى، واهتمامشان در حفظ دين و تحفّظ بر ناموس اكبر كيش و آئين، و اتّحادشان در انتزاعحرّيّت موهوبۀ الهيّه و استنقاذ حقوق مغصوبۀ ملّيّه، و برخوردنشان بهتحصيل معارف و تهذيب اخلاق و استكمالات نوعيّه و وطنيّه «2»، و امثال ذلك است، وسيلۀ هتك اعراضمحترمين و گرفتن حق السكوت از زيد يا اجرت تعرّض به عمرو و يا كينه خواهى از بكر ونحو ذلك ننمايد؛ در دفع اقاويل و اباطيل اعوان ظالمين با اجتماع جهات علميّت واهليّت به همان كليات‌گوئى اكتفاء و تعرّض به اشخاص خاصّه را حتّى به كنايه واشاره و تلويحات هم موقوف و وظيفۀ خود را وصل كردن داند، نه فصل نمودن.

______________________________
(1). س: تنبيه.

(2). س: وظيفه.

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 161‌

و امّا نسبت به جهل مركّب و خاصّهآنكه داستان لجاج و عناد و دودستگى و هم چشمى و طرفيت و بر سر حرف خود ايستادن وبه لسان حال، «النّار و لا العار» گفتن، هم به ميان آمده باشد، در كمال صعوبت وشايد به مسالكت «1» و مدارات وطرفيت نداشتن و موادّ لجاج و عناد و دوئيت را از ميانه برداشتن تدريجا مبادى آنرفع، و ممكن العلاج شود ان شاء اللّه تعالى. فقط خصوص اشخاصى كه نه از روى اشتباهو جهالت، بلكه به واسطۀ غلبۀ هوى و غرضانيّت با ساير ظالم‌پرستانهمدست و در ابقاى شجرۀ خبيثۀ استبداد و استعباد رقاب ملّت به هر بى‌دينىو شقاوت و بى‌رحمى و قساوت مقدم و مانند سائر فراعنه و طواغيت تا همه جا حاضرند،جز يأس كلّى و انقطاع آمال ملعونه، علاج ديگرى براى امراض نفسانيه و اغراض شهوانيهمتصوّر نباشد و مع هذا مقابله و تعرّض شخصى به آنان هم هر چند موجب تنبّه «2» ملّت و تحذّر ازمكائدشان است، بازهم ترك آن و اكتفا به همان كليات‌گوئى از جهات عديدۀ ديگرشايد اولى باشد، و هو المسدّد للصّواب.

[2. علاج استبداد دينى با تهذيب نفس]

دوم: كه اصعب و اشكل همه و در حدود امتناع است، علاج شعبۀ استبداد دينىاست، چه، بالضروره رادع و مانع از استبدادات و اظهار مرادات شهوانيه به عنوانديانت به همان ملكۀ تقوى و عدالت منحصر، و جز اجتماع اوصافى كه در روايت«احتجاج» تعداد [نموده] و «صائنا‌

______________________________
(1). س: ملايمت.

(2). س: تنبيه.

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 162‌

لدينه، حافظا لنفسه، مطيعا لأمر مولاه،مخالفا لهواه» «1» بودن را درمرجعيت شرعيّه اعتبار فرموده‌اند، عاصم ديگرى متصوّر نباشد و با اتّصاف به اضدادمذكورات و اجتماع اوصافى كه در همان روايت شريفۀ «احتجاج» براى علماى سوء وراهزنان دين مبين و گمراه كنندگان ضعفاى مسلمين تعداد و در آخر همه: «أولئك أضرّعلى ضعفاء شيعتنا من جيش يزيد (لعنه اللّه) على الحسين عليه السّلام» «2» فرموده‌اند.

نه از اعمال استبداد و استعباد رقاب و اظهار تحكّمات خود سرانه بعنوان ديانت،مانعى متصوّر و نه ضعفا و عوام امّت بر تميّز فيما بين اصناف و اوصافمتضادّۀ مذكوره در روايت شريفه، و تحذّر از وقوع در شبكه و دام صيّادانراهزن مقتدر و نه بعد از افتادن در اين دام از روى تقصير يا قصور و لازمۀديانت پنداشتن اين پيروى و تمكين [را از] استحكام مبانى دين، و جهل مركّب و شرك بهذات احديّت- عزّ اسمه- مفرّى از آن دارند، و از اين جهت طريق علاج مسدود و تخليصاز اين ورطه متعذّر به نظر مى‌آيد، و لكن مع هذا چون فاعليّت ما يشاء و حاكميّت مايريد و قاهريّت بر رقاب و لا يسأل عمّا يفعل و شريك البارى بودن جبابره و طواغيت،نه مطلبى است كه در هيچ شريعت و دين و مذهب و كتابى، فضلا از دين قويم اسلام و خاصّهبر مذهب اماميه، لباس مشروعيتش توان پوشانيد، و اعانت بر اين بت‌پرستى- به‌

______________________________
(1) طبرسى، احتجاج، ج 2، ص 511 امام حسن عسكرى عليه السّلاممى‌فرمايد: «فامّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه مخالفا على هواه،مطيعا لأمر مولاه، فللعوام أن يقلّدوه» يعنى آن گروه از فقهاء كه نگهدار نفس خويش،حافظ دين خود و مخالف با هواى نفس خود، مطيع امر مولاى خويش‌اند، بر عوام لازم استكه از او تقليد كنند.

(2) همان، ص 512.

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 163‌

نصّ آيات و اخبار سابقه- را، چه بهمساعدت و همدستى با فراعنه و ظالمين باشد، و يا به سكوت و ترك نصرت و خذلان حق بهصورت اعانت بر حفظ دين و به حساب تورّع و احتياط از شبهات، به خرج توان داد؛ لهذادر اين جزء زمان كه بحمد اللّه چشم و گوش ملّت باز و به اين امراض مزمنۀمهلكۀ نوع پى برده، آزادى از اين استعبادات را اندكى برخورده‌اند، ان شاءاللّه هر دو رشتۀ استبداد دينى بى‌اثر خواهد بود، بلكه به مقتضاى حديثمأثور: «يعرف الرّجال بالحقّ لا الحقّ بالرّجال» «1»، كه مفادش از مستقلات عقليّه و موجب تماميّتحجّت و عدم معذوريت است. اين ظالم‌پرستى چه به همدستى باشد يا به عدم موافقت درسلب صفات خاصّۀ الهيّه- عزّ اسمه- از ظالمين، على كلّ تقدير كاشف از مكنوناتسرائر و اين تقابل حقّ و باطل فى الحقيقة محك امتحان است، قال عزّ من قائل أَحَسِبَ النّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْلٰا يُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْفَلَيَعْلَمَنَّ اللّٰهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّالْكٰاذِبِينَ «2».

______________________________
(1). مجلسى، بحار الأنوار، ج 6، ص 179؛ امام على عليهالسّلام خطاب به حارث همدانى فرمود: «إنّ دين اللّه لا يعرف بالرّجال بل بآيةالحقّ فاعرف الحقّ تعرف اهله» يعنى دين خدا با مردان شناخته نمى‌شود، بلكه بانشانۀ حق شناخته مى‌شود، پس حق را بشناس تا اهل حق را بشناسى. شبيه اين مطلبرا در پاسخ به حارث بن حوط از امام على عليه السّلام نقل كرده‌اند كه وقتى در جنگجمل با تعجب از حضرت پرسيد كه آيا مى‌توان اصحاب جمل را گمراه دانست؟ حضرت فرمود:

تو حق را نشناختى تا اهلش را بشناسى و باطل را نشناختى تااهلش را تشخيص دهى.

(ر. ك: نهج البلاغه، حكمت 262).

(2). عنكبوت، آيات 2 و 3 «آيا مردم گمان كردند همين كهبگويند: ايمان آورديم، به حال خود رها مى‌شوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما كسانى راكه پيش از آنان بودند آزموديم، بايد علم خدا دربارۀ كسانى كه راست مى‌گويندو كسانى كه دروغ مى‌گويند، تحقق يابد».

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 164‌

[3. علاج شاه‌پرستى با تكيه بر شايسته‌سالارى]

سيم؛ قلع شجرۀ خبيثۀ شاه‌پرستى و ترويج علم و دانش و مرجعيّت امورنوعيّه را تابع لياقت و درايت قرار دادن و ريشۀ چپاول و مملكت‌فروشى شاه‌پرستانرا بر انداختن است، و بالضروره تا شجرۀ ملعونۀ استبداد بر قرار وبنيان استعباد در مملكت استوار است، سلب اين قوّه و تبديلش به علم و دانش ازمحالات، و مادامى‌كه حقيقت سلطنت و ولايت بر حفظ و نظم و به منزلۀ شبانى گلهبودن آن به واسطۀ شدّت انهماك در هواپرستى بر شخص سلطان مجهول و سلطنتش راعبارت از مشاركت با ذات احديت- عزّت كبرياؤه- در مالكيت و قاهريّت و فاعليّت مايشاء و عدم مسئوليّت عمّا يفعل پندارد، و عدم تمكين امّت را از اين مقهوريّت و جدّدر تخليص رقابشان از اين عبوديّت را ياغى‌گرى، و مساعدت بر اين فرعونيّت را دولتخواهى شمارد، لا محاله بر استيصال دستۀ اولى كه به گمانش ياغى دولتند و نفوذدادن به فرقۀ ثانيه كه دولتخواهشان پنداشته، همّت گمارد، موجبات ترقّى ونفوذ و مرجعيّت نوعيّات مملكت فقط به اظهار شاه‌پرستى منحصر و سلطان و رعيّت بهواسطۀ افساد و چپاول شاه‌پرستان از همديگر مستوحش «1» و متنفّر، و مهرۀ سلطنت بازيچۀاين چپاولچيان غارت‌گر خواهد بود.

شخص سلطان در زاويۀ اختفاء و خوف منزوى و همّش به اعدام ملّت و تخريبمملكت مصروف و از لذّت سلطنت و بسط عدل و‌

______________________________
(1) س: متوحش.

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 165‌

آباد كردن مملكت و محبوبيّت در قلوبملّت محروم و از ذكر خير و همسرى با سلاطين جهان بى‌بهره و آلت چپاول غارتگران وبدنام عالميان است، و بلكه به نصّ مجرّب «الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى معالظّلم»، كه برهانش ظاهر و عيانا هم مشاهد و محسوس است و صريح فرمايشات حضرت سيداوصيا- عليه و آله أفضل الصلاة و السلام- در طى فرمان تفويض ولايت مصر به مالكاشتر و خطبۀ مباركۀ صادره در بيان حقوق والى و رعيّت بر همديگر كهسابقا نقل شد، بقاء و دوام ملك و دولت به اتّحاد والى با رعيّت منوط و اجحافات واستيثارات و ظلم ولات به انقراض عاجل مؤدّى [است] «1» و حتى برپا بودن سماوات را هم در طى اخبارمأثورۀ ديگر به عدل الهى- جلّت عظمته- اسناد فرموده‌اند «2» الى غير ذلك و بهمقتضاى اين اخبار و به حكم ضرورت و تجربه و برهان و اعتبار، اسباب زوال نعمت وانقراض سلطنتش را هم به اين ارتكابات ظالمانه و مساعدت به اغراض وحشيانۀ شاه‌پرستانبه دست خود فراهم و جز چند صباحى با چنين حال پليد اشدّ از شب اوّل قبر يزيد،تمتّعى نخواهد يافت سُنَّةَ اللّٰهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْامِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّٰهِ تَبْدِيلًا «3»، الى آخر الابد مانندبخت النصر و ضحاك و چنگيز و تيمور و يزيد مشهور و به بدنامى و لعنت مذكور و ازاظهر‌

______________________________
(1) نهج البلاغه، خ 216 «فإذا أدّت الرّعيّة إلى الوالىحقّه، و أدّى الوالى إليها حقّها .. فصلح بذلك الزّمان و طمع في بقاء الدّولة، ويئست مطامع الأعداء، و إذا غلبت الرّعيّة و اليها أو أحجف الوالي برعيّته، اختلفتهنالك الكلمة، و ظهرت معالم الجور ..».

(2). فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 5، ص 107 عن النّبى صلىاللّه عليه و آله: بالعدل قامت السماوات و الأرض.

(3) احزاب، آيۀ 62؛ «اين سنت خداوند در اقوام گذشتهاست و براى سنت الهى هيچ‌گونه تغييرى نخواهى يافت».

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 166‌

مصاديق آيۀ مباركۀ خَسِرَالدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةَ ذٰلِكَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِينُ «1» خواهد بود.

[رواج امر به معروف و نهى از منكر]

و بالجمله علاج اين قوّۀ خبيثۀ مملكت ويرانه ساز قبل از قلع اصلشجرۀ ملعونۀ استبداد ممتنع و چون مسلمانان به [حسب] اخبار غيبى پيغمبرو امامشان كه فرمودند: «لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر أو ليسلّطنّ عليكمشراركم فيسومونكم سوء العذاب» «2» به واسطۀ اهمال اين دو وظيفۀ مهمۀ شرعيه كه به نصّ اخباراز دعائم و مبانى اسلام‌اند، از چنان سعادت و حظّى كه سلطانشان به صرافت طبع خود وبه اقتضاى مسلمانى و يا فطرت انسانى از مقام أَنَارَبُّكُمُ الْأَعْلىٰ «3» تنزّل و به همان اغتصاب مقام ولايت قناعت و از اغتصاب رداء كبريائى اغماض وآزادى خدادادى ايشان را واگذارد و از تحكّمات خودسرانه رفع يد كند، محرومند، واستنقاذ حرّيّت و حقوق مغصوبه و جلوگيرى از‌

______________________________
(1). حج، آيۀ 11، «.. هم دنيا را از دست داده و همآخرت را و اين همان خسران و زيان آشكار است».

(2). به اين مضمون روايات متعددى نقل شده، امام على عليهالسّلام در وصاياى خود به امام حسن و امام حسين عليما السّلام مى‌فرمايد: «لاتتركوا الأمر بالمعروف و النّهي عن المنكر فيولّى عليكم شراركم، ثمّ تدعون فلايستجاب لكم» يعنى امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه در نتيجه بدان شمابر شما تسلط يابند، سپس هر چه بخواهيد (يا دعا كنيد)، به شما پاسخ ندهند (يادعايتان مستجاب نشود). (ر. ك: نهج البلاغه، نامۀ 47) نظير همين روايت باجملۀ «فليسومنكم سوء العذاب» در انتها در منابع اهل سنت از رسول خدا صلىاللّه عليه و آله نقل شده است. (ر. ك: هندى، كنز العمال، 3/ 687).

(3) نازعات، آيۀ 24؛ فرعون به ساحران و مردم گفت: منپروردگار برتر شما هستم.

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 167‌

تحكّمات و ترتيب موجبات حفظاستقلالشان به غيرت دينى و اتّفاق ملّى و ترك تهاون خودشان در امر به خود همينمعروف و نهى از همين اعظم منكرات منوط و با اندك توانى از رقّيّت فجره هم ترقّى وبه عبوديّت كفره- العياذ باللّه تعالى- منتقل خواهند بود؛ لهذا اميد است كه اينآخرين نفس را- بعون اللّه تعالى و حسن تأييده- از دست ندهند، تهاون اين امر بهمعروف و نهى از منكر را بيش از اين روا ندارند. اساس عدل را كه موجب بقاء ملك است.اقامه و بنيان ظلم را كه مايۀ انقراض است، منهدم سازند. رقاب و حقوقمغصوبۀ ملّيّه را استنقاذ و ريشۀ شاه‌پرستى كه سلسله جنبان تمام خرابى‌هااست از مملكت براندازند، لذّت عدل و احسان را به كام سلطان بچشانند و از مقامراهزنى و چپاول‌گرى و قصّاب بشر بودن ترقّيش داده، به تخت سلطنتش بنشانند، همين كهچند صباحى حقيقت سلطنت و حلاوت معدلت و محبوبيّت قلوب ملّت را ادراك و از عالمسبعيّت و راهزنى به وادى انسانيّت و مملمت‌دارى و نوع‌پرورى قهرا قدم نهاد، اگر ازفطرت منسلخ نشده باشد البته در رفع موجبات توحّش و تنفّر و قلع موادّ تفرّق از بذلمجهود بى‌دريغ و دستۀ شاه‌پرستان و غارت گران مفسد را بالطبيعه به خود راهنخواهد داد؛ إن شاء اللّه تعالى و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العليّ العظيم.

[4. وحدت كلمه]

چهارم: علاج تفريق كلمه و ترتيب موجبات اتّحاد است.

و اين مطلب چنانچه از فرمايشات برهانيّۀ حضرت سيد اوصيا-

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 168‌

عليه و آله افضل الصلاة و السلام-كه سابقا نقل شد مستفاد و برهانا هم از بديهيّات است، نه تنها حفظ حرّيّت رقابت وصيانت حقوق ملّيّه از اغتصاب و منع تعدّيات اشرار و دفع تجاوزات گرگان آدمى خواربر آن متوقّف و فائده‌اش فقط منحصر در اين امور است، بلكه حفظ تمام موجبات شرف ونواميس دينيّه و وطنيّه و استقلال قوميّت و عدم وقوع در اشدّ از محنت بنى اسرائيلالى غير ذلك همه بر اين اتّحاد كلمه و عدم تشتّت آراء و مختلف نشدن اهواء مترتّب واز اين جهت است كه در شريعت مطهّره در حفظ آن و رفع موجبات اختلاف و تفرّق اين همهاهتمام فرموده‌اند و حتى از حكمتهاى منصوصه براى تشريع جمعه و جماعت كه هر شبانهروزى پنج مرتبه مسلمانان در عبادات با هم مجتمع و از حال يكديگر با خبر شوند، همينحفظ اتّحاد در اخبار وارده منصوص است «1»، و همچنين تحريص بر سائر اجتماعات موجبۀ الفت و تحبّب «2» و ترغيب به ضيافتهاىبى‌تكلّف و احسانهاى بى‌منّت و عيادت مرضى و تشييع جنايز و تعزيت مصاب و معاونت برقضاء حوائج و اجابت خواهش و عفو و صفح از زلّات و نسخ انزوا و رهبانيّت و تحريمنميمه و ايذاء و تفتين و افساد الى غير ذلك از تشريعات راجعه به استحكام اتّحاد والفت و دفع و رفع منافرت، تماما براى حفظ اين حصن حصين امّت است، بلكه شدّت اهتمامشارع‌

______________________________
(1). در روايات با صراحت چنين حكمتى براى تشريع جمعه وجماعت به چشم نمى‌خورد، جز اينكه اجتماع كردن نيكو شمرده شده و صفوف نمازگزاران بهصفوف فرشتگان الهى تشبيه شده و حضور در نماز جماعت سبب شناسايى مؤمنان از منافقانبشمار آمده است.

(ر. ك: محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 85، باب فضلالجماعة و عللها و ج 86 باب وجوب صلاة الجمعة و فضلها).

(2) س: محبت.

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 169‌

مقدّس در تهذيب از اخلاقرذيلۀ خودخواهى و نفس‌پرستى- به مراتب و درجاتش- و تخلّق به مواسات و ايثارو نحو ذلك همه براى استحكام مبانى اتّحاد و قلع مواد تفرّق است، چه، بالضروره مبدأتفرّق كلمه و تشتّت اهواء و اختلاف آراء به همان رذيلۀ خود خواهى و نفس‌پرستىو حركت بر طبق اغراض شخصيه و تقديم و تحكيم آنها بر مصالح و اغراض نوعيّه منتهىاست، و مادامى‌كه اين رذائل و ملكات بهيميّۀ مالك اختيار، و خودپسندى و نفس‌پرستىدر كار، و مبادى مواسات و ايثار و لا اقلّ گذشت از اغراض شخصيّه و تقديم نوعيّاتبر آنها عند الدوران در نفوس متمكّن نباشد، حفظ اين حصن حصين «1» از محالات و هر دم رخنۀ جديد متّسعىپديدار گردد، سلب صفات خاصّۀ الهيّه- عزّ اسمه- از طواغيت، منافى اسلاميّت وقرآن بشمار آيد.

ظالم‌پرستى، حمايت و حفظ دين خوانده شود، حرّيّت موهوبۀ الهيّه- عزّاسمه- علاوه بر مظلوميّت و اغتصاب، لباس اباحۀ مذهبى پوشد، و موهومه موسومگردد؛ مساوات آحاد امّت با غاصبين حرّيّت و حقوقشان، به صورت رفع امتياز فيما بيناصناف مختلفة الاحكام جلوه كند؛ مغالطه و تمويهات معاويه و عمر و عاص در نسبت قتلعمّار به سيد اوصياء- عليه و آله افضل الصلاة و السلام- به واسطه شهادت در ركابمباركش «2» تجديد وخونريزيهاى چنگيزى و ساير‌

______________________________
(1). س: حذف شده است.

(2). طبرى، تاريخ طبرى، ج 4، ص 29 در جنگ صفين وقتى عمّارياسر به شهادت رسيد، عده‌اى در سپاه شام كه از پيامبر شنيده بودند «عمار را گروهطغيانگرى خواهند كشت» لب به اعتراض گشودند كه پس آن سپاه طاغى مائيم، عمرو عاص باهمفكرى معاويه دست به خدعه زدند و گفتند: قاتل عمار كسى است كه او را به ميدان جنگآورده است. مردم نادان نيز فريب خورده و اين سخن را پذيرفتند.

تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 170‌