بسم الله الرحمن الرحیم
مناظره در نجف أشرف، راجع به لزوم قیام، بین آیة الله حكیم و آیة الله خميني
مناظره در نجف أشرف، راجع به لزوم قیام، بین آیة الله حكیم و آیة الله خمينيآية اللَّه السيد محسن بن مهدي بن صالح بن أحمد الطباطبائي الحكيم(1306 - 1390 هـ = 1889 - 1970 م)
آية اللَّه السيد روح الله الموسوي الخميني(1320 - 1409 هـ = 1902 - 1989 م)
اعلان جمهوري اسلامي ايران(1399 هـ = 1358 = 1979 م)
امامت-ولايت-حكومت-مشروعيت-مقبوليت-بیعت-اكثريت
...بگذارید تاریخ ثبت کند که وقتی دین مورد حمله واقع شد عدهای از علمای شیعه قیام کردند و دستههایی از آنها کشته شدند.
...تاریخ چه فایدهای دارد باید اثر داشته باشد.
دوّم فروردین ماه ۱۳۶۸ نیز در پیامی به مهاجرین جنگ تحمیلی:
ما باید دشمن سرسخت کسانی باشیم که پرونده های همکاری آنها با آمریکا، از لانهی جاسوسی بیرون آمده. ما باید تمام عشقمان به خدا باشد نه تاریخ!
نامه یکشنبه ۶/۱/۶۸ :
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای منتظری
با دلی پرخون و قلبی شکسته چند کلمهای برایتان مینویسم...........
من کار به تاریخ و آنچه اتّفاق میافتد ندارم؛ من تنها باید به وظیفهی شرعی خود عمل کنم. من بعد از خدا با مردم خوب و شریف و نجیب پیمان بستهام که واقعیّات را در موقع مناسبش با آنها در میان گذارم. تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام؛ سعی کنند تحت تأثیر دروغهای دیکتهشده که این روزها رادیوهای بیگانه آن را با شوق و شور و شعف پخش میکنند نگردند.
نقل مشرق نیوز از کتاب کوثر
در ۲۷ مهر ماه سال ۱۳۴۴ به دیدار علما و مقامات روحانی نجف شتافتند و با حضرات آیات عظام سید محسن حکیم، شاهرودی و سید ابوالقاسم خویی (رحمة الله علیهم) ملاقات کردند.
گروه تاریخ مشرق- حضرت امام خمینی(ره) پس از تبعید از ایران، چند ماهی را در ترکیه به سربردند و سپس به نجف تبعید شدند. ایشان به دنبال اقامت در نجف، با بیخبری حوزه علمیهنجف از مسائل روز کشورهای اسلامی و توطئههای استکبار در میان مسلمانان مقابله میکردند. به همین منظوردر ۲۷ مهر ماه سال ۱۳۴۴ به دیدار علما ومقامات روحانی نجف شتافتند و با حضرات آیات عظام سید محسن حکیم، شاهرودی و سید ابوالقاسمخویی (رحمة الله علیهم) ملاقات کردند.
آیتاللهسیدمحسنحکیم(ره)، مرجع تقلید عام مردم عراق در آن روز بود و پدرشهید سید محمدباقرحکیم(ره) و برادرش سید عبدالعزیز است.
در تاریخ 27 مهر 1344 پس از آنکهامام خمینی نماز مغرب و عشاء را در مدرسه آقای بروجردی ادعا نمودند به همراه جمعیاز طلاب و یاران خود جهت عیادت به منزل آیت الله حکیم(ره) رفتند.
پس از انجام تعارفات معمولی بین ایشان و آیت الله حکیم(ره)، امام (ره)بهآیت الله حکیم(ره) فرمودند: شنیدم کسالت دارید. خوب است به ایران برای مداوا تشریفببرید و در ضمن قضایای ایران را از نزدیک لمس کنید و مشاهده کنید که بر این ملتمسلمان چه میگذرد. در زمان مرحوم بروجردی عدم اقدام ایشان را علیه دولت جابره حملبر صحت میکردم و میگفتم: مطالب را به ایشان نمیرسانند. نسبت به جنابعالی هم اینطور معتقدم که فجایع حکومت ایران را به سمع شما نمیرسانند والا شما هم ساکت نمیماندید.در تهران به عنوان بیست و پنج سال سلطنت پهلوی جشن گرفتند و به زور چهارصد هزاردلار از این مردم فقیر برای مصارف جشن گرفتند، ۸۰۰ دختر و ۸۰۰ پسربه عنوان دعا در محلی به جان هم انداختند به عنوان دعا چه کردهاند که از گفتنشخجلم.»
آیت الله حکیم (ره): من از تمام قضایا کاملا واقف هستم.
امام خمینی(ره): گمان نمی کنم که از همه قضایا مطلع باشید. چه اگر مطلعبودید در قضایای اخیر ایران شما کوتاه نمی آمدید.
آیت الله حکیم(ره): آنچه وظیفه شرعی بود بهجا آوردم، و شما هنوز از اوضاعسیاسی جهان باخبر نیستید. یک عده افراد سودجو این قضایا را ایجاد می کنند که خود سودببرند، و باید خیلی متوجه و بیدار باشیم.امام خمینی (ره): شاید مطلع نباشید که آمریکا و انگلستان میخواهند دولاسلامی را محو و نابود کنند و فعلا از ایران شروع کردند. تمام منافع ایران را میبرندو میخواهند خون این ملت ها را بمکند. باید متوجه بود و بیدار شد و ما بدین جهت قیامکردیم، و محمد رضا شاه پهلوی اصلا معتقد به اسلام نیست.
آیت الله حکیم(ره): بلی آن طور که شما می گویید صحیح است، ولی راه ایستادگیو مقاومت با آن ها آن طور که شما اقدام کردید درست نبود. چون ما که سلاح و قدرت نداریم.سلاح و قدرت ما همین مردم هستند. اینها هم حرکتشان از طرف باد است (یعنی با باد میآیند و با باد می روند.). ما تجاربی از انقلاب 1920 عراق داریم و می دانیم که چگونهبا ما انگلیسی ها رفتار کردند و نتیجه قیام و انقلاب ما به کجا منتهی شد. خیلی محتاطانهباید حرکت کرد و به اندک غفلت ممکن است مسلمانها ذلیل و نابود گردند؛ و من خود رادر مقابل این مسائل مسئول می دانم. بعضی از قضایا را که شما بیان کردید ما تحقیق کردیمآن طور نیست.
امام خمینی (ره): البته من بدون تحقیق و تتبع اقدام نکردم و من مدارک مستدلدارم.
آیت الله حکیم(ره): وانگهی چه میشود کرد چه اثر دارد؟
امام خمینی(ره): قطعا اثر دارد. ما با همین قیام تصمیمات خطرناک دولت رامتوقف کردیم، چطور اثر ندارد اگر علما اتحاد داشته باشند قطعا موثر است.
آیت الله حکیم(ره): اگر احتمال عقلایی نیز داشته باشد و از طریق عقلاییاقدام شود خوب است.
امام خمینی(ره): قطعا تأثیر دارد چنانچه اثر هم دیدیم و منظور ما از اقدام،اقدام عاقلانه است و اقدام غیر عاقلانه اصلا مورد بحث نیست. مقصود اقدام علما وعقلای ملت است.
آیت الله حکیم(ره): اقدام حاد کنیم مردم از ما تبعیت نمیکنند، آنهابرای دین سینه چاک نمیکنند.
امام خمینی(ره): چطور مردم دروغ میگویند، این مردم جان دادند، زجر دیدند،حبس کشیدند، تبعید شدند، اموالشان به غارت رفت. چطور مردم بقال و عطار سرمحل کهسینه جلو گلوله دارند دروغ میگویند؟
آیت الله حکیم(ره): تبعیت نمیکنند، مرید اغراض مادیه هستند.
امام خمینی(ره): عرض کردم که مردم در پانزده خرداد جوانمردی و صداقتخود را نشان دادند.
آیت الله حکیم(ره): اگر قیام کنیم و خونی از بینی کسی بریزد، سر وصدایی بشود مردم به ما ناسزا میگویند و سر و صدا راه میاندازند.
امام خمینی(ره): ما که قیام کردیم از احدی به جز مزید احترام و سلام ودستبوسی ندیدیم و هر که کوتاهی کرد حرف سرد شنید و مورد بیارادتی مردم واقع شد.در تبعید ترکیه، به یکی از دهات ترکیه اسمش یادم نیست رفتم اهالی آن ده گفتند:وقتی آتاتورک مشغول عملیات ضد دینی خود شد علمای ترکیه جمع شدند و به اتفاق مشغولفعالیت علیه تصمیمات آتاتورک شدند، آتاتورک ده را محاصره و چهل نفر از علمای ترکیهبه قتل رسانید. من شرمنده شدم. پیش خود فکر کردم که آنها سنی میباشند، وقتی خطررا به دین اسلام نزدیک میبینند، چهل نفر کشته میدهند، ولی علمای شیعه در این خطرعظیمی که [به] دیانتمان وارد آمده خون از دماغمان نیامد (نه از بینی من و نه شما ونه دیگری). واقعا جای خجالت است.
آیت الله حکیم(ره): چهباید کرد؟ بایستی احتمال اثر بدهیم، کشته دادن چه اثر دارد.
امام خمینی(ره): عملیات ضد دینی دو جور است: یکی مثل رضاخان بیدینی میکردو میگفت: من میکنم و نسبت به شرع نمیداد، البته موضوع اقدام علیه او از بابنهی از منکر بود ولی شاه فعلی هر عملی ضد قرآن و مذهب میکند و میگوید: از دیناست. نظر قرآن چنین است، من از قرآن کریم میگویم، این بدعت عظیم که بر اساس دیانتلطمه وارد میکند قابل تحمل نیست، باید جانبازی کرد، بگذارید تاریخ ثبت کند کهوقتی دین مورد حمله واقع شد عدهای از علمای شیعه قیام کردند و دستههایی از آنهاکشته شدند.
آیت الله حکیم(ره): تاریخ چه فایدهای دارد باید اثر داشته باشد.
امام خمینی(ره): چطور فایده ندارد؟ مگر قیام حسین بن علی (ع) به تاریخ خدمتمؤثری نکرد؟ و چه بهره بزرگی از قیام آن حضرت میگیریم؟
آیت الله حکیم(ره): شما جواب خدا را در این خون ریزی چه می دهید؟
امام خمینی (ره): امام حسین (علیه السلام) که قیام کرد و خود و عده ای شهیدشدند برای چه بود؟ برای حفظ اسلام بود. پس باید این اعتراض را هم به او بنماییم.
در این بین آیت الله حکیم(ره) عصبانی شده و با عصبانیت فرمودند: ای آقا!شما خود را با امام حسین قیاس می کنید؟ امام حسین(علیه السلام) امام مفترض الطاعه وعالم و مأمور از جانب خداوند بود. شما چرا امام حسن (علیه السلام) را نمی گویید. هرکاری که می خواهید بکنید و هر خونی که می خواهید ریخته شود امام حسین(علیه السلام)را در میان می آورید. ریختن یک قطره خون بی گناه در نزد خداوند مسئولیت عظیم دارد.
امام خمینی(ره): اگر امام حسن (ع) هم به اندازه شما مرید داشت قیام میکرد.در اول امر قیام کرد دید مریدها فروخته شدهاند، لذا فتح نکرد، اما شما در تمام ممالکاسلامی مقلد و مرید دارید.
آیت الله حکیم(ره): من که نمیبینم کسی را داشته باشم که اگر اقدامی کردیمتبعیت نماید.
امام خمینی(ره): شما اقدام کنید و قیام نمایید، من اولین کسی خواهم بود که ازشما تبعیت خواهم کرد.
آیت الله حکیم(ره): لبخند و سکوت.
چند لحظه بعد امام خمینی (ره) بلند شدند و آیت الله حکیم(ره) تا در اتاقاز ایشان مشایعت کردند و از منزل خارج شدند.این دیدار حدود بیست دقیقه به طور انجامید.در خلال این مدت آقای سید یوسف حکیم(ره) و بعضی از آقازادگان و حواشی آیت اللهحکیم(ره) حضور داشتند.
منبع:کتاب کوثر ج 2 – ص125
نقل آقای سمامی
نیم نگاهی به تعامل امام خمینی با حوزه نجف - مدارا و مدیریت - حسین محمددوست دانشجوی کارشناسی ارشد اندیشه سیاسی پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامیب) ممتنعین: بدون شک مهمترین و فربه ترین طیف روحانیون نجف در برابر امام از لحاظ عملی و نظری این طیف بودند. ممتنعینی که کفهی مخالفتشان با نظر و عمل امام سنگین تر بود. لذا می توان این طیف را به دو دسته ممتنعین خاکستری و سفید تقسیم کرد. در صدر ممتنعین خاکستری باید از مراجع بزرگ وقت آیت الله حکیم و آیت الله خویی نام برد و آیت الله شاهرودی را از جمله ممتنعین سفید دانست.
آیت الله سید محسن حکیم، مرجع عامه عصر که خاطره تلخ شکست مردم عراق در برابر متجاوزین انگلیس در جریان جنگ جهانی اول را به خاطر داشت، اساسا قائل به دخالت گسترده علما در امور سیاسی نبود و طبق سنت مألوف حوزه نجف به «سلطنت مشروطه» اعتقاد داشت. ایشان در سالهای آغازین نهضت امام خمینی طی تلگرامی مخالفت خود را با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی اعلام کرد و در جریان حمله نیروهای پهلوی به مدرسه فیضیه نیز طی تلگرامی به 32 نفر از مراجع خواستار هجرت علما به عتبات شد که با پاسخ منفی امام خمینی مواجه شد. آیت الله خاتم یزدی درباره علت پاسخ منفی امام به آیت الله حکیم می گوید:« این درخواست که به معنی خالی کردن میدان از سوی انقلابیون و مبارزان قم بود و به عنوان یکی از خطاهای سیاسی آقای حکیم تلقی گردید، با پاسخ منفی حضرت امام و یارانش رو به رو گشت.»( خاطرات آیت الله خاتم یزدی- ص95)پس از تبعید امام خمینی به ترکیه و تلاش یاران امام برای جلب حمایت علما از امام، شیخ نصرالله خلخالی طی دیداری با آیت الله حکیم تقاضای حمایت ایشان از امام خمینی را مطرح می کند که آقای حکیم طی برخوردی سرد به وی می گوید: « من عراقی هستم و با اوضاع ایران کاری ندارم»(خاطرات آیت الله خاتم یزدی،ص95)
قابل تامل ترین نکته در تعاملات امام خمینی با آیت الله حکیم، روایتهای بعضا ضد و نقیض نقل شده از دیدار دوم این دو مرجع تقلید است. حجت الاسلام سمامی دیدار مذکور را اینگونه شرح می دهد:« آقای خمینی به آقای حکیم فرمودند: شنیدم کسالت دارید. خوب است به ایران برای مداوا تشریف ببرید و در ضمن قضایای ایران را از نزدیک لمس کنید.آقای حکیم در جواب گفت: من از تمام قضایا کاملا واقف هستم.آقای خمینی فرمودند: گمان نمی کنم که از همه قضایا مطلع باشید. چه اگر مطلع بودید در قضایای اخیر ایران شما کوتاه نمیآمدید.آقای حکیم در جواب گفتند: آنچه وظیفه شرعی بود بجا آوردم، و شما هنوز از اوضاع سیاسی جهان باخبر نیستید. یک عده افراد سودجو این قضایا را ایجاد می کنند که خود سود ببرند، و باید خیلی متوجه و بیدار باشیم.آقای خمینی فرمودند: شاید مطلع نباشید که آمریکا و انگلستان می خواهند دول اسلامی را محو و نابود کنند و فعلا از ایران شروع کردند. تمام منافع ایران را می برند و می خواهند خون این ملت ها را بمکند. باید متوجه بود و بیدار شد و ما بدین جهت قیام کردیم، و محمد رضا شاه پهلوی اصلا معتقد به اسلام نیست.آقای حکیم فرمودند: بلی آن طور که شما می گویید صحیح است، ولی راه ایستادگی و مقاومت با آن ها آن طور که شما اقدام کردید درست نبود. چون ما که سلاح و قدرت نداریم. سلاح و قدرت ما همین مردم هستند. این ها هم حرکتشان از طرف باد است (یعنی با باد می آیند و با باد می روند.) و ما تجاربی از انقلاب 1920 عراق داریم و می دانیم که چگونه با ما انگلیسی ها رفتار کردند و نتیجه قیام و انقلاب ما به کجا منتهی شد. خیلی محتاطانه باید حرکت کرد و به اندک غفلت ممکن است مسلمان ها ذلیل و نابود گردند؛ و من خود را در مقابل این مسائل مسؤول می دانم. بعضی از قضایا را که شما بیان کردید ما تحقیق کردیم آن طور نیست.آقای خمینی فرمودند: البته من بدون تحقیق و تتبع اقدام نکردم و من مدارک مستدل دارم.» سیر روابط امام و آیت الله حکیم در اواخر عمر آیت الله حکیم، پس از روی کار آمدن حزب بعث(1347) و تلاش حزب بعث برای اخراج ایرانیان، جنبه همدلانه تری پیدا کرد. رژیم بعث عراق در اردیبهشت 1348 طی یورشی به حوزه نجف اقدام به دستگیری بسیاری از طلاب ایرانی کرد. این امر موجبات اعتراض آیت الله حکیم به شورای فرماندهی عراق را فراهم کرد. متعاقب آن، رژیم بعث به بهانه حل مشکل طلاب ایرانی از ایشان تقاضای میانجی گری میان دولت ایران و عراق را کرد که مورد پذیرش آیت الله حکیم قرار گرفت. مجموع مذاکرات رخ داده منجر به توقف اخراج ایرانیان شد اما از سوی دیگر روزنامه های عراقی که توسط دستگاه تبلیغاتی حکومت عراق هدایت می شدند در پروژه ای دیگر با حمله به ایرانیان و متهم ساختن آنان به مداخله در امور اقتصادی عراق، آیت الله حکیم را عامل نابسامانی اقتصادی و بیکاری مردم عراق معرفی کردند. رژیم بعث که از این اقدامات قصد تضعیف نهاد مرجعیت را داشت با شایعه پراکنی های گسترده فرزند آیت الله حکیم را نیز متهم به جاسوسی کرد و با یورش به خانه این مرجع تقلید اقدام به دستگیری فرزند ایشان کرد. اتفاقات رخ داده منجر به انزوای آیت الله حکیم شده بود به نحوی که مراجع وقت جرات حمایت علنی از ایشان را نداشتند، در این شرایط امام خمینی با هوشمندی و درایت، به حمایت از مرجع عامه عصر پرداخت و خاطرات حمایت خود از آیت الله بروجردی را در اذهان زنده کرد. حجت الاسلام محتشمی پور خاطرات خود از آن روزها را می گوید:«رعب و وحشت و اضطراب بر نجف خیمه زد. نه تنها مردم، بلکه طلاب، علما و روحانیون بزرگ نجف هم جرات رفت و آمد به منزل آقای حکیم را نداشتند. حضرت امام تصمیم گرفتند با یک حرکت اصولی آن فضای رعب و وحشت را بشکنند و لذا به نمایندگی از سوی خود آیت الله حاج آقا مصطفی را به ملاقات آیت الله حکیم فرستادند... خبر ملاقات و دیدار آیت الله مصطفی خمینی به نمایندگی از طرف حضرت امام با آیت الله حکیم و ابلاغ پیام امام و بحث و مذاکره درباره اوضاع جاری با ایشان به سرعت منتشر شد و نقل مجالس و محافل گردید. این دیدار و تبادل نظر روزهای بعد برای بار دوم و سوم تکرار گردید و باعث شد که فضای رعب آلود و ملتهب نجف به کلی آرام گیرد.»(خاطرات حجت الاسلام محتشمی پور-صص144-145)
مواضع آیت الله خویی، دیگر رکن مرجعیت حوزه نجف، پیرامون نهضت امام خمینی نوسانات بیشتری را پشت سر گذاشت، ایشان در سالهای ابتدای نهضت (1342و1343) قاطع ترین اعلامیه ها علیه حکومت شاه را صادر کرد:« آیا شایسته است که چند نفر از افراد منحرف با مقدسات این ملت بازی کنند؟ ما ملت ایران را که ایمان به مقدسات خود دارند دعوت می کنیم با دشمنان دین و وطن به طریق مقتضی بدون اخلال و اغتشاش که دشمنانش از آن استفاده کنند، بجنگند و بر عهده علمای عالی قدر است که مسلمانان را در وظیفه ی مقدسی که در پیش دارند رهبری کنند...» (اعلامیه آیت الله خویی مورخ 16/2/1383 هجری قمری)
اما به مرور زمان با سرکوب ظاهری قیام مردم آیت الله خویی به چهره ای دلسوز برای رژیم پهلوی در سالهای بعد تبدیل شد و طی تلگرافهایی در قامت یک ناصح به نصیحت هویدا پرداخت. مرحوم آیت الله عباسعلی زنجانی در باره ی این تغییر رویه می گوید:«من الان دقیقا در خاطرم نیست از چه تاریخی یک مرتبه یک تغییر رویه ای در بیت آقای خویی به وجود آمد و کم کم اطرافیان آقای خویی از جمله بعضی از فرزندان ایشان شروع به بدگویی از نهضت و بی مهری نسبت به امام کردند و اعلامیه ها قطع شد، می گفتند اگر نهضت برای اسلام است چطور فقط ثمره و آثارش برای یک نفر است.»(خاطرات آیت الله عمید زنجانی،صص 132-133)
!P1! پس از فوت آیت الله حکیم نیز که دور جدید اخراج ایرانیان مقیم عراق از سر گرفته شد(1350) و موجبات واکنش شدید امام خمینی را به دنبال داشت، آیت الله خویی موضعی منفعلانه در قبال این واقعه از خود نشان داد. آیت الله سید جعفر کریمی از یاران امام در این باره خاطره ای نقل کرده اند که به آشکار شدن موضوع کمک شایانی می کند:« وقتی آیت الله خویی از سفر درمانی لندن برگشتند، جهت استراحت به منزل خود در کوفه رفتند. حضرت امام به همراه آیت الله شیخ نصرالله خلخالی به منزل ایشان رفتند، بعد از احوالپرسی حضرت امام قضیه را مفصلا تعریف کرد و فرمود: در غیاب شما من با نمایندگان دولت صحبت کردم. متاسفانه آنها خواب بدی برای حوزه دیده اند و ما باید برای حوزه ای که مرحوم شیخ طوسی پایه گذاری اش کرد و چشم امید جهان اسلام است فکری بکنیم. آنها می خواهند به سخت ترین وضعی بساط حوزه را برچینند. امام توقع داشتند که آیت الله خویی قول مساعدت و همکاری بدهند. لکن براساس نقل مرحوم آقای نصرالله خلخالی زمانی که امام از اتاق بیرون آمدند، خیلی متاثر شدند و فرمودند: آقای حاج شیخ ما آمدیم با آقا صحبت کردیم اما مثل اینکه آقا اینجا نبودند و صحبت ها را جدی نگرفتند.»(آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با آیت الله سید جعفر کریمی)
هرچند تز سیاسی آیت الله خویی بیشتر به «سلطنت مشروعه» نزدیک بود، در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی ضمن حمایت از نهضت امام خمینی، مردم را به انداختن رای مثبت به نفع جمهوری اسلامی در رفراندوم تشویق کرد و در دوران خفقان آمیز صدام نیز علی رغم فشارهای گسترده هرگز حاضر به حمایت از رژیم بعثی نشد.
آیت الله شاهرودی دیگر مرجع شهره عصر با وجود اینکه نه نفیا و نه اثباتا در امور مبارزاتی اقدام می کرد، مورد علاقه ی خاص امام خمینی بود، آیت الله خاتم یزدی پیرامون این مناسبات این مرجع تقلید با امام خمینی می گوید:« درباره ی ملاقات آقای شاهرودی و امام نیز آنچه گفتنی است، این است که مرحوم آقای شاهرودی مطابق معمول با نقل داستان ها و حکایت هایی که بعضا خنده دار هم بود، از گفتگو درباره ی موضوعات سیاسی که اهمیت بیشتری داشت، خودداری نمود. ایشان که از زرنگی خاصی برخوردار بود، آرا و افکارش را به ویژه در زمینه ی مسائل سیاسی و اجتماعی کتمان می کرد، به همین جهت دوستی می گفت من پنجاه سال در نجف بودم و تا آخر نتوانستم پی ببرم که آقای شاهرودی چه جور آدمی است.»(خاطرات آیت الله خاتم یزدی- ص78)
نقل آقای صادقی تهرانی
خاطرات و ناگفتههایی از ورود تاریخی امام خمینی به عراق، درگفت وشنود با مرحوم آیتالله دکتر محمد صادقی تهرانیبحث امام باآیتالله حکیم، درنجف بازتاب گستردهای پیدا کرد
عالم مجاهد مرحوم آیتالله دکتر محمد صادقی تهرانی از پیشکسوتان مبارزه در نهضت امام خمینی بود و در این راه دشواریهای فراوانی را متحمل گشت.54 سال قبل در چنین روزهایی که رهبر نهضت اسلامی از ترکیه به نجف منتقل گشت، دکترصادقی هماره با او همگام بود و از این مصاحبت خاطراتی شنیدنی در ذهن وضمیر خویش داشت. درگفتوشنودی که پیش روی دارید، شمه ای از این خاطرات نقل شدهاند. امید آنکه مقبول افتد.
□ برحسب اسناد وتصاویر، جنابعالی از اولین مستقبلین امام خمینی در بدو تبعید ایشان به کشور عراق بودید. بفرمایید که چگونه از ورود ایشان به این کشور مطلع شدید ودر آغاز درکجا با ایشان ملاقات کردید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.حتما مطلع هستید که من پس از یک سخنرانی تند بر علیه شاه در مسجد اعظم قم ودر حضور مرحوم امام خمینی(رحمت الله علیه)، مجبور به ترک ایران شدم ونهایتا به نجف رفتم. درآنجا هم فعالیتهای مبارزاتی خودم ادامه دادم واین فعالیتها پس از دستگیری امام در 15 خرداد42 وهمچنین تبعید ایشان به ترکیه شدت بیشتری گرفت. ازجمله فعالیتهای ما این بود که به اتفاق عده ای از دوستان به درس مراجع نجف می رفتیم و نگرانی خودمان را از وضعیت ایشان ابراز می کردیم. تفصیل این قضایا زیاد است و بیان آن زمان دیگری می طلبد. به هرحال یک روز در مهرماه1344 بود که به بنده اطلاع دادند که امام به کاظمین آمدهاند. باور کردنش مشکل بود، با اینکه احتمال بسیار ضعیفی میدادم که این خبر درست باشد، همراه با عدهای از دوستان از جمله شیخ محسن غروی قوچانی که از ملازمین ما بودند ــ و بعداً هم به سفارش من تا آخر از ملازمین امام بودند ــ به کاظمین رفتیم و شب به جایی که احتمال میدادیم ایشان به آنجا وارد شده بودند، رسیدیم. ما هم آنجا خوابیدیم و نزدیکیهای سحر بود که صدای آقای حاج شیخ نصرالله خلخالی را شنیدیم که داشت با کسی صحبت میکرد، بعدا متوجه شدم که در حال صحبت کردن با امام بود. آنها به حرم رفتند و ما هم رفتیم. بعد از چند سال که امام را ندیده بودم، با یکدیگر ملاقات و روبوسی کردیم و هر دو به گریه افتادیم. چند روز در کاظمین بودیم و عده زیادی از نجف، کربلا و شهرهای دیگر، مخصوصاً عده زیادی از روحانیون به دیدن ایشان میآمدند. بنده در آنجا به زبانهای عربی و فارسی، بارها سخنرانی کردم. یکی دیگر از کسانی که عمدتاً به عربی و گاهی هم به فارسی سخنرانی میکرد، آقای شیخ محمد مهدی آصفی بود که در حال حاضر از رهبران قیام اسلامی عراق و از فضلا و انقلابیون بسیار صالح و صحیح است.*
□ شما در بقیه برنامههای حضرت امام پس از ورود به کاظمین با ایشان همراه بودید؟
بله، قرار شد قبل از اینکه امام به کربلا و نجف بروند، به سامرا مشرف شویم. بنده هم در همان ماشینی که ایشان و مرحوم آقا مصطفی و مرحوم آقای خلخالی هم بودند، سوار شدم. آقای شیخ نصرالله خلخالی جلو نشستند و عقب هم آقای خمینی وسط نشستند، آقا مصطفی طرف راست ایشان و من هم طرف چپ نشستم. خاطرم هست وسط راه آقا به آقا مصطفی فرمودند: «کمرم خیلی درد میکند. کمی آن را بمال!». در سامرا هم از امام استقبال خوبی شد و علمای زیادی هم در منزلی که ایشان سکونت کردند، به دیدارشان میآمدند، از جمله مفتی اعظم سامرا و عدهای از علما و طلاب سامرا آمدند. بنده در آنجا به زبان عربی صحبت و امام را به همه معرفی کردم، چون آنها نام ایشان را از دور شنیده بودند و خیلی دقیق نمیشناختند. چند روز در سامرا بودیم و چون قرار بود سخنرانیها به زبان عربی ایراد شوند، غالباً من سخنرانی میکردم.
بعد به کربلارفتیم. به کربلا که وارد شدیم، استقبال عظیمی صورت گرفت که برنامهریزی و مدیریت آن با مرحوم آقای آسید محمد شیرازی بود که در آن مقطع در کربلا، برو بیایی داشت و نماز جماعت باشکوهی را در صحن امام حسین(ع) برگزار میکرد. عصر بود که به کربلا وارد شدیم و به منزلی که قرار بود در آن اقامت کنیم، رفتیم. یکی از ساکنان کویت آن منزل را برای امام تدارک دیده بود. نزدیک غروب که شد، آقای شیرازی برای من پیغام فرستاد که: ببینید اگر آقا قبول میکنند، امشب به جای من نماز بخوانند. نماز صحن بسیار مهم بود. گفتم: به کس دیگری بگویید که این پیغام را به ایشان برساند. ایشان گفتند که: آقای خمینی حرف کس دیگری جز شما را گوش نمیدهند! واقعاً هم همین طور بود و امام به حرف هر کسی گوش نمیدادند. من به حرم امام حسین (ع) رفتم. دیدم که امام در گوشهای نشسته بودند و زیارت میخواندند. دور ایشان هم جمعیت زیادی جمع شده بودند. من جمعیت را عقب زدم و جلو رفتم و گفتم: «آقا! زودتر زیارتتان را تمام کنید، قرار است با هم نماز بخوانیم». فرمودند، «کجا؟» گفتم: «در صحن.» فرمودند: «چه کسی گفته؟» گفتم: «آقای آ سید محمد شیرازی!» فرمودند: «چطور؟» گفتم: «چطور ندارد، باید برویم!». رفتیم و ایشان در صحن نماز جماعت را خواندند. گر چه مرحوم امام در منزل آسید محمد شیرازی نبودند، ولی مهمان ایشان بودند و همه پذیراییها از طریق ایشان انجام میشدند و شبانهروز این پذیراییها برقرار بودند. من نمیتوانستم زیاد در کربلا بمانم، چون در نجف درس داشتم. آخرین درسی که در نجف میدادم، آیاتالاحکام بود.محل آن در مدرسه وسطای مرحوم آخوند خراسانی بود و هر روز بعد از درس، با آقای غروی میرفتیم کربلا و برمیگشتیم! تا وقتی که امام در کربلا بودند، هر روز کار ما همین بود. به ایشان میگفتم: اگر گاهی اینجا در خدمت شما نیستم به خاطر این است که درس را تعطیل نکردهام و به نجف میروم و برمیگردم. ایشان میفرمودند: «من هم همیشه به مصطفی میگویم که به هیچ دلیلی درس را تعطیل نکن».
□ نماز جماعت امام در حرم همان یک بار بودیا بازهم تکرارشد؟
خیر، تکرار شد، ولی امام در شبهای آخر فرمودند: کافی است... و خود آقای شیرازی نماز را برگزار کردند. بعد قرار شد امام به نجف بیایند. یادم هست که از خود نجف با خان نس به استقبال ایشان آمدند. یعنی در مسافت 90 کیلومتری بین نجف و کربلا، حدود 40، 50 کیلومتر جمعیت به استقبال ایشان آمده بودند! خیلیها در ترتیب وتنظیم این استقبال زحمت کشیدند که الان بعضیهایشان فوت کردهاند. استقبال فوقالعاده عظیمی از امام شد که برای بعضی از مخالفان کشنده بود، چون تفوق زیادی را نشان میداد. ایشان در نجف، وارد همان منزلی شدند که تا به آخر هم در همان جا اقامت داشتند، تمام سیزده چهارده سال را در آنجا بودند. منزل را آقای خلخالی برای ایشان اجاره کرده بودند. مراجع یکی یکی آمدند. اولین مرجعی که به دیدن امام آمدند، مرحوم آقای خوئی بودند و آخری مرحوم آقای حکیم. مرحوم آقای شاهرودی هم در این فاصله آمدند. آقای حکیم واصحابشان که آمدند، من درآن جلسه مقداری صحبت کردم که البته برای آنها خوشایند نبود، چون اینها به افکار و حالات انقلابی تمایل چندانی نداشتند. آن بحثی که در بازدید امام از مرحوم آقای حکیم پیش آمد، کاملاً یادم هست.
□ موضوع این گفت وگو از چه قرار بود؟ این سوال را از این بابت می پرسم که دراین باره روایات متنوعی وجود دارد؟
مرحوم آقای حکیم که به دیدن امام آمدند، متقابلا ایشان هم برای بازدید رفتند. بنده هم در معیت ایشان بودم. آقای حکیم تا دم در اتاق به استقبال آمدند، ولی بعد برگشتند و روی مسند خود نشستند و امام و بقیه هم در جاهای دیگر نشستند، ولی وقتی که امام به بازدید آقای خویی رفتند، ایشان مسند خاص خودشان را به ایشان دادند و خودشان رفتند و آن طرفتر نشستند. اینها مشاهدات عینی من هستند. آقای خویی نسبت به امام احترامات زیادی داشتند. حتی کراراً به من میفرمودند فعلاً قضیه علم و این حرفها نیست. من خوشم میآید که کسانی پیش من میآیند و میگویند:« آقا! ما مقلد شما هستیم، اجازه میدهید پولها را به آقای خمینی بدهم؟ من هم میگویم: بدهید! یا بعضی از ما سوال میکنند: اجازه میدهید از آقای خمینی تقلید کنیم؟ من هم میگویم: مانعی ندارد. هر کاری را که درست تشخیص میدهید، انجام بدهید».
به هرحال در آن جلسه امام با تواضع فوقالعاده زیادی به مرحوم آقای حکیم فرمودند: «آقا شما از جریانی که در ایران هست اطلاع دارید، آیا ما وظیفه نداریم قیام کنیم؟»...عرض کردم که من عین کلمات ایشان را نوشتم و پخش شد. آقای حکیم فرمودند: «نه، ما وظیفهای نداریم، وظیفه ما همان وظیفه امام حسن مجتبی (ع) است!». امام گفتند: «وظیفه امام حسن مجتبی (ع) در زمان خاصی بود و وظیفه امام حسین (ع) در زمان دیگری. مگر هر دو هم به وظیفه الهی خود عمل نکردند؟» آقای حکیم گفتند: «چرا». امام فرمودند: «ما الان در زمان امام حسین (ع) هستیم، نه زمان امام حسن (ع). رضاخان تقریباً معاویه بود، اما محمدرضاخان یزید است، چون پردهها را کنار زده و دارد آشکارا با اسلام معارضه میکند». آقای حکیم گفتند: «حتی اگر فرض کنیم که در زمان امام حسین (ع) هستیم، ما یاران و انصاری نداریم که در برابر او که از قدرتهای خاورمیانه است، قیام کنیم». امام گفتند: «ما که از شما در درجات پایینتری هستیم و فرزند یا برادر کوچک شما حساب میشویم، ببینید قیام کردیم و ایران چه کرد. در جریان 15 خرداد چرا آن قدر کشته شدند؟ به خاطر اینکه من سید ودر لباس پیغمبر(ص) هستم. بنابراین معلوم میشود که مردم ایران اجابت میکنند». باز آقای حکیم گفتند که:«معلوم هم نیست که همیشه هم این طور باشد و معلوم نیست که ما موفق بشویم و ما را تنها خواهند گذاشت». امام گفتند: «نه، این طور نیست، شما جلو بیفتید و من هم پشت سر شما حرکت میکنم و این پرچم ضد ظلم و ضد شاهنشاهی را بلند میکنیم و به نتیجه خواهیم رسید». خلاصه بحث ادامه پیدا کرد و هر چند آقای حکیم قانع نشد، ولی از موضع اول پایین آمد و گفت، : «شما هر جور تشخیص میدهید محترم است و همان طور عمل بفرمایید، من یک عذرهایی دارم وبه همین دلیل نمیتوانم اینطور عمل کنم». موقعی که از نزد آقای حکیم بیرون آمدیم، رفقا دور ما را گرفتند، چون نشده بود که همگی همراه ما بیایند...
□ آنها چه کسانی بودند؟
آقای دعایی بود و چند نفر دیگر که فوت کردهاند. من به منزل آقای خویی رفتم و جریان را مفصلاً برای آنها نقل کردم .به این ترتیب که این آقایان هم که از من سوال کردند، ومن هم کلمه به کلمه گفتم و آنها نوشتند و ناگهان مثل سیل در کل نجف پخش شد! جوانی بود و داغی! اگر حالا بود آن تعابیری را که در منزل آقای خویی به کار بردم، به کار نمیبردم. حالا همه را یکسان تعبیر میکنم که القاب بالا و پایین نشوند، اما در منزل آقای خویی مثلا گفتم: آقای خمینی فرمودند، آقای حکیم گفتند! بعد رفتم منزل. شب بود که مرحوم امام پیشکارشان را فرستادند که: آقا گفتهاند: « اگر امکان دارد، تشریف بیاورید که میخواهم با شما صحبت کنم». رفتم و در طبقه بالا فقط امام و آقای آشیخ نصرالله خلخالی بودند و من. ایشان فرمودند: «چه کار کردی آقای صادقی؟ همه نجف از این قضیه پر شده. خیلی داغ نقل کردهای!». گفتم: «من همانی را که بوده، عیناً نقل کردهام». ایشان خندیدند و گفتند: «نباید تند حرف بزنید که آقایان دلگیر نشوند». منظورشان این بود که جوری نشود که ما دافعه پیدا کنیم و آقایان فراری بشوند.
□ مردم عکسالعمل خاصی در قبال پخش این مطلب نداشتند؟
عکسالعمل مردم از یک لحاظ منفی بود و از لحاظ دیگر مثبت. بعد منفی را خیلی ابراز نمیکردند و فقط عده معدودی در خفا نق میزدند، ولی بعد مثبت آن با سر و صدا همراه بود، ولو اینکه فقط چند نفر بودند. درآن دوره من سمبل اینگونه فعالیتها در نجف بودم. همین موجب شده بود که مثلا آقای خویی به من نظر لطف زیادی داشته باشند. یادم هست که آقای خویی دو نفر (اخوان انصاری) را مقرر کرده بودند که دائماً از من پذیرایی کنند، چون من خونریزی معده داشتم و فعالیتم هم زیاد بود. آشیخ احمد انصاری و آشیخ محمود انصاری که مرتباً مشغول پذیرایی از ما بودند که یک وقت تلف نشویم.
□ درس امام در نجف چگونه آغاز شد ودر فضای پرقدمت حوزه علمیه این شهر، چه بازتابهایی دشت؟
بعد از گذشت مدتی، بنا شد که مرحوم امام درس را شروع کنند. البته درآغاز ایشان چندان مایل نبودند ولی به تدریج و با اصرارعلاقهمندان، قبول کردند. یادم هست که در کاظمین به ایشان گفتم که:« شما باید در مسجد شیخ مرتضی انصاری درس را شروع بفرمایید و فقط فقه و باب مکاسب را بگویید، چون همه ابواب را تحت پوشش میگیرد». فرمودند: «از حالا تعیین می کنید که در نجف چه درسی بگویم؟» گفتم: «بله، من صلاح شما را در نجف این گونه میبینم. مسجد شیخ مرتضی انصاری بهترین جاست و مکاسب هم بهترین گزینه برای شماست. درس اصول نفرمایید». من سلیقهام با اصول جور نبود. حالا هم همین طور است و هر چه هم جلوتر میروم، شدیدتر هم میشود. عرض کردم که: «فقه را شروع بفرمایید». ایشان فرمودند: «درست است که از روز اول به مسجد برویم یا در خانه شروع کنیم؟» گفتم، «شما که میدانید که اگر در مسجد درس را شروع بفرمایید، فایده وتاثیر بسیار بیشتری خواهد داشت». فرمودند: «توکلت علیالله». بعد با مرحوم آقای آشیخ باقر زنجانی مشورت کردیم. ایشان از بزرگان مجتهدین و مدرسین درجه اول بودند. مرحوم آمیرزا باقر زنجانی با مراجع درجه اول هم طراز بودند، ولی اهل رساله نبودند. مثل مرحوم آشیخ حسین حلی که با مراجع بزرگ هم طراز بودند و حتی آقای حکیم با او مشورت میکردند و حتی ایشان گاهی فتوای آقای حکیم را تغییر میدادند، ولی از آقای حکیم شهریه میگرفتند! از این نوع افراد گاهی هستند که خودشان از متن بالاترند، اما در حاشیه قرار میگیرند.
برای بازدید ایشان هم در معیت مرحوم امام رفتم.یک بار دریک دیدارم با آقای زنجانی، صحبت از درس که شد، ایشان گفتند: «من صلاح نمیدانم که ایشان در ابتدا در مسجد درس بگویند، چون میترسم جمعیتی نیاید!». من به آقای زنجانی گفتم: «نترسید. هیچ اشکالی پیش نمیآید». یادم هست مرحوم آقای بروجردی، اول که به قم تشریف آوردند، در مسجد شروع نکردند، بلکه در منزل شروع کردند.
□ به خاطر کسالت و بیماریشان بود؟
بله، البته برای آقای بروجردی مانع یا بیمی وجود نداشت. مساله این بود که مثلا استقبالی که از آقای بروجردی شد و آن اعتراف علمیای که نسبت به ایشان وجود داشت، نسبت به مرحوم امام در نجف نبود. به هر حال ایشان درس را شروع کردند و اوج و موجی ایجاد شد و روز به روز هم بر جمعیت افزوده شد و درس ایشان رونق گرفت. پس از چندی جایگاه علمی امام در حوزه نجف تثبیت شد واین مورد اذعان برخی فضلای این حوزه هم قرار گرفت. این ابراز نظرها در حوزه نجف بازتاب بسیار مثبتی داشت وموجب شد که عده ای از نجفیها وطلاب سایر کشورها، همراه با ایرانیها به درس امام بیایند.
نقل آقای صادق طباطبائي
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1گفتگوی ایشان با آیت الله حکیم در نجف در همان روزهای اول ورودشان، روشنگر همه چیز هست الاّ سکوت و یا تصمیم به سکوت پیرامون حوادث ایران.
مطالب رد و بدل شده میان ایشان و آیت الله حکیم عیناً نقل می گردد:
چند روز پس از تبعید امام از ترکیه به عراق، امام خمینی در شب 27 مهرماه 1344 در نجف اشرف به دیدار مراجع تقلید رفت. گفتگوی آن حضرت با آیت الله حکیم بیانگر عزم راسخ امام در انجام رسالت خویش در حوزه نجف و همچنین نشان دهنده تفکر و فضای حاکم بر این حوزه است که عیناً نقل می شود:
امام خمینی: «خوبست برای تغییر آب و هوا به ایران بروید و اوضاع آن جا را از نزدیک ببینید و مشاهده کنید که بر این ملت مسلمان چه می گذرد. در زمان مرحوم بروجردی عدم اقدام ایشان را علیه دولت جابره حمل بر صحت می کردم و می گفتم مطالب را به ایشان نمی رسانند. نسبت به جناب عالی هم این طور معتقدم که فجایع حکومت ایران را به سمع شما نمی رسانند والا شما هم ساکت نمی ماندید.
در تهران به عنوان 25 سال سلطنت پهلوی جشن گرفتند و به زور چهارصد هزار صفحه 196 دلار از این مردم فقیر برای مصارف جشن گرفتند، 800 دختر و 800 پسر را به عنوان دعا در محلی به جان هم انداختند. به عنوان دعا چه کرده اند! از گفتنش خجلم.
آیت الله حکیم: شما که این جا هستید، به من لطفی ندارد ایران بروم؛ وانگهی چه می شود کرد، چه اثری دارد؟
امام: قطعاً اثر دارد، ما با همین قیام تصمیمات خطرناک دولت را متوقف کردیم، چطور اثر ندارد؟ اگر علما اتحاد داشته باشند قطعاً موثر است.
آقای حکیم: اگر احتمال عقلایی نیز داشته باشد و از طریق عقلایی اقدام شود خوبست.
امام: قطعاً تاثیر دارد، چنانچه اثر هم دیدیم و منظور ما از اقدام، اقدام عاقلانه است و اقدام غیرعاقلانه اصلاً مورد بحث نیست. مقصود، اقدام علما و عقلاء ملت است.
مرحوم حکیم: اقدام حاد کنیم مردم از ما تبعیت نمی کنند... برای دین سینه چاک نمی کنند.
امام: عرض کردم که مردم در پانزده خرداد جوانمردی و صداقت خود را نشان دادند.
مرحوم حکیم: اگر قیام کنیم و خونی از بینی کسی بریزد، سروصدایی بشود مردم به ما ناسزا می گویند و سروصدا راه می اندازند.
امام: ما که قیام کردیم از احدی بجز مزید احترام و سلام و دستبوسی ندیدیم و هر که کوتاهی کرد حرف سرد شنید و مورد بی ارادتی مردم واقع شد. در تبعید ترکیه به یکی از دهات ترکیه که اسمش یادم نیست رفتم. اهالی آن ده گفتند وقتی آتاتورک مشغول عملیات ضد دینی خود شد علمای ترکیه جمع شدند و به اتفاق مشغول فعالیت علیه تصمیمات آتاتورک شدند. آتاتورک ده را محاصره و چهل نفر از علمای ترکیه را به قتل رسانید. من شرمنده شدم، پیش خود فکر کردم که آن ها سنی می باشند. وقتی خطر را به دین اسلام نزدیک می بینند، چهل نفر کشته می دهند ولی علمای شیعه در این خطر عظیمی که بر دیانتمان وارد آمده خون از دماغمان نیامد (نه از دماغ من و نه شما و نه دیگری). واقعاً جای خجلت است.
آقای حکیم: چه باید کرد بایستی احتمال اثر بدهیم، کشته دادن چه اثر دارد؟
امام: عملیات ضد دینی دو جور است. یکی مثل رضاخان، بی دینی می کرد و می گفت: من می کنم و نسبت به شرع نمی داد. البته موضوع اقدام علیه او از باب نهی از منکر بود ولی شاه فعلی هر عمل ضد قرآن و مذهب می کند و می گوید: از دین است، نظر قرآن چنین است، من از قرآن کریم می گویم. این بدعت عظیم که بر اساس دیانت لطمه وارد می کند قابل تحمل نیست. باید جانبازی کرد، بگذارید تاریخ ثبت کند که وقتی دین مورد حمله واقع شد عده ای از علمای شیعه قیام کردند و دسته ای از آن ها کشته شدند.
مرحوم حکیم: تاریخ چه فایده ای دارد باید اثر داشته باشد.
امام: چطور فایده ندارد؟ مگر قیام حسین بن علی علیهماالسلام به تاریخ خدمت موثری نکرد؟ و چه بهره بزرگی از قیام آن حضرت می گیریم؟
مرحوم حکیم: راجع به امام حسن چه می فرمایید؟ ایشان که قیام نکردند.
امام: اگر امام حسن هم به اندازه شما مرید داشت قیام می کرد. در اول امر قیام کرد، دید مریدها فروخته شده اند لذا فتح نکرد. اما شما در تمام ممالک اسلامی مقلد و مرید دارید.
مرحوم حکیم: من که نمی بینم کسی را داشته باشم که اگر اقدامی کردیم تبعیت نماید. امام: شما اقدام و قیام نمایید من اولین کسی خواهم بود که از شما تبعیت خواهم کرد!
مرحوم حکیم: لبخند و سکوت...»[1]
یکی از دلایل اساسی مشکلات ما در انتشار بیانیه های روحانیون و امام در آن زمان در اروپا، سکوت سایه افکنده بر حوزه نجف و بخش اعظم روحانیت و مراجع در ایران بود. حاکمیت ارتجاع بر اوضاع نجف به حدی بود که امام دوران اقامت خود را در نجف از تلخ ترین دوران حیات خود می نامند. در سفرهایی که در آن دوران به نجف انجام می دادم و طی ملاقات های طولانی که با شهید سیدمحمد باقر صدر و یاران امام و نیز حاج آقا مصطفی خمینی داشتم، به حدی از اوضاع نجف متاثر بودم که به عناوین مختلف مانع از اعزام نمایندگانی دیگر از طرف اتحادیه انجمن های اسلامی در اروپا به نجف می شدم. می ترسیدم که آنان از دین و روحانیت متنفر شوند. حتی این مطلب را یکبار به برادر عزیزم دعایی گفته بودم که ایشان نیز مطلب را عیناً برای امام نقل کرده بود.
شرح مناظره در نجف أشرف، راجع به لزوم قیام، بین آیة الله حكیم و آیة الله خميني
بدون نظر