ز اديان سابقه هم اصلا محتمل نخواهد بود.
و بلكه از آيۀ مباركه قٰالَتْ يٰا أَيُّهَاالْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مٰا كُنْتُ قٰاطِعَةً أَمْراً حَتّٰىتَشْهَدُونِ «1» كه از لسانملكۀ سبأ حكايت فرمودهاند، ظاهر است كه با اينكه قومش آفتابپرست بودهاند،مع هذا ارادۀ حكومتشان شورويّۀ عموميّه بوده نه استبداديه.
______________________________
(1). نحل، آيۀ 32 (ملكه سبا) گفت: «اى اشراف! نظر خودرا در اين امر مهم براى من بازگو كنيد كه من هيچ كار مهمى را بدون حضور (و مشورت)شما انجام ندادهام».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 71
و حتى از آيۀ مباركه فَتَنٰازَعُواأَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوىٰ «1» كه داستان مشورت فرعونيان در امر حضرت كليم وهارون- على نبينا و آله و عليهما السلام- و منتهى شدن مذاكرۀ علنيّۀايشان را در اين باب به مذاكرۀ سرّيّه حكايت فرمودهاند، استفاده توان كردكه چنانچه رفتار دولت انگليس فعلا مبعّض و نسبت به ملّت انگليسيّه، چون كاملابيدارند، «مسئوله و شورويّه»، و نسبت به اسرا و أذلّاء هندوستان و غيرها از ممالكاسلاميّه كه به واسطۀ بىحسى و خواب گران، گرفتار چنين اسارت و بازهم درخوابند، «استعباديّه و استبداديّه» است؛ همين طور رفتار دولت فرعونيّه هم با وجودادّعاى الوهيّت مع هذا مبعّض و نسبت به قبطيان كه قومش بودند شورويّه و نسبت بهاسباط بنى اسرائيل استعباديّه بوده و آيۀ مباركۀ يَسْتَضْعِفُطٰائِفَةً مِنْهُمْ «2» هم مفيد همين معنى است.
و على كلّ حال، رجوع حقيقت سلطنت اسلاميّه، بلكه در جميع شرايع و اديان، بهباب امانت و ولايت احد مشتركين در حقوق مشتركۀ نوعيّه، بدون هيچ مزيّت براىشخص متصدّى، و محدوديّت آن [از تبدّل] به مستبدّانه تحكم و دلبخواهانه قهر وارتكاب نداشتن، از اظهر ضروريّات دين اسلام، و بلكه تمام شرايع و اديان است، و هماستناد تمام تجاوزات و دلبخواهانه حكمرانىها، قديما و حديثا، به تغلّب و
______________________________
(1). طه، آيۀ 62 «آنها در ميان خود در موردادامۀ راهشان به نزاع برخاستند و مخفيانه و در گوشى با هم سخن گفتند».
(2). سورۀ قصص، آيۀ 4 إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلٰا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰاشِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طٰائِفَةً مِنْهُمْ .. فرعون در زمين برترىجويى كرد و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسيم نمود،گروهى را به ضعف و ناتوانى كشاند ..
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 72
طغيان فراعنه و طواغيت امم ازواضحات است.
و به موجب حديث نبوى متواتر بين الامّة، و اتّفاق تواريخ اسلاميّه، بر وقوع هماناخبار غيبى نبوّت، مبيّن شد كه مبدأ تحويل سلطنت اسلاميّه از نحوۀ ثانيه بهاولى «1»، استيلاىمعاويه و بلوغ اغصان «الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ» «2» به عدد ميشوم سى نفربوده و سلطنت ميشومۀ استبداديّه از آنان موروث است.
[مقام دوم: درجۀ محدوديت سلطنت]
و اما مرحلۀ ثانيه هم از آنچه سابقا گذشت اجمالا مبيّن شد، و دانستى كهبه مقتضاى آنچه اساس مذهب ما- طائفۀ اماميّه- بر آن مبتنى، و كلمۀ «3» الهيّۀ عصمت رادر ولايت بر سياست امور امّت معتبر دانستيم، درجۀ اين محدوديّت فقط نه برهمان خود سرانه تحكّم و مستبدّانه ارتكاب نداشتن واقف و به همين اندازنده مقصوراست، بلكه اجمالا دانستى كه تا به كجا منتهى است.
و امّا بنا بر اصول اهل سنّت: كه نه عصمت و نه نصب الهى- عزّ اسمه-، هيچيك رالازم ندانسته، بيعت اهل حلّ و عقد اين امّت را موجب انعقادش دانستند، هر چنددرجۀ محدوديّت به جائى كه مذهب ما مقتضى است منتهى نباشد، لكن عدم تخطّى ازكتاب و سنّت و سيرۀ مقدّسۀ نبويّه صلى اللّه عليه و آله را در نفس عقدبيعت، شرط لازم الذّكر و اندك تخلّف
______________________________
(1). س: ولايتيه باول.
(2). اسراء، آيۀ 60 واژۀ «شجره ملعونه» در اينآيه در بعضى از روايات به بنى اميّه تفسير شده است.
(ر. ك: على بن ابراهيم، تفسير القمى، ج 2، ص 21).
(3). أ: كليه.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 73
و دلبخواهانه ارتكاب و حكمرانى را،منافى مقام و منصب دانسته، در لزوم جلوگيرى متّفق شدند، و على هذا محدوديّت سلطنتاسلاميّه، به همان درجۀ اولى كه عبارت از خودسرانه ارتكاب و استيثار نداشتناست، با اغماض از مرحلۀ اهليّت متصدّى و هم اغماض از آنچه لازمۀ مقامعصمت و خاصّۀ مذهب ما است، قدر مسلّم بين الفريقين، و متيقّن على المذهبين،و متّفق عليه امّت، و از ضروريات دين اسلام است، و چون كه حفظ اين درجۀمسلّمۀ بين الامّه، به حسب قوّۀ بشريّه عادتا ممكن و مانند ساير درجاتآن، كه به مذهب ما مخصوص و جز قوّۀ عاصمۀ عصمت حافظش نتواند بود،متعذّر نيست؛ لهذا لزوم حفظش را به هر وسيله كه ممكن شود، خصوصا با تصدّى غاصب،هيچ مسلمان مظهر شهادتين نتواند انكار نمايد، الّا ان يخرج من ملّتنا و يستدينبغير ديننا. «1»
______________________________
(1). مگر اينكه از ملّت ما خارج شده و به دينى غير از دينما در آمده باشد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 75
[فصل دوم:] [تحديد سلطنت در عصر غيبت]
فصل دويم: در تنقيح امر دويم است و بايد سه مطلب من باب المقدّمه بيان شود:
[چند مقدمه:]
[1. وجوب نهى از منكر]
اول: آنكه در باب نهى از منكر بالضّرورة من الدّين معلوم است كه، چنانچه شخصواحد فرضا در آن واحد منكرات عديدة را مرتكب شود، ردعش از هر يك از آنها تكليفىاست مستقلّ و غير مرتبط به تمكّن از ردع و منع از ساير آنچه كه مرتكب است.
[2. نيابت فقهاء در عصر غيبت]
دويم: آنكه از جمله قطعيّات مذهب ما- طائفۀ اماميّه- اين است كه در اينعصر غيبت- على مغيبه السّلام- آنچه از ولايات نوعيّه را كه عدم رضاى شارع مقدّس بهاهمال آن، حتى در اين زمينه هم، معلوم باشد،
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 76
«وظائف حسبيّه» ناميده، نيابت فقهاىعصر غيبت را در آن قدر متيقّن و ثابت دانستيم حتى با عدم ثبوت نيابت عامّه در جميعمناصب؛ و چون عدم رضاى شارع مقدّس به اختلال نظام و ذهاب بيضۀ اسلام و بلكهاهمّيّت وظائف راجعه به حفظ و نظم ممالك اسلاميّه از تمام امور حسبيّه از اوضحقطعيّات است، لهذا ثبوت نيابت فقها و نوّاب عامّ عصر غيبت در اقامۀ وظائفمذكوره از قطعيّات مذهب خواهد بود.
[3. لزوم تحديد غاصب]
سيم: آنكه در ابواب ولايات بر امثال اوقاف عامّه و خاصّه و غيرها از آنچه راجعبه باب ولايات است، اين معنى نزد تمام علماى اسلام مسلّم و از قطعيّات است كهچنانچه غاصبى عدوانا وضع يد نمايد و رفع يدش رأسا ممكن نباشد، و لكن ترتيباتعمليّه و گماشتن هيئت نظّارى توان تصرّفش را تحديد و موقوفۀ مغصوبه را-مثلا- از حيف و ميل و صرف در شهواتش، كلّا ام بعضا «1»، صيانت نمود، البتّه وجوب آن بديهى و خلاف درآن نه تنها از علماى متشرّعين، بلكه از عقلاى دهريّين هم هيچ متصوّر و متحملنخواهد بود.
[نتيجه: لزوم تحديد سلطنت جائره و تحويل آن به مشروطه]
و چون اين سه مطلب مبيّن شد، مجال شبهه و تشكيك در وجوب تحويل سلطنتجائرۀ غاصبه از نحوۀ اولى به نحوۀ ثانيه، با عدم مقدوريّت از يداز آن باقى نخواهد بود، چه، بعد از آنكه دانستى كه
______________________________
(1). به طور كامل يا در بعضى از موارد و شئون.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 77
نحوۀ اولى هم اغتصاب رداءكبريائى- عزّ اسمه- و ظلم به ساحت اقدس احديّت است و هم اغتصاب مقام ولايت و ظلمبه ناحيۀ مقدّسۀ امامت- صلوات اللّه عليها- و هم اغتصاب رقاب و بلاد وظلم دربارۀ عباد است، به خلاف نحوۀ ثانيه كه ظلم و اغتصابش فقط بهمقام مقدّس امامت راجع و از آن دو ظلم و غصب ديگر خالى است.
پس حقيقت تحويل و تبديل سلطنت جائره، عبارت از قصر و تحديد استيلاى جورى و ردعاز آن دو ظلم و غصب زائد خواهد بود، نه از باب رفع يك فرد از ظلم و وضع فرد مباينديگر اخفّ از اول؛ و به عبارت اوضح آنكه، تصرّفات نحوۀ ثانيه فقط به همانمقدار نظم و حفظ مملكت مقصور، و تصرّفات نحوۀ اولى زياده و اضعاف آن است وبر هيچ حد هم واقف و مقصور نيست، و تبديل نحوۀ سلطنت عبارت است از منع و ردعاز اين زيادتها.
و بتقريب و بيان ديگر آنكه، تصرّفات نحوۀ ثانيه، همان تصرّفات ولايتيّهاست كه ولايت در آنها، چنانچه بيان نموديم، براى اهلش شرعا ثابت و با عدم اهليّتمتصدّى هم از قبيل مداخلۀ غير متولّى شرعى است در امر موقوفه، كه بهوسيلۀ نظارت نظّار از حيف و ميل صيانت شود و با صدور اذن عمّن له ولاية الاذن «1»، لباس مشروعيت همتواند پوشيد و از اغتصاب و ظلم به مقام امامت و ولايت هم به وسيلۀ اذن مذكورخارج تواند شد و مانند متنجّس بالعرض است كه به وسيلۀ همين اذن قابل تطهيرتواند بود، و تصرّفات نحوۀ اولى به عكس مذكور و ظلمى است قبيح بالذّات و غيرلايق براى لباس مشروعيّت و صدور
______________________________
(1). از جانب كسى كه ولايت بر اذن دارد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 78
اذن در آن اصلا [جائز نيست] و ازقبيل تملّك غاصب نفس عين موقوفه را و ابطال رسم وقفيّت آن و مانند نفس اعياننجاسات است كه تا در محل باقى است اصلا قابل طهارت نتواند بود، الّا بعد از ازاله؛و تبديل و تحويل نحوۀ سلطنت بعينه همان داستان گماشتن نظّار است براى صيانتموقوفۀ مغصوبه و تحديد تصرّفات غاصب بر موجبات صلاح آن و رفع نحوۀ يدتملكيّۀ او كه غصبى است زائد و الزامش به مقتضاى وقف و منعش از حيف و ميل وصرف در شهوات خود و از قبيل ازالۀ عين نجاست است از محل متنجّس.
و چقدر مناسب است رؤياى صادقهاى كه خود اين اقلّ خدّام شرع انور در همين خلالديده و متضمّن همين تشبيه است ضمنا درج شود:
چند شب قبل از اين، در عالم رؤيا خدمت مرحوم آية اللّه آقاى حاجى ميرزا حسينتهرانى- قدّس سره- نجل مرحوم حاجى ميرزا خليل- طاب رمسه- مشرّف و پس از التفات بهرحلت ايشان و گرفتن طرفين رداء مباركشان براى استفاده، و امتناع ايشان از جوابمسائل «1» راجعه به عالمموت و نشئۀ برزخ و آخرت، و تمكين از جواب مسائل ديگر، سؤالاتى عرض شد و ازلسان مبارك ولى عصر- ارواحنا فداه- نقل جواب فرمودند. بعد از ختم آنها عرض كردم:اهتمامات شما را در خصوص مشروطيّت چه فرمودند؟ حاصل عبارت جواب اين بود؛ حضرتفرمودند: مشروطه اسمش تازه است مطلب كه قديمى است، مثالى كه متضمّن به تشبيه باب،كه شرحش در نظرم نماند، ذكر فرموده، بعد به اين عبارت گفتند: حضرت فرمودند: مشروطهمثل آن است كه
______________________________
(1). س: حذف شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 79
كنيز سياهى را كه دستش هم آلودهباشد به شستن دست وادارش نمايند انتهى.
چه قدر اين مثال مبارك تمام و منطبق است بر مطلب و سهل ممتنعى است! كه به هيچخاطر نرسيده و بر صحّت رؤيا، علاوه بر قرائن قطعيّۀ ديگر، امارۀ واضحاست. سياهى كنيز اشاره است به غصبيت اصل تصدّى، و آلودگى دست اشاره به همان غصبزائد، و مشروطيّت چون مزيل آن است، لهذا به شستن يد غاصبانۀ متصدّى تشبيهشفرمودهاند.
و بالجملة حفظ همان درجۀ مسلّمه از محدوديت سلطنت اسلاميّه كه دانستىمتّفق عليه امّت و از ضروريات اسلام است، علاوه بر آنكه فى نفسه از اهمّ تكاليفنوع مسلمين و از اعظم نواميس دين مبين است، در صورت مغصوبيّت مقام و تصدّى و تعدّىغاصب، چنانچه نسبت به حالت حاليّۀ ايران، ضرورى مذهب ماست، از جهاتعديدۀ ديگر، كه اجمالا اشاره شد، در عنوان امر به معروف و نهى از منكر و حفظنفوس و اعراض و اموال مسلمين و دفع تطاول ظالمين هم، مندرج است.
[شورويه بودن سلطنت و حفظ مملكت اسلامى]
و با اغماض از تمام مذكورات، تمام سياسيّين و مطّلعين بر اوضاع عالم منالاسلاميّين و غيرهم، بر اين معنى متفقند «1» كه، هم چنانكه مبدأ طبيعى آن چنان ترقّى و نفوذ اسلام در صدر اول، كه در كمتراز نصف قرن به چه سرعت و سير به كجا منتهى شد، همين عادله و
______________________________
(1). س: معتقدند.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 80
شورويّه بودن سلطنت اسلاميّه وآزادى و مساوات آحاد مسلمين با اشخاص خلفا و بطانۀ «1» ايشان در حقوق و احكام بوده، همينطور مبدأطبيعى اين چنين تنزّل مسلمين و تفوّق ملل مسيحيّه بر آنان هم كه معظم ممالكشان رابردند و هيچ نمانده كه اين اقلّ قليل باقيمانده را هم ببرند، همين اسارت و رقّيّتمسلمين در تحت حكومت استبداديۀ «2» موروثه از معاويه، و فوز آنان است به حكومت مسئولۀ مأخوذه از شرعمسلمين؛ و چنانچه بازهم مسلمانان از اين سكرت و غفلت به خود نيايند و كما فىالسابق در ذلّت عبوديّت فراعنۀ امّت و چپاولچيان مملكت باقى بمانند، چيزىنخواهد گذشت كه- العياذ باللّه تعالى- مانند مسلمين معظم افريقا و اغلب ممالك آسياو غير ذلك، نعمت و شرف استقلال قوميّت و سلطنت اسلاميّه را از دست داده، و در تحتحكومت نصارى اسير، و دو دوره نخواهد گشت كه مانند اهالى اندلس و غيرها،اسلاميّتشان به تنصّر و مساجدشان كنيسه و اذانشان به ناقوس و شعائر اسلاميّه بهزنّار، و بلكه اصل لسانشان هم مانند آنان مبدّل، و روضۀ منورۀ امامهشتمشان- صلوات اللّه عليه- هم پايمال نصارى خواهد گشت، وقى اللّه المسلمين عنه ولا أرانا اللّه ذلك. «3»
و گذشته از كمال بداهت و وضوح اين امر و حصول تمام مبادى و مقدّمات قريبه بهمطلب، حتى پرداختن همسايگان جنوبى و شمالى به نقشۀ قسمت مملكت فيما بينخودشان، و كثرت مشاهدۀ نظائر و اشباه
______________________________
(1). دربار.
(2). س: استعباديه.
(3). خداوند مسلمانان را از چنين عاقبتى حفظ كند و چنينروزى را به ما نشان ندهد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 81
آن؛ فلا اقلّ من لزوم التحذر؛ و علىهذا بديهى است كه تحويل سلطنت جائرۀ غاصبه از نحوۀ ظالمۀ اولىبه نحوۀ عادلۀ ثانيه، علاوه بر تمام مذكورات، موجب حفظ بيضۀاسلام و صيانت حوزۀ مسلمين است از استيلاى كفّار؛ از اين جهت از اهمّ فرائضخواهد بود؛ جمع اللّه على الهدى كلمتنا و على التّقى شملنا و لا جعلنا من الّذين يَجْعَلُونَأَصٰابِعَهُمْ فِي آذٰانِهِمْ مِنَ الصَّوٰاعِقِ حَذَرَالْمَوْتِ «1»، بمحمّد و آلهالطّاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين. «2»
______________________________
(1). بقره، آيه 19.
(2). خداوند گفتار ما را بر هدايت، و پريشانى ما را بر تقواجمع كند و ما را از كسانى قرار ندهد كه «از ترس مرگ انگشتان خود را در گوشهايشانمىگذارند تا صداى صاعقه را نشنوند»، به حق محمد و خاندان پاك او كه صلوات خدا برهمه آنان باد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 83
[فصل سوم:] [مشروطه و تحديد سلطنت]
[الف) تحقق سلطنت اسلاميه با مشورت عقلا]
فصل سيم: در تحقيق امر سيم، و توضيح آن موقوف به بيان سه امر است، اول: آنكه،چنانكه دانستى حقيقت سلطنت اسلاميّه عبارت از ولايت بر سياست امور امّت و به چهاندازه هم محدود است، همين طور ابتناء اساسش هم، نظر به مشاركت تمام ملّت درنوعيّات مملكت، بر مشورت با عقلاى امّت كه عبارت از همين شوراى عمومى ملّى است، نهتنها با خصوص بطانه و خواص شخص والى كه شوراى درباريش خوانند، به نصّ كلام مجيدالهى- عزّ اسمه- و سيرۀ مقدّسه نبويّه صلى اللّه عليه و آله كه تا زمان استيلاىمعاويه محفوظ بود، از مسلمات اسلاميّه [است].
[مشورت در قرآن]
و دلالت آيۀ مباركۀ وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ «1»، كه عقل كلّ و نفس
______________________________
(1). آل عمران، آيۀ 159 وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْعَلَى اللّٰهِ .. «در پيشامدها با آنان مشورت كن وهنگامى كه تصميم گرفتى بر خدا توكّل كن».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 84
عصمت را بدان مخاطب و به مشورت باعقلاى امّت مكلّف فرمودهاند، بر اين مطلب در كمال بداهت و ظهور است، چه بالضرورهمعلوم است مرجع ضمير، نوع امّت و قاطبۀ مهاجرين و انصار است، نه اشخاصخاصّه، و تخصيص آن به خصوص عقلا و ارباب حلّ و عقد از روى مناسبت حكميّه و قرينۀمقاميّه خواهد بود، نه از باب صراحت لفظيّه، و دلالت كلمۀ مباركۀ«فِي الْأَمْرِ» كه مفرد محلّى و مفيد عموم اطلاقى است، براينكه متعلّق مشورت مقرّرۀ در شريعت مطهّره، كلّيّۀ امور سياسيّه است،هم در غايت وضوح؛ و خروج احكام الهيه- عزّ اسمه- از اين عموم از باب تخصّص است نهتخصيص.
و آيۀ مباركۀ وَ أَمْرُهُمْ شُورىٰبَيْنَهُمْ «1» هم اگر چه فىنفسه بر زياده از رجحان مشورت دليل نباشد، لكن دلالتش بر آنكه وضع امور نوعيّه برآن است كه به مشورت نوع، برگزار شود، در كمال ظهور است.
[سيره پيامبر صلى اللّه عليه و آله در مشورت با اصحاب]
سيرۀ مقدّسۀ نبويّه صلى اللّه عليه و آله در مشورت با اصحاب «وأشيروا عليّ اصحابى» فرمودن در حوادث را، كتب سير مشروحا متضمّن و موافقتش با آراءاكثرهم به جائى منتهى بود كه حتى در غزوۀ احد، با اينكه رأى مبارك شخص حضرتشبا جماعتى از اصحاب، عدم خروج از مدينۀ مشرّفه را ترجيح فرمود، و بعد هم همهدانستند كه صلاح و صواب همان بود؛ مع هذا چون اكثر آراء بر خروج مستقر بود، از اينرو با آنان موافقت و آن همه مصائب جليله را تحمل فرمود. «2»
______________________________
(1). شورى، آيۀ 38 «و كارهايشان به صورت مشورت درميان آنهاست».
(2). طبرى، تاريخ طبرى، ج 3، ص 189.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 85
عدم تخطّى خلفاى اوّلين از اينسيرۀ مقدّسه و ترقّيات فوق العادۀ مترتّبۀ بر آن هم، از وقايعصدر اول تفصيلا معلوم [است].
[امام على و مشورت خواهى]
و حضرت شاه ولايت- عليه افضل الصلاة و السلام- هم در طى خطبۀ مباركه كهدر بيان حقوق والى بر رعيّت و حقوق رعيت بر والى در صفين انشاء فرموده، بهقاطبۀ حاضرين- كه عددشان را از پنجاه هزار نفر كمتر نگفتهاند- مىفرمايد:
«فلا تكلّموني بما تكلّم به الجبابرة و لا تتحفّظوا منّي بما يتحفّظ به عندأهل البادرة و لا تخالطوني بالمصانعة، و لا تظنّوا بي استثقالا فى حقّ قيل لي، ولا التماس إعظام لنفسى؛ فإنّه من استثقل الحقّ أن يقال له أو العدل ان يعرض عليهكان العمل بهما اثقل عليه فلا تكفّوا عن مقالة بحقّ أو مشورة بعدل» «1».
چقدر سزاوار است ما مدّعيان مقام والاى تشيّع، اندكى در سراپاى اين كلام مباركتأمّل كنيم و از روى واقع و حقيقت رسى و الغاى اغراض نفسيّه، اين مطلب را بفهميمكه اين درجۀ اهتمام حضرتش در رفع ابّهت و هيبت مقام خلافت از قلوب امّت وتكميل اعلى درجات آزادى آنان و ترغيب و تحريصشان بر عرض هر گونه اعتراض و
______________________________
(1). نهج البلاغه، خ 216؛ با من آنگونه كه با گردنكشان سخنگفته مىشود، سخن نگوييد و آنچه كه از مردم خشمگين پنهان داشته مىشود، از منپنهان مكنيد و با من به تظاهر و چاپلوسى رفتار نكنيد، و دربارۀ من گمانمبريد كه اگر حقّى گفته شود، بر من گران آيد و يا مرا به بزرگى تعظيم نمائيد، زيراكسى كه گفتن حق بر او يا پيشنهاد عدل دشوار آيد، عمل به آن دو براى وى دشوارتراست. پس از حقگويى يا مشورت به عدل، خوددارى نكنيد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 86
مشورت، و در عداد حقوق والى بررعيّت و يا حقوق رعيّت بر والى شمردن آن، و همچنين «أشيروا عليّ أصحابي» فرمودنهاىاشرف كاينات صلى اللّه عليه و آله بر طبق امر الهى- عزّ اسمه- براى چه مطلب بوده؟اگر با وجود مقام والاى عصمت و استغناى از تمام عالم در اصابۀ واقع، مع هذابه رعايت تحفّظ از خطا و اشتباه چنين اهتمام فرمودهاند و حاشاهم عن ذلك! پس لازماست كه لا اقلّ براى منع از تجاوزات عمديّه، اين اساس سعادت را استوار داريم، واگر از براى تنزيه سلطنت حقّۀ ولايتيّه از مجرّد تشبّه صورى به سلطنتهاىاستبداديّۀ فراعنه و طواغيت امم و حفظ اساس مسئوليّت و شورويّت آن و تحفّظبر آن دو اصل طيّب و طاهر «حرّيّت» و «مساوات» آحاد امّت با مقام والاى خلافتبوده- كما هو الظّاهر بل المتيقّن «1»
بدون نظر