>
______________________________
(1). أ، د: ترتيب.
(2) س: تعديه.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 131
حضرت سيد اوصياء- عليه افضل الصّلاةو السّلام- را در اين باب براى فهميدن آنكه ديگران هر چه دارند از اين سرچشمه فراگرفته و ماها چه قدر به نفس خود ظالم و از تشيّع به محض ادّعا قناعت داريم، ذكرشود.
در همان خطبۀ مباركۀ صادره در بيان حقوق والى بر رعيّت و رعيّت بروالى مىفرمايد:
«امّا بعد فقد جعل اللّه لي عليكم حقّا بولاية أمركم، و لكم عليّ من الحقّ مثلالّذي لى عليكم، فالحقّ أوسع الأشياء في التّواصف و أضيقها في التّناصف، لا يجريلأحد إلّا جرى عليه، و لا يجري عليه إلّا جرى له، و لو كان لأحد ان يجري له و لايجري عليه، لكان ذلك خالصا للّه سبحانه دون خلقه، لقدرته على عباده؛ و لعدله فيكلّ ما جرت عليه صروف قضائه، و لكنّه جعل حقّه على العباد أن يطيعوه، و جعل جزاءهمعليه مضاعفة الثّواب تفضّلا منه و توسّعا بما هو من المزيد اهله.
ثمّ جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض النّاس على بعض، فجعلها تتكافأ فيوجوهها، و يوجب بعضها بعضا، و لا يستوجب بعضها إلّا ببعض، و اعظم ما افترض اللّهسبحانه من تلك الحقوق حقّ الوالي على الرّعيّة، و حقّ الرّعيّة على الوالي، فريضةفرضها اللّه سبحانه لكلّ على كلّ، فجعلها نظاما لألفتهم، و عزّا لدينهم، فليستتصلح الرّعيّة إلّا بصلاح الولاة، و لا تصلح الولاة، إلّا باستقامة الرّعيّة؛ فإذاادّت الرّعيّة إلى الوالي حقّه و أدّى الوالي إليها حقّها عزّ الحقّ بينهم، و قامتمناهج الدّين، و اعتدلت معالم العدل، و جرت على أذلالها السّنن، فصلح بذلكالزّمان، و طمع فى بقاء الدّولة، و يئست مطامع الاعداء، و إذا غلبت الرّعية واليها، و أجحف الوالي برعيّته احتلفت هنالك الكلمة و ظهرت معالم الجور، و كثرالادغال في
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 132
الدّين، و تركت محاجّ السّنن، فعملبالهواء، و عطّلت الأحكام، و كثرت علل النّفوس، فلا يستوحش لعظيم حق عطّل، و لالعظيم باطل فعل، فهنالك تذلّ الأبرار و تعزّ الاشرار، و تعظم تبعات اللّه عندالعباد، فعليكم بالتّناصح في ذلك و حسن التّعاون عليه، فليس أحد- و ان اشتدّ علىرضا اللّه حرصه، و طال في العمل اجتهاده- ببالغ حقيقة ما اللّه اهله من الطّاعةله، و لكن من واجب حقوق اللّه على العباد النّصيحة بمبلغ جهدهم، و التّعاون علىإقامة الحقّ بينهم»، إلى أن قال- صلوات اللّه عليه- «و إنّ من أسخف حالات الولاةعند صالح النّاس أن يظنّ بهم حبّ الفخر و يوضع أمرهم على الكبر».
إلى أن قال- صلوات اللّه عليه- «فلا تكلّمونى بما تكلّم به الجبابرة»، إلى [1]
______________________________
[1] نهج البلاغه، خ 216 «اما بعد، بىگمان خداى سبحان مرابر شما با ولايت امرتان و شما را بر من حقى قرار داده و اين حقوق متقابل ميان من وشما برابر است، حق در مقام سخن فراخترين ميدان، ولى در مقام عمل و انصاف ميدانىبسيار تنگ است. حق چون به سود كسى اجرا شود، ناگزير به زيان او نيز بكار خواهد رفتو به زيان هر كسى اجرا شود، به سود او نيز جريان مىيابد. اگر حق در موردى تنها بهسود كسى باشد و ضررى را متوجه او نكند، تنها خداى سبحان است نه آفريدههاى او،زيرا بر بندگانش قادر است و در قلمرو قضاى او عدالت جريان دارد. در عين حال در اينمورد نيز حق را متقابل قرار داده، حق خود بر بندگان را اطاعت خويش قرار داده، و دربرابر پاداش آن را، از سر فضل و گشايشى كه او را شايسته است، ثواب مضاعف مقرّرفرموده است. خداى سبحان حقوق متقابل در روابط اجتماعى انسانها را بخشى از حقوق خودقرار داده كه بزرگترين حقى كه واجب كرده، حقوق متقابل مردم و زمامداران است. و اينفريضهاى الهى است كه خداوند سبحان آن را براى هر يك بر ديگرى واجب كرده است و آنرا نظام همبستگى و وسيلۀ شكوه دينشان قرار داده، چنان كه مردم جز با اصلاحزمامداران و زمامداران نيز جز به پايمردى مردم صلاح و فلاح نمىيابند. پس هرگاهمردم حق زمامدار را بپردازند و زمامدار نيز حق مردم را ادا كند، حق در ميانشانعزيز گردد و راههاى دين استوار شود و نشانههاى عدالت راست شود و سنّتها در روندىصحيح جريان يابد بدين سان زمانه اصلاح گردد و به دوام دولت اميد رود و طمعهاىدشمنان به يأس مبدّل شود و هرگاه مردم بر
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 133
آخر ما تقدّم ..
قواعد و فوائد مستفاده از هر يك از فقرات اين خطبۀ مباركه و مأخوذ بودناصل علم حقوقى كه حكماى اروپا تدوين نموده و بدان مباهات دارند، از اشباه و نظايراين خطبۀ مباركه، موكول به رسالۀ على حده است كه- بعون اللّه تعالى-بعد از اين خواهيم نوشت.
[2. تشخيص وضع قوانين و تميز ثابت از متغير]
دوم: از اصول و مهامّ وظائف مذكوره تشخيص كيفيت قرار داد دستورات و وضع قوانينو ضابط تطبيق آنها بر شرعيّات و تميّز مواد قابلۀ نسخ و تغيير از ماعداى آناست.
[احكام ثابت و متغير]
بدان كه، مجموعۀ وظايف راجعه به نظم و حفظ مملكت و سياست
______________________________
زمامدار خويش چيره شوند يا زمامدار با مردم زورگويى كند،اختلاف كلمه رخ نمايد و نشانههاى ستم آشكار شود و فريب و دغلبازى در دين فزونىگيرد و راههاى اصلى سنّت ترك شود. هوى و هوس مبناى عمل شود و احكام تعطيل گردد وبيماريهاى نفوس افزايش يابد، به طورى كه از تعطيل حق هر چند بزرگ، و انجام باطل هرچند عظيم كسى دچار نگرانى و وحشت نشود، لذا نيكان ذليل شوند و اشرار عزت يابند وبندگان گرفتار عذاب خدا شوند.
پس بر شما باد پند دادن متقابل در اين زمينه و همكارى نيكبر آن، هيچكس هر چند كه بر رضاى الهى سخت حريص باشد و در كوشش و عمل سابقهاىطولانى داشته باشد، به حقيقت اطاعت الهى چنانكه شايستۀ اوست، نخواهد رسيد.اما بخشى از حقوق واجب خدا بر بندگان اين است كه به قدر توان خود از نصيحت ودلسوزى دريغ نورزند و بر اجراى حق در ميان خود همكارى كنند. (تا آنجا كه حضرت مىفرمايد:)بىگمان از پستترين حالات زمامداران در نگاه مردم شايسته آن است كه در حق آنانگمان رود كه دوستدار ستايشاند و امر خود را بر كبر و غرور بنا نهادهاند (تا آنجاكه حضرت مىفرمايد:) با من آن گونه كه با ستمگران و جباران سخن مىگوئيد، سخنمگوئيد ..
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 134
امور امّت، خواه دستوراتاوليۀ متكلّفۀ اصل دستور العملهاى راجعه به وظائف نوعيّه باشد، و ياثانويّۀ متضمّنۀ مجازات بر مخالفت دستورات اوليّه، على كلّ تقدير،خارج از دو قسم نخواهد بود؛ چه، بالضروره يا منصوصاتى است كه وظيفۀعمليّۀ آن بالخصوص معيّن و حكمش در شريعت مطهّره مضبوط است، و يا غير منصوصىاست كه وظيفۀ عمليّۀ آن به واسطۀ عدم اندراج در تحت ضابط خاصّ وميزان مخصوص غير معيّن و به نظر و ترجيح ولىّ نوعى موكول است. و واضح است كه همچنانكه قسم اول نه به اختلاف اعصار و امصار قابل تغيير و اختلاف و نه جز تعبّد بهمنصوص شرعى الى قيام الساعة وظيفه و رفتارى در آن متصوّر تواند بود؛ همين طور قسمثانى هم تابع مصالح و مقتضيات اعصار و امصار و به اختلاف آن قابل اختلاف و تغييراست، و چنانچه با حضور و بسط يد ولىّ منصوب الهى- عزّ اسمه- حتى در ساير اقطار همبه نظر و ترجيحات منصوبين از جانب حضرتش- صلوات اللّه عليه- موكول است، در عصرغيبت هم به نظر و ترجيحات نوّاب عام يا كسى كه در اقامۀ وظائف مذكوره عمّنله ولاية الإذن مأذون باشد، موكول خواهد بود و بعد از كمال وضوح و بداهت اين معنىفروع سياسيّۀ مترتّبۀ بر اين اصل بدين ترتيب است:
[چند فرع سياسى:]
[1. انطباق قوانين مجلس با احكام ثابت]
اول: آنكه قوانين و دستوراتى كه در تطبيق آنها بر شرعيات- كما ينبغى- بايدمراقبت و دقّت شود، فقط به قسم اول مقصور و در قسم
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 135
دوم اصلا اين مطلب بدون موضوع و بلامحلّ است.
[2. مشورت فقط در حوزۀ احكام متغير]
دوم: آنكه اصل شورويّتى كه دانستى اساس سلطنت اسلاميّه به نص كتاب و سنّت وسيرۀ مقدّسه نبويّه صلى اللّه عليه و آله مبتنى بر آن است، در قسم دوم است وقسم اول چنانچه سابقا اشاره شد، رأسا از اين عنوان خارج و اصلا مشورت در آن محلّندارد.
[3. الزامآور بودن قوانين حكومتى در احكام متغير]
سيم: آنكه همچنانكه در عصر حضور و بسط يد حتى ترجيحات ولات و عمّال منصوبين ازجانب ولىّ كلّ- صلوات اللّه عليه- هم ملزم قسم دوم است و به همين جهت است كه اطاعتولى امر عليه السّلام را در آيۀ مباركۀ أَطِيعُوااللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «1» در عرض اطاعت خدا ورسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و بلكه اطاعت مقام رسالت و ولايت- صلوات اللّهعليها- را بازهم در عرض اطاعت خلّاق عالم- عزّ اسمه- تعداد فرمودهاند، و بلكه ازوجوه و معانى «اكمال دين» به نصب ولايت يوم الغدير هم همين امر است؛ «2» همين طور در عصر غيبتهم ترجيحات نوّاب عام و يا مأذونين از جانب ايشان لا محاله به مقتضاى نيابتثابتۀ قطعيّه على كل تقدير، ملزم اين قسم است، و از اين بيان به خوبى حالهفوات و اراجيف مغرضين كه اين الزام و التزامات قانونيّه
______________________________
(1). سورۀ نساء، آيۀ 59 «خدا را اطاعت كنيد ورسول خدا و صاحبان امر را اطاعت كنيد».
(2). اشاره به آيۀ 3 از سورۀ مائده است الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِيوَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلٰامَ دِيناً كه پس از ماجراى غدير خم بر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نازل شد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 136
را شرعا بلا ملزم پنداشته، منكشف وظاهر شد كه جز كمال غرضانيّت و يا عدم اطلاع به مقتضيات اصول مذهب، منشأ ديگرىندارد.
[4. تدوين قوانين در حوزۀ احكام متغير]
چهارم: آنكه چون معظم سياسات نوعيّه از قسم دوم و در تحت عنوان ولايت ولى امرعليه السّلام و نوّاب خاصّ يا عام و ترجيحاتشان مندرج، و اصل تشريع شورويّت درشريعت مطهّره «1» به اين لحاظاست پس البتّه با توقّف حفظ نظام و ضبط اعمال مغتصبۀ متصدّيان و منع ازتهاون و تجاوزشان بر تدوين آنها به طور قانونيت بر همين وجه متعيّن [است]، و قيامبه اين وظيفۀ لازمۀ حسبيّه با اين حالت حاليّه و توقّف رسميّت و نفوذآن به صدور از مجلس رسمى شوراى ملّى، سابقا مبيّن شد، كه در عهدۀ درايتكامله و كفايت كافيۀ مبعوثان ملّت است، و با امضاء و اذن من له ولاية «2» الامضاء و الإذن-چنانچه مشروحا گذشت- تمام جهات صحّت و مشروعيّت مجتمع، و شبهات و اشكالات مندفع، ومرجع مقنّنه و قوّۀ علميّه «3» بودن هيئت منتخبين ملّت هم به اين معنى [است]، و واهى بودن شبهاتمغرضانۀ مفسدين «4» كه نفس «5» تقنين قوانينرا اقتراحانه و دلبخواهانه، مقابلى با دستگاه نبوّت شمرده بودند، از اين بيانمزيدا على ما سبق ظاهر و هويدا و وجوب حسبى اين وظيفه، نظر به توقّف حفظ نظام وضبط
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). س: حذف شده است.
(3). أ، د: قوۀ عمليه.
(4). س: حذف شده است.
(5). س: حذف شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 137
تصرّفات مغتصبه بر آن، آشكار گرديد.
[5. احكام متغير، تابع مصالح و مقتضيات زمان]
پنجم: آنكه چون دانستى قسم دوم از سياسات نوعيّه در تحت ضابط و ميزان معيّنغير مندرج و به اختلاف مصالح و مقتضيات مختلف و از اين جهت در شريعت مطهره غيرمنصوص و به مشورت و ترجيح من له ولاية النّظر موكول است، پس البتّه قوانين راجعهبه اين قسم، نظر به اختلاف مصالح و مقتضياتش به اختلاف اعصار، لا محاله مختلف و درمعرض نسخ و تغيير است و مانند قسم اول مبنى بر دوام و تأييد نتواند بود. و ازاينجا ظاهر شد كه قانون متكفّل وظيفۀ نسخ و تغيير قوانين به اين قسم دوم مخصوص،و چه قدر صحيح و لازم و بر طبق وظيفۀ حسبيّه [است] و الحقّ موجب كمال حيرتاست كه غير مطّلعين به دقايق اسلاميّه چگونه اينچنين وظائف دقيقه را استفاده وصحيحا ترتيب نمودند! و از اين عجبتر آنكه منتحلين اسلام چگونه از لوازم و مقتضياتاصول مذهب غفلت و يا تغافل و تجاهل نموده، مغالطۀ ترديديۀ خيلى بىربط،كه «آيا اين نسخ و تغيير، عدول از واجب به حرام و يا از حرام به واجب و يا از مباحبه مباح ديگر است؟» براى تشويش اذهان عوام القاء، و بر هر تقدير نغمۀ مضحكهسرودند! چه، دانستى كه اين نسخ و تغيير از تمام شقوق ترديد مغرضانۀ مذكورهخارج و از باب عدول از فرد واجب است به فرد ديگر، و قدر مشترك آنها كه حفظ نظام وسياست امور امّت است واجب حسبى، و اختيار افراد تابع خصوصيات
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 138
مصالح و مقتضيات اعصار و به ترجيحمن له ولاية النظر موكول و با اصلحيّت و ارجحيّت فرد ديگر، البتّه عدول لازم خواهدبود. و خوب است هم در آن اصابۀ محيّرة العقول و هم در اين مغالطه ضدّ مأمولبه مثال مبارك «لقد حنّ قدح ليس منها» [1] تمثل شود و لنعم ما قيل:
بد گهر را علم و فن آموختن | | دادن تيغ است به دست راهزن [2] |
[3. تفكيك قواى مملكت]
سيم: از وظايف لازمۀ سياسيه تجزيۀ قواى مملكت است كه هر يك ازشعب، وظائف نوعيه را در تحت ضابط و قانون صحيح علمى منضبط نموده، اقامۀ آنرا با مراقبت كامله در عدم تجاوز از وظيفۀ مقرره به عهدۀ كفايت ودرايت مجريين در آن شعبه سپارند و اصل اين تجزيه را مورّخين فرس از جمشيد [3]دانستهاند، حضرت سيد اوصياء
______________________________
[1] ضرب المثلى است در لغت عربى و دربارۀ كسى به كاربرده مىشود كه به قومى افتخار كند كه از آن قوم و قبيله نباشد يا به صفتى فخربفروشد كه فاقد آن باشد. (ميدانى، مجمع الامثال، ج 1/ 191).
امام على عليه السّلام در پاسخ نامۀ معاويه از اينمثل استفاده كردند و فرمودند: كسى كه در زمرۀ طلقاء (آزادشدگان پيامبر درروز فتح مكه) است، چگونه مىتواند دربارۀ مهاجرين و درجات و مراتب آناناظهار نظر كند؟! (ر. ك: نهج البلاغه، نامۀ 28) عمر بن خطاب نيز در پاسخ وليدبن عقبه كه خود را مفتخر به قريش شمرده بود، از اين ضرب المثل استفاده كرد. (ابنمنظور، لسان العرب، ج 3/ 368) اين مثل و شعر فارسى در عبارت نائينى، در چاپ سومكتاب حذف شده است.
[2] مولوى، مثنوى معنوى، دفتر چهارم، بيت 1436.
بد گهر را علم و فن آموختن | | دادن تيغى است به دست راهزن |
[3] جمشيد بن ذاد بعداز برادرش طهمورث بر تخت سلطنت نشست. بيش از ششصد سال سلطنت كرد، ابتدا اهل عدالتورزىبود، ولى بعدا به استبداد گراييد. مردم را به چهار طبقه
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 139
- عليه افضل الصلاة و السلام- هم درطى فرمان تفويض ولايت مصر به مالك اشتر- رضوان اللّه عليه- امضاء فرموده، مىفرمايد:«و اعلم أنّ الرّعيّة طبقات لا يصلح بعضها إلّا ببعض و لا غنى ببعضها عن بعض،فمنها جنود اللّه، و منها كتّاب العامّة و الخاصّة، و منها قضاة العدل و عمّالالإنصاف و الرّفق، و منها اهل الجزية و الخراج من اهل الذّمّة و مسلمة النّاس، ومنها التّجّار، و أهل الصّناعات»، الى أن قال- صلوات اللّه عليه- «فالجنود بإذناللّه حصون الرّعيّة، و زين الولاة، و عزّ الدّين، و سبل الامن، و ليس تقومالرّعيّة الّا بهم، ثمّ لا قوام للجنود إلّا بما يخرج اللّه لهم من الخراج الّذييقوون به فى جهاد عدوّهم، و يعتمدون عليه فيما يصلحهم، و يكون من وراء حاجتهم، ثمّلا قوام لهذين الصّنفين إلّا بالصّنف الثّالث من القضاة و العمّال و الكتّاب لمايحكمون من المعاقد، و يجمعون من المنافع، و يؤتمنون عليه من خواصّ الأمور وعوامّها، و لا قوام لهم جميعا إلّا بالتّجار، و ذوى الصّناعات»،- إلى آخر ما كتبهصلوات اللّه عليه- [1].
______________________________
كتّاب، صنّاع، فقها، حراثين تقسيم كرد و براى هر كدام مهرىساخت گفتهاند در عصر او خداوند هود و صالح را برانگيخت. او در اواخر عمرش ادعاىربوبيت كرد و خداوند بوسيلۀ ضحاك او را هلاك كرد. (ر. ك: شيخ محمد حسينسليمان اعلمى، دائرة المعارف).
[1] نهج البلاغه، نامۀ 53 «بدان كه تودۀ مردمطبقاتى هستند كه اصلاح بعضى از آنها به اصلاح بعضى ديگر بستگى دارد و بعضى از آنهااز بعضى ديگر بىنياز نيستند، يك طبقه لشكرهاى خدايند، و دستۀ ديگرنويسندگان و كاتبان امور عمومى و خصوصىاند، و دستهاى ديگر قاضيان عادل وكارگزاران انصاف و مدارايند و دستهاى ديگر اهل جزيه و مالياتند از اهل ذمه ومسلمانان و گروهى تجار و صنعتگرانند (تا آنجا كه فرمود:) سپاهيان به اذن پروردگاردژهاى مردم و زينت حكمرانان و عزت دين و راههاى امن و آسايشاند و مردم جز به وجودآنها برپا نمىمانند. و آسايش و نظامى هم براى سپاهيان نيست مگر با خراجى كهخداوند براى آنان مقرّر فرموده كه به وسيلۀ آن به جنگ با دشمنانشان توانا مىگردندو به اصلاح كارشان اعتماد مىكنند و نيازشان
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 140
اندراج تمام شعب وزارتخانههاىحاليّۀ دول متمدّنه در اصناف مذكوره ظاهر است، چه بالضروره شغل وزارت داخليهو ماليه و دفتر در تحت عنوان «كتّاب» مندرج، و جميع محاكم در تحت عنوان «قضاوت»داخل، و وزارتخارجه در آن عصر بىمحل بوده.
و بعد از اين فرمايشات براى منتخبين، به جهت رياست هر يك از اصناف مذكورهاوصافى اعتبار فرموده كه در اين جزء زمان از كبريت احمر نايابتر [است] و چقدرسزاوار است چنانچه مرحوم حضرت آية اللّه العظمى سيّدنا الاستاد العلّامة آقاىميرزاى شيرازى قدّس سرّه غالبا به مطالعۀ اين فرمان مبارك و سرمشق گرفتن ازآن مواظبت مىفرمود، همين طور تمام مراجع امور شرعيّه و سياسيّه هر كس بهاندازۀ مرجعيّتش اين سيرۀ حسنه را از دست نداده، اين فرمان مبارك راكه به نقل موثّقين، اروپائيان ترجمهها نموده و در استنباط قوانين سرمشق خود ساختهاند،كان لم يكن نشمارند.
و خوب است در استقصاء اصول وظايف سياسيّۀ عصر غيبت به آنچه ذكر شد قناعتو بقيّه را به عهدۀ درايت مبعوثان ملّت و هيئت مجتهدين نظّار- بعد تحديده وتشييده- بعون اللّه تعالى و حسن تأييده- موكول داريم.
______________________________
به وسيلۀ آن بر طرف مىشود. اين دو گروه (سپاهيان ومالياتدهندگان) نظام و آسايش ندارند جز با حضور دستۀ سوم كه عبارت از قضاتو كارگزاران و كاتباناند. زيرا اينان در قراردادها حكم مىكنند و منافع را جمعآورىمىنمايند و در جريانات و امور خصوصى و عمومى مورد اعتمادند و همۀ اينگروهها جز با حضور تجار و صاحبان صنايع قوام پيدا نمىكنند.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 141
[خاتمه]
[مقصد اول: قواى حافظ استبداد]
و اما خاتمه مشتمل بر دو مقصد است: اول در استقصاء قواى ملعونۀ استبداداست.
[1. جهل مردم]
اول: از آن قوى كه اصل و منشأ و روح تمام آنها است، جهالت و بىعلمى ملّت بهوظائف سلطنت و حقوق خود [مىباشد]. و بديهى است چنانچه علم سرچشمۀ تمامفيوضات و سعادات است، جهل هم منشأ و منبع تمام شرور و موصل به اسفل دركات است. جهلاست كه انسان را به بتپرستى و تشريك فراعنه و طواغيت با ذات احديّت- تعالى شأنه-در اسماء و صفات خاصّۀ الهيّه- عزّ اسمه- وامىدارد، به واسطۀ جهل استكه انسان بيچاره، آزادى خدادادى و مساواتش در جميع امور با جبابره و غاصبين حرّيّتو حقوق ملّيه را، رأسا فراموش و به دست خود طوق رقّيّتشان را به گردن مىگذارد وبلكه اين اعظم مواهب و نعم الهيه- عزّ اسمه- و اهمّ مقاصد انبيا و اوليا عليهمالسّلام را موهوم مىشمارد،
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 142
نادانى و جهالت است كه اين بهيمهصفت و ديو سيرت انسان صورت را به بذل تمام قوى و دارائيش در استحكام اساس اسارت ورقّيّت خودش وادار و به جاى آنكه با برادران دينى و وطنيش در استنقاذ حرّيّت وتخليص خود از اين اسارت و رقّيّت و حفظ دين و وطنش همدرد و همدست باشد، به ريختنخون و نهب اموال و هتك اعراضشان همت مىگمارد.
و چنين بىدينى و بىناموسى و ظالمپرستى و اشنع انحاء راهزنى را شجاعت وشهامت، بلكه خدمت به وطن و دولت و موجب سربلندى و شرافت هم مىپندارد، مانند اراذلكوفه و اوباش شام به قتل و اسر علما و سادات و اخيار و احرار و هتك اعراض و نهباموالشان افتخار و از اندراج در عداد يزيديان هيچ پروا ندارد. بىادراكى و غباوتاست كه اين صنف حيوان دو پا و اضلّ از انعام به جاى جانفشانى در حفظ دين و حراستوطن اسلامى با دشمنان روسى، كه جز اعدام دين و دولت و استيصال ملّت و بلعيدن مملكتهمّى ندارند، همدست و به اسم ديندارى و يا دولتخواهى چنين شنايع را برپا مىدارد!مسجوديّت فراعنه و طاغيان، و معبوديّت گاو در هندوستان، و مالك رقاب شدن امويه وعباسيّه و اخلافشان، و اتباع كلّ ناعق بودن ايرانيان، و بلكه نوع اسلاميان، و گناهبخشى پايان و پادريان در فرنگستان، و به انتظار نبى موعود نشستن يهوديان، و مفعولمن اراد را خالق عالم و فاعل ما يريد دانستن ازليان و بهائيان، و پيروى و تبعيّتمسلمين از ظالمپرستان زمان و بقاياى خوارج نهروان، الى غير ذلك من الشنايع، همهاز اين امّ الشّرور و الامراض ناشى، و از ابتدا تا انقراض عالم
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 143
هر بلائى كه بر سر امّت آمده وبيايد از اين مادر متولّد و از اين منشأ برپا [مىشود] و احصاء شمّه [اى] از آنهاخارج از وضع رساله و محتاج به دفاتر و طومارها است.
[2. استبداد دينى]
دوم: از آن قواى ملعونه- كه بعد از جهالت ملّت از همه اعظم و علاجش هم بهواسطۀ رسوخش در قلوب و از لوازم ديانت محسوب بودن، از همه اصعب و در حدودامتناع است، همان شعبۀ استبداد دينى است كه اجمالا در مقدّمه مبيّن و حقيقتشرا هم دانستى كه عبارت از ارادات خود سرانه است كه منسلكين در زىّ رياست «1» روحانيّه به عنوانديانت اظهار و ملّت جهول را به وسيلۀ فرط جهالت و عدم خبرت به مقتضيات كيش وآئين خود به اطاعتش وامىدارند، و هم دانستى كه اين اطاعت و پيروى چون غير مستندبه حكم الهى- عزّ اسمه- است، لهذا از مراتب شرك به ذات احديّت و به نصّ آيۀمباركه، كه اتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْأَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ «2» و اخبار وارده درتفسيرش، «3» عبوديت ايشان ودر عنوان روايت شريفۀ مرويّۀ در احتجاج هم مندرج است.
______________________________
(1). س: سياست.
(2). سورۀ توبه، آيۀ 31» (آنها) دانشمندان وراهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند و نيز مسيح فرزند مريم را.»
(3). طبرسى، تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 23 روى عن أبي جعفرو أبي عبد اللّه عليما السّلام أنّهما قالا:
«أما و اللّه ما صاموا و لا صلّوا و لكنّهم أحلّوا لهمحراما و حرّموا عليهم حلالا فاتّبعوهم و عبدوهم من حيث لا يشعرون».
بدون نظر