رفتن به محتوای اصلی

عباس تربتی معروف به ملا عباس تربتی و حاج آخوند(1287 - 1362 هـ = 1870 - 1943 م)

عباس تربتی معروف به ملا عباس تربتی و حاج آخوند(1287 - 1362 هـ = 1870 - 1943 م)

عباس تربتی معروف به ملا عباس تربتی و حاج آخوند(1287 - 1362 هـ = 1870 - 1943 م)




از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

عباس تربتی معروف به ملا عباس تربتی و حاج آخوند (زاده ۱۲۵۰ خورشیدی تربت حیدریه - درگذشته ۲۴ مهر ۱۳۲۲، مشهد) روحانی و عارف معاصر شیعه بود. وی در حرم امام هشتم شیعیان در مشهد دفن گردید.[۱] وی در تربت حیدریه و مشهد فقه و اصول و فلسفه آموخت. استاد برجسته او در علوم عالی شیخ علی‌اکبر مجتهد تربتی (نماینده آخوند خراسانی) بود. کنگرهٔ بزرگداشت وی در سال ۱۳۸۶ برگزار شد.

خدمات وی در جریان زلزله ۱۳۰۱ تربت حیدریه معروف به زلزله خرق و غوزان منجر به ارسال پیغام آمریکایی‌ها و ابلاغ تلگراف تشکر رئیس الوزرای وقت احمدشاه (مستوفی الممالک یا مخبر السلطنه) به وی گردید. در این زلزله وی کمک‌های نقدی ارسالی آمریکایی‌ها را نیز نپذیرفت و رد کرد

ملا عباس به کار و زراعت نیز مشغول بود در عین حال آنچه مشهور بوده اهل کشف و کرامت بوده و در بحث و فقاهت نیز سختکوش بود. وی به شاهنامه نیز علاقه‌مند بوده و گاهی ابیاتی از آن را با گریه می‌خوانده است. او در مقابل فعالیت‌های دینی و مردمی خود اصلاً مزد نمی‌گرفت. مردم برای دادخواهی و شکایت از خوانین به او رجوع می‌کردند و او سعی در رفع گرفتاری آن‌ها داشت. جامه کرباس و گیوه کارگری می‌پوشید. استاد فروزانفر که او را دیده بود وی را چنین توصیف کرده‌است: «دنیا به دور این مرد نگشته.»
قول آقاحسین قمی دربارهٔ وی: «حاج آخوند نه فقط از خوبان عالم اسلام است بلکه از خوبان دنیاست.»

وی در ۲۴ مهر ۱۳۲۲ درگذشت و در مشهد حرم علی بن موسی صحن آزادی دفن شد.

پیرامون درگذشت وی فرزندش حسینعلی راشد در کتاب فضیلت‌های فراموش‌شده چنین نقل کرده‌است:

«...(یک هفته قبل از وفات) بعد از نماز صبح در حالت بیماری رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهره اش کشید. ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نورافکنی را متوجه جایی گردانند روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره اش که به سبب بیماری زرد گشته بود متلالئ و شفاف گردید چنان‌که از زیر عبای نازک که بر رخ کشیده بود دیده می‌شد. تکانی خورد و گفت: سلام علیکم یا رسول‌الله. شما به دیدن این بنده بی‌مقدار آمدید. پس از آن… بر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام می‌کرد و از آمدن آنها اظهار تشکر می‌کرد. پس بر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام سلام کرد. سپس بر حضرت زینب سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: بی بی من برای شما خیلی گریه کرده‌ام. پس بر مادر خودش سلام کرد و گفت: «مادر از تو ممنونم، به من شیر پاکی دادی» و این حالت تا دو ساعت از آفتاب برآمده دوام داشت. پس از آن روشنی که بر پیکرش می‌تابید از بین رفت و به حال عادی برگشت و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری عود کرد و درست در یکشنبه دیگر در همان ساعت، حالت احتضار را گذرانید و به آرامی تسلیم حق گشت. در یکی از روزهای هفته ما بین این دو روز من به ایشان گفتم که ما از پیغمبران و بزرگان چیزهایی به روایت می‌شنویم و آرزو می‌کنیم که ای کاش خود ما می‌بودیم و می‌فهمیدیم. اکنون بر شما که نزدیکترین کس به من هستید چنین حالتی دیده شد. من دلم می‌خواهد بفهمم این چه بود؟ سکوت کرد و چیزی نگفت. دوباره و سه باره با عبارتهای دیگر تکرار کردم باز سکوت کرد. بار چهارم یا پنجم بود که گفت: «اذیتم نکن حسینعلی» گفتم: قصد من این بود که چیزی فهمیده باشم. گفت: من نمی‌توانم به تو بفهمانم، خودت برو بفهم»